5.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
17.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️ چرا با حجاب مانع پیشرفت و دیده شدن دختران میشوید؟؟
♻️ دکتر فرهنگ پاسخ میدهد...😊
#حجاب
#عفاف
#سبک_زندگی_اسلامی
🍃
❣🍃
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
💌 شهید پروانه شماعی زاده نام: پروانه نام خانوادگي: شماعي زاده نام پدر: غلام علي شماره شناسنامه:
💌 #قسمت_دوم
💌 شهیده پروانه شماعی زاده
دختر بچه تودل برو و خوش زبان توجه همه را به خود جلب می کرد. امکان نداشت در جمعی حضور داشته باشد و دیگران جذب شیرین زبانی اش نشون.پروانه سال 1343 در قصرشیرین به دنیا آمد. پروانه شماعی زاده. از کودکی همراه مادر در کلاس های قرآن شرکت می کرد دختر، قرآن را با چنان صوت زیبایی میخواند که همه دوست داشتند ساعت ها بنشینند و به کلام وحی که او تلاوت می کرد، گوش کنند. پروانه در خانه همدختری پرشور و مهربان بود. بوی رنگ را دوست داشت. بوی پدر را می داد. پدر
نقاش بود. پروانه 13 ساله بود که فعالیت سیاسی را در مدرسه شروع کرد. شرکت در جلسات سیاسی و مذهبی برای دختری به سن و سال او شاید کاری خسته کننده و جدی به نظر می آمد. پروانه اما شیفته این جلسات بود. خاطرات کودکی و نوجوانی دختر مهربان با مهاجرت خانواده به سرپل ذهاب، در قصر شیرین جا ماند .زندگی در شهر تازه اما سدی برای فعالیت های سیاسی پروانه نبود. در مدرسه جدید دیگر همه می دانستند پروانه یک دختر سیاسی تمام عیار است. این مسأله تا آنجا ادامه داشت که مسئولان مدرسه، والدین پروانه را خواستند تا مراقب فعالیت های دخترانشان باشند. اما اتفاقی عجیب و جالب، مسأله را به سمت دیگری پیش برد. بچه های مدرسه از پروانه حمایت کردند و ماجرا تا آنجا ادامه پیدا کرد که مدرسه را به تحصن و تعطیلی کشاندند پروانه ترسی از نتیجه مبارزاتش نداشت از اینکه دستگیر و شکنجه شود نمی ترسید. انقلاب پیروز شد. 14 ساله بود اما خوب می دانست روزهای پر ماجرایی در پیش خواهد بود. مبارزه هنوز تمام نشده بود. هر روز اخباری از فعالیت گروه های ضدانقلاب و ترورهای ناجوانمردانه
از گوشه و کنار شنیده می شد. پروانه می دانست ریشه خیلی از مشکلات مردم در بی سوادی و ناآگاهی آنهاست برای همین بود که به هنوان معلم در نهضت سوادآموزی مشغول به کار شد. با همان سن کم معلم روستا شد. روستای دارتوت. پروانه 17 ساله بود که جنگ شروع شد. صدای گلوله سکوت شب های زیبای شهر را می شکست. پروانه در درمانگاه نجمی شهر، مشغول امدادرسانی به مجروحان شد. پدر آن روزها دیگر بوی رنگ نمی داد. خبرنگار روزنامه اطلاعات شده بود تا اخبار جنگ را گزارش کند خانواده ترجیح دادند شهر را ترک کنند و به کرمانشاه بروند. پروانه اما در سرپل ذهاب ماند تا به کار امدادرسانی اش ادامه دهد. این در حالی بود که نیروهای عراقی مدام در حال پیشروی به سمت شهر بودند با پیشروی نیروهای دشمن، تصمیم بر آن شد که مجروحان را به پناهگاه زیرزمینی انتقال دهند. پرستاران وامدادگران زن هم هرچه زودتر درمانگاه را ترک کنند وبه خانه هایشان برگردند .زنان امدادگر از دستور پیروی کردند و مشغول جمع کردن وسایل شان شدند .پروانه اما طوری رفتار می کرد انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. بقیه از رفتار او تعجب می کردند. انگار نه انگار که قرار است درمانگاه را ترک کنند. همین رفتار پروانه بود که آنها را به شک انداخت تردید از اینکه کارشان درست است یا نه؟یکی از دخترها رو کرد به پروانه و گفت: «باید به عقب برگردیم. نکند تو دستور را نشنیده ای؟! اسیر شدن به دست عراقی ها چیزی نیست که طاقتش را داشته باشی، پس کمی به فکر خودت و خانواده ات باش و هرچه زودتر وسایلت را جمع کن. » پروانه اما انگار نه انگار که این حرف ها را می شنید. همچنان مشغول امدادرسانی و رسیدگی به مجروحان بود. نگاهی به دوستش انداخت و گفت :«چطور می توانم این ها را رها کنم و فقط به فکر خودم باشم؟! این کار ازدست من برنمی آید. » اصرار پزشکان هم هیچ فایده ای نداشت. پروانه، آن دختر مهربان و شیرین، همانقدر که ملایم ودوست داشتنی بود، به همان اندازه روی حرفش محکم و یک کلام بود. آخر سرهم تعدادی چند نارنجک را برداشت و آنها را به کمرش بست و با صدای بلند گفت: «هرکس می خواهد برود برای من فرقی نمی کند. من به هیچ قیمتی حاضرنیستم شهر را ترک کنم .»
پرستاران تحت تاثیر این کار پروانه قرار گرفتند. یکی از آنها دست روی شانه دختر جوان گذاشت و گفت: «ماهم از شهادت نمی ترسیم. » و بعد به محوطه درمانگاه رفت و چند شاخه گل از باغچه چید و داخل لیوان، بالای سر مجروحان گذاشت. پروانه دختر زیبایی بود. خواستگاران زیادی هم داشت. آن روزها اما تنها چیزی که به آن فکر نمی کرد، ازدواج بود. به خاطر همین هم خواستگارها را یکی یکی رد می کرد. اما یکی از آنها با بقیه فرق داشت. سال 1360بود که معلم بسیجی محجوب درپادگان ابوذر سرپل ذهاب از او خواستگاری کرد .علی اصغر اعزامی از اسدآباد همدان علی اصغرتدریس را رها کرده بود و قصد داشت با پایان جنگ در جبهه بماند. درست همان چیزی که پروانه می خواست و هدفی جز این نداشت. برای همین جواب مثبت را داد. بعد از آن علی اصغر به خط مقدم رفت و پروانه هم همان جا در درمانگاه پادگان ابوذرماند دل پروانه پیش علی اصغر بود و آرزو می کرد او سلامت برگردد ....
✅ ادامه دارد
🍂
🌷🍁
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
💌 #قسمت_دوم 💌 شهیده پروانه شماعی زاده دختر بچه تودل برو و خوش زبان توجه همه را به خود جلب می کرد.
💌 #شهیده_پروانه شماعی زاده
#قسمت_آخر
چهار روز بعد خبر آوردند که علی اصغر و 12 نفر از دوستانش در حمله به ارتفاعات «قراویز»سرپل ذهاب به شهادت رسیده اند وپیکرهمۀ آنان درفاصلۀ بین نیروهای خودی وعراقی ها جا مانده است. پروانه اما دلش روشن بود. امید داشت که علی اصغر برمی گردد. تمام خواستگاران را رد می کرد. بی تاب بود. به زیارت امام رضا(ع )رفت. آنجا بود که خواب دید شهید رجایی به دیدارش آمده و می گوید: «علی اصغرپیش ماست. او درباغی سرسبزوخوش آب وهواست. نگرانش نباش. » حتی پروانه را به آن باغ برد تا خیالش راحت شود وقتی پروانه از خواب بیدار شد، دیگرمطمئن شده بود که علی اصغر شهیدشده است. مدتی بعد هم پیکر علی اصغر و دوستانش را پیدا کردند و برای تشییع به شهر آوردند.
پروانه دلش آرام گرفت .هم غصه داشت و هم آرام بود. خودش را با کار مشغول می کرد. یک سال بعد به همراه چند نفر ازخانم های رزمنده به عنوان بهیار برای حضوردرکاروان حجاج انتخاب شد. دلش در هوای سفر پر می کشید که که خبر آمد عملیات شده و
نیاز جدی به حضور بهیاران است. پروانه از راه سفر حج برگشت و به منطقه رفت دلش می خواست بعد از آزادسازی سرپل
ذهاب، دوباره پاهایش را روی خاک شهری بگذارد که با خون شهیدان سرخ شده بود .شهر پاکسازی شد. خط مرزی جلوتررفت و بالطبع درمانگاه هم به جلو انتقال پیدا کرد. خانه ای سالم در شهر باقی نمانده بود تا بشود کمی در آن استراحت کرد. پروانه همراه با گروهی از امدادگران زن به کرمانشاه منتقل شد تا در او دربیمارستان آیت الله طالقانی این شهر به امدادرسانی مشغول شود او تا دو سال بعد همان جا ماند. پس از آن درگروه پزشکی جهاد کرمانشاه برای خدمت به روستاهای محروم می رفت. شخصیت جذاب و اخلاق خوش پروانه همه را به سوی او جذب می کرد روستاییان می دانستند اگر مشکلی داشته باشند، بهترین کسی که می توانند به او
مراجعه کنند، پروانه است چون تا وقتی مشکل را حل نمی کرد، آرام نمی نشست روزی پروانه برای سرزدن به یکی از آشنایان راهی خانه آنها شد. مدتی بود که این خانواده سرپرستشان را ازدست داده بودند. پروانه تصمیم داشت دختر کوچک خانواده را برای خرید بیرون ببرد. اسفند ماه سال 66 بود. 4 روز مانده به عید. پروانه دست دختر کوچک را در دست داشت و دختر، شادمانه
لبخند می زد. از آسمان صدایی مهیب به گوش رسید. صدای خنده کودک در غرش هواپیمای دشمن گم شد. لحظه ای بعد پیکر خون آلود پروانه و دختر کوچک روی آسفالت خیابان افتاده بود.
🍂🍁🌷🍁🍂
شهید پروانه شماعي زاده – موسسه بهداری رزمی دفاع مقدس و مقاومت
https://behdarirazmi.ir/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%BE%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%B4%D9%85%D8%A7%D8%B9%D9%8A-%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87/
🍂🍁🌷🍁🍂
#یادرفتگان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ
اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ
اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ
وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
هدیه برای اموات،شهدا،امام شهدا،پدرومادرانی که به رحمت خدا رفته اند وبه خصوص سردار دلها شهید قاسم سلیمانی فاتحهای هدیه کنیم.
🍂🍁🌷🍁🍂
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
#بانوان_شهیده نماد رشادت و مقاومت #ما_ملت_امام_حسینیم #حب_الحسین_یجمعنا 🍃 🌷🍃
🍃🌷💌🌷🍃
زندگینامه شهید مريم فرهانيان
💌 نام : مریم فرهانیان
💌وصیتنامه شهیده مریم فرهانیان – به ولايت فقيه ارج بنهيم و بدانيم كه الان امام خميني بر ما ولايت دارد
🍃🌷🍃
تولد : ۲۴ دی ماه سال ۱۳۴۲
محل تولد : آبادان در خانوادهای متوسط و مذهبی
تاریخ شهادت : ۱۳ مرداد ماه ۱۳۶۳
محل شهادت : گلستان شهداء آبادان در اثر اصابت خمپاره دشمن
محل دفن : گلزار شهدای آبادان
در ۱۴ سالگی با کمک برادر رشید خود «شهید مهدی فرهانیان» خود را مجهز به سلاح معرفت و بصیرت الهی کرد و با درک صحیح از وضعیت حاکم بر کشور و نیز ماهیت استکبار جهانی امپریالیسم،مبارزات خود را علیه ظلم های رژیم پهلوی آغاز کرد .
این شهیده بزرگوار با اوجگیری مبارزات مردم در جریان انقلاب اسلامی در تظاهرات و راهپیماییهای مردمی علیه حکومت شاهنشاهی شرکت کرد و با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران به جمع این خیل عاشق پیوست و دورههای آموزشی را با موفقیت به پایان رساند.و با آغاز جنگ تحمیلی درشهر آبادان را ترک نکرد و دوشادوش برادران رزمنده به دفاع ازخاک کشورش پرداخت .
شهیده مریم فرهانیان درسن ۱۷ سالگی در بیمارستان امام خمینی (ره) آبادان مشغول امدادگری شد و به مدت سه سال به کار امدادگری و پرستاری از مجروحین جنگ در بیمارستان های مختلف آبادان ادامه داد که در این مدت یک بار به شدت زخمی شد و به اجبار در بیمارستان بستری شد.
وی کسی بود که زینب وار از برادران رزمنده مجروح پرستاری می کرد.مریم فرهانیان یکی از ۱۸ نفر خواهران، امدادگران داوطلب بود که در زمان جنگ در بیمارستان طالقانی آبادان در قسمتهای مختلف، خالصانه خدمت کرد وی در تمام مدت عمر گرانبهایش با بیداری و هوشیاری سیاسی، دینی زندگی کرد رفتار و منش این شهیده الگوی زن مسلمان ایرانیست .
🌷
اين شهيده بزرگوار از ابتداي پيروزي انقلاب اسلامي تا روز شهادت با بيداري كامل و حس زيباي عشق و ايثار در شهر مقاوم آبادان مشغول خدمت و ترويج اخلاق، رفتار و منش يك زن مسلمان بود. به هنگام شكست محاصره آبادان و آزادي خرمشهر و بسياري از عملياتهاي ديگر فعاليت چشمگيري داشت تا بالاخره بر اثر متوقف شدن عمليات پس از آزادي خرمشهر بهمنظور رسيدگي به خانواده شهدا در واحد فرهنگي بنياد شهيد آبادان مشغول فعاليت شد .
هنگام شهادت :
این شهیده بزرگوار در غروب سیزدهم مرداد ماه سال ۱۳۶۳ در حالی که همراه با دو تن از خواهران همکار خود بر مزار شهیدی که بنا به وصیت مادر شهید که از آنان قول گرفته بود هر سال به جای او بر سر مزار پسر شهیدش حاضر شوند، در حالی که راهی گلستان شهداي آبادان شده بودند مورد اصابت ترکش خمپاره دشمن بعثی قرار گرفتند و دو خواهر همراه او زخمی شدند و مريم فرهانيان نماد رشادت و مجاهدت زن ايراني به فیض شهادت نایل شد .
🌷
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به ستاد یادمان ایثار میباشد.
🍃
🌷🍃
شهید مریم فرهانیان – موسسه بهداری رزمی دفاع مقدس و مقاومت
https://behdarirazmi.ir/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%B1%DB%8C%D9%85-%D9%81%D8%B1%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86/
🍃🍂🌷💌🌷🍂🍃