eitaa logo
<مجنون الحیدر>
229 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
43 فایل
میشودنیمه‌شبےگوشه‌ی‌بین‌الحرمین من‌فقط‌اشک‌بریزم‌توتماشابکنی(:؟️ یِه‌حرم‌داره‌ارباب‌ُیِه‌جهان‌ِگرفتارش.💚 https://daigo.ir/secret/3366134401 ناشناس🌹 https://virasty.com/Zenab1337 نشانیِ ویراستی❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
📔 (10) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی ✍️ دوست دارید در آینده چه کاره شوید؟ - خلبان، دکتر، معلم، پلیس. جواب بیشتر بچه ها به موضوع انشا، همینها بود. سیدحسین از جا بلند شد. سینه اش را صاف کرد و گفت: «مهندس کشاورزی. » بی توجه به خنده بچه ها ادامه داد: «دوست دارم غذایی رو بخوریم که خودمون تولید کرده باشیم... . » کلاس پنجم ابتدایی بود. 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
📔 (11)) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی ✍️ تازه کولر گازی خریده بودیم. گرمای تابستان اهواز را نمی شد تحمل کرد. اما حسین روی پشت بام می خوابید. منطقش این بود که :«مگه همۀ مردم کولر دارند که من زیر باد کولر بخوابم؟» 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
📔 (12) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی ✍️ سال 1351 ، یک سیرک مصری آمده بود اهواز. سیدحسینِ چهارده ساله و دوستش تاب فساد و فحشا نداشتند. ساعتی که کسی آنجا نبود یک شیشه نفت و کبریت انداختند و سیرک را آتش زدند. اما نمی خواستند کسی آسیب ببیند. حسین بلافاصله از تلفن عمومی با آتشنشانی تماس گرفت و اطلاع داد. حتی حواسش به حیوانات داخل سیرک هم بود. بعد توی نامه ای به رئیس سیرک این جور نوشتند: «زمانی که ، مردم مظلوم فلسطین را آواره کرده است و ما باید دست به دست هم دهیم و مسلمانان جهان را بیدار کنیم، جای تعجب است [که] برای به فساد کشاندن جوانان کشور ما به ایران آمده اید و....» ساواک، هیچ وقت از محتوای این نامه خبردار نشد. 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
🖼 | 🕊 فاتحان شهید لانه جاسوسی که سکوی پروازشان شد... 🔺 «مظهر شهامت و سرعت عمل ملت ایران، دانشجویان بودند؛ آن هم دانشجویانی که پیروخط امام بودند، نه دانشجوی وابسته به فلان حزب سیاسی یا فلان تشکیلات گوناگون و بی ایمان.... نه! دانشجویی که خط امام را قبول داشت و به آن مؤمن بود.» امام خامنه ای (مدظله العالی)
من در سنگر هستم:)☺️❤️ دراین‌خانه‌ی.......
📔 (13) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی ✍️ عاشورای 1353 ، دستۀ عزاداری راه انداخت. با دویست نفر از دانش آموزها راه افتادند توی خیابان های اصلی اهواز؛ خیلی منظم، توی ردیف های سه نفره. هر صد متر که می رفتند، سیدحسین صندلی را می گذاشت وسط خیابان و می رفت بالا. آیه هایی از قرآن می خواند؛ آیه های دعوت به حق طلبی و جهاد. صوت زیبایش مردم را دورشان جمع کرده بود. روی پیراهن های مشکی شان یک حمایل مورب انداخته بودند و نوشته بودند: «اِنَّ الحیاةَ عقیدةٌ و جهادٌ» حساب همه چیز را کرده بود. دسته را جوری هدایت کرد که مثل بقیۀ دسته های عزاداری داخل فلکه دور مجسمۀ شاه در میدان مجسمۀ اهواز نچرخند. به خیابان پهلوی که رسیدند، صندلی را درست گذاشت وسط خیابان. رفت بالا و بلندگو را گرفت سمت ادارۀ آگاهی. فریاد زد:«اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید.» مردم هاج و واج نگاهش می کردند. آن زمان این کارها به حرف هم ساده نبود، چه برسد به عمل! مأمورین شهربانی ریختند و چندتایی شان را دستگیر کردند. سیدحسین را نتوانستند، اما اسمش رفت توی لیست سیاهشان. 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
📔 (14) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی ✍️ سر کلاس درس دستگیرش کردند. آوردندش خانه تا اتاقش را بازرسی کنند. مأمور ساواک با پوتین نظامی وارد اتاق شد. سیدحسین سرش داد کشید که :«ما روی این فرش ها نماز می خونیم.. کفش هات رو دربیار. » مأمور قلچماق ساواک با آن قد و هیکل برگشت دم در و کفش هایش را درآورد! توی همان فاصله، سیدحسین کتاب«یک جلوش تا بی نهایت صفرها» از علی شریعتی را از کتابخانه درآورد و از زیر در هُل داد توی اتاق کناری. شجاعت و زیرکی اش شگفت زده مان کرد. آن زمان تنها شانزده سال داشت. 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
📔 (15) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی ✍️ ساواک آن هایی را که دستگیر کرده بود شکنجه داد. آ نها هم حسین و قصۀ آتش زدن سیرک را لو دادند.اما حسین هرچه شکنجه می شد، اعتراف نمی کرد. ساواک آنها را با هم رو به رو کرد. حسین چاره ای نداشت. مجبور شد گردن بگیرد.بعدها همان دوستان از سران مجاهدین خلق شدند!😔💔 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
📔 (16) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی ✍️ فریاد می زد: «جنایتکار نزن! نامرد نزن! » زیر شکنجه هم کم نمی آورد. توی مرامش نبود التماس کند. مأمور را درگیر یک جور بازی روانی می کرد. اطلاعات که نمی داد هیچ؛ حر ف هایی می زد که مأمور ذّله می شد و بیشتر می زد. آنقدر به هم می ریخت که به کل، بازجویی یادش می رفت. 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
📔 (17) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی ✍️ با اینکه زندانی سیاسی بود، در بند نوجوانان بزهکار زندانی شد. یک اتاق کوچک و نمور. کثیف بود و برای سن او تحمل ناپذیر. بعد مد تها اجازۀ ملاقات دادند. پرسیدم: «چی نیاز داری برات بیاریم؟» اصلاً فکرش را نمی کردم. گفت: «فقط یک جلد قرآن». همین. 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
📔 (18) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی ✍️◊ توی بندشان پر از بزهکار بود. هرکدام به یک جرمی؛ دزدی، دعوا، قاچاق. اول کار حسابش که نمی کردند هیچ، مسخره اش هم می کردند. چند روز که گذشت، با آن جثۀ کوچکش می ایستاد و خیلی ها پشت سرش نماز می خواندند.دست آخر جوری شد که ساواک از بند کشیدش بیرون. توی سرمای زمستان بستش به درختی در حیاط.😔💔 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
Alamolhoda (14).mp3
1.48M
سید محمد علم الهدی برادر 🥲🥰