✥
راوی✍️😭:
مادر، دست در حلقهٔ طناب،
مولا را میکشد.😭
با همه توان طناب را میکشد😭
با همه توان طناب را😭
با همه توان😭
😭ـ
🔥😡دومی:
«قُـــــــــــنفــــــذ!!!!!!
دســـــــت زهرااااااا
راااااااا کوتاه کن»
✥
راوی✍️😭:
🍃زهرا لطافت وجودش، همچون گل های بهاری است😭
ای تازیانه، باد را به کدام اذن بر گلبرگ های لطیفش میکوبانی😭
✥علے؏✥
امیرالمومنین علیه السلام :
«در این صورت، بنده خدا و برادر رسول خدا را کشته ای...»
✥علے؏✥
امیرالمومنین علیه السلام :
«بیعت نمیکنم.
در سقیفه نبودم، اما استدلال شما در آنجا این بود، که شما از انصار به پیامبر نزدیکتر بوده اید؛ پس خلافت از آن شماست.
من بر مبنای همین استدلالتان میگویم، که خلافت، حق من است. 🍃
هیچکس به پیامبر، نزدیکتر از من نبوده و نیست. 🍃
اگر از خدا میترسید انصاف دهید.»
✥فاطمهـۜ✥
🥀صدیقه طاهره علیها السلام:
«اگر دست از سر پسر عمویم برندارید،
سرم را برهنه میکنم،
گریبان چاک میزنم و
همه تان را نفرین میکنم.
به خدا نه من از ناقه صالح کم ارج ترم و نه فرزندانم کم قدرتر...»
✥
راوی✍️:
ستون های مسجد به لزره درامد.
وحشت همه را فرا گرفته است.
وای اگر تو نفرین میکردی!
ای کاش نفرین میکردی😔😔
✥علے؏✥
امیرالمومنین علیه السلام:
«سلمان!!!
برو و دختر رسول خدا را دریاب»
🌿سلمان:
«دختر رسول خدا!
خشم نگیرید...
نفرین نکنید...
پدر شما، پدر رحمت و مهربانی بوده است.»