eitaa logo
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
278 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
767 ویدیو
51 فایل
--کانال رسمی متولد بهار ۱۳۷۲🌿 پیوسته به سیدالشهدا بهار ۱۳۹۵🕊️ :/ آرمان ما تشکیل جامعه انقلابی و مهدوی است! •سایت‌جهت‌آشنایی↓ http://shahiddaneshgar.ir •صفحه اینستاگرامی↓ @maktab.abbasdanshgar.ir •جهـت ارتبـاطات بیشـتر↓ @mohammadmahdi1996 @Y_akhoondi
مشاهده در ایتا
دانلود
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
۱۸۱ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍بخش دوم محبت شهید به برادران 🔹حجت‌‌الاسلام‌والم
۱۸۲ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش دوم محبت شهید به برادران 🔹محمدحسین علی‌نژاد : در ششمین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم، عباس دانشگر، یادواره ای با همت و پیگیری برادر بزرگوار آقای نادر حیدری در مسجد امام‌جعفر صادق(علیه‌السلام) تهران برگزار شد. سخنران مجلس آقای رائفی‌پور بود و مهمانانی از دوستان شهید از شهر‌های مختلف دعوت شده بودند. برای باشکوه برگزار کردن مجلس لازم بود از یک هفته قبل مقدمات و پیگیری‌های لازم را داشته باشیم. من هم در کنار دوستان و علاقه‌مندان به شهید، در برگزاری این مجلس فعالیت می‌کردم. چند روز قبل از مراسم، یک شب در عالم رؤیا شهید عباس را دیدم که خیلی خوشحال بود. به من گفت: «کار شما بسیار عالیه. توی فعالیت‌هایی که برای برپایی مجلس دارید، مواظب باشید دل کسی رو نشکنید.» از خوشحالی از خواب بیدار شدم. چند دقیقه به اذان صبح مانده بود... ...
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
📸 #گزارش‌فعالیت ✅آماده سازی هدایای برندگان مسابقه ماه شعبان۱۴۰۲، ان شاء الله همگی لایق سربازیِ حضرت
📲 🔵 شماره مرسولات هدایای ماه شعبان جهت اطلاع دریافت کنندگان☝️🏻 ان‌شاء‌الله دفعات بعد بتوانیم با برنامه های بهتری در خدمت شما دوستداران‌ِ شهدا باشیم!🪻 ••مکتب‌شهید‌عباس‌دانشگر↓↓ ‹ 🆔@maktababbasdanshgar
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
۱۸۲ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش دوم محبت شهید به برادران 🔹محمدحسین علی‌نژا
۱۸۳ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍بخش دوم محبت شهید به برادران 🔹علیرضا نوین، خراسان رضوی : دو سالی بود که با شهید عباس دانشگر آشنا شده بودم. از همان روزهای نخست در جست‌وجوی کتاب شهید بودم. خوشبختانه کتاب آخرین نماز در حلب را تهیه و مطالعه کردم. بعد از آن، شهید عباس را به‌عنوان رفیق شهیدم انتخاب کردم. در شهریور سال ۱۴۰۱ با ۹ نفر از دوستان مسجدی و طلبه تصمیم گرفتیم از شهرمان، مشهد مقدس، به عتبات عالیات برویم و در اربعین حسینی شرکت کنیم. جمع ما یک جمع دوست‌داشتنی و صمیمی و بانشاط بود و فرمانده پایگاه مقاومت بسیج شهید کاشانی آقای غلامی مسئولیت این سفر زیارتی را بر عهده داشت. از جمع دوستان ما تنها آقا حامد گذرنامه نداشت؛ ولی چون دوست داشت با جمع ما باشد، قرار شد همراه ما بیاید و وقتی گذرنامه‌اش به خانواده‌اش تحویل داده شد، توسط یکی از آشنایان به سر مرز آورده شود... ...
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
۱۸۳ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍بخش دوم محبت شهید به برادران 🔹علیرضا نوین، خراس
۱۸۴ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش دوم محبت شهید به برادران ... ساعت ۵ صبح روز پانزدهم شهریور دسته‌جمعی به حرم مطهر حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا(علیه‌السلام) رفتیم و از امام رئوف اذن سفر گرفتیم و با دو ماشین سواری حرکت کردیم. از همان ابتدای سفر که از شهر مشهد مقدس به دل جاده زدیم در این فکرم بود که با آقای غلامی صحبت کنم تا در صورت امکان سر مزار شهید دانشگر هم برویم. حدود دو ساعتی از حرکتمان نگذشته بود که در نزدیکی شهر نیشابور برای خوردن صبحانه توقف کردیم. به آقای غلامی گفتم مزار یکی از دوستان شهیدم در مسیر راهمان است. چند دقیقه‌ای برای زیارت به داخل شهر سمنان برویم. ایشان گفت: «ما باید زودتر خودمان رو برسونیم مرز مهران. احتمال دارد به‌خاطر شلوغی زائرها مرز رو ببندن و شاید بچه‌ها هم راضی نباشن.» گفتم: «من بچه‌ها رو راضی می‌کنم.» گفت: «تا سمنان خیلی راه مونده. حالا فعلاً بذار بریم تا اونجا ببینیم شرایط چطور می‌شه.» ... ...
14.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-﷽ـ اَللّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضانَ الَّذى اَنْزَلْتَ فيهِ الْقُرْآنَ وَافْتَرَضْتَ على عِبادِكَ فيهِ الصِّيامَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْزُقْنى حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرامِ فى عامى هذا وَ فى كُلِّ عامٍ وَ اغْفِرْ لى تِلْكَ الذُّنُوبَ الْعِظامَ فَاِنَّهُ لا يَغْفِرُها غَيْرُكَ يا رَحْمنُ يا عَلاّمُ. {حلول ماه بندگی خدا مبارک!🕊} 📿 ✓کانال‌مکتب‌شهید‌عباس‌دانشگر↓↓ 🆔@maktababbasdanshgar
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
۱۸۴ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش دوم محبت شهید به برادران ... ساعت ۵ صبح ر
۱۸۵ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش دوم محبت شهید به برادران ...از نیشابور حرکت کردیم و یک‌به‌یک شهرها را پشت‌سر گذاشتیم. من پشت فرمان بودم که تابلوی ۴۰ کیلومتر تا شهر سمنان را دیدم. با آقای غلامی که رانندۀ ماشین دیگر بود، تماس گرفتم. ‌قدری از ماشین ما جلوتر بود. گفتم: «داریم به سمنان نزدیک می‌شیم. من بچه‌های ماشین خودمان رو راضی کردم. همگی دوست دارن مزار شهید عباس دانشگر رو زیارت کنن. شما نظرتون چیه؟» آقای غلامی گفت: «بچه‌ها عجله دارن. بذار توی مسیر برگشت حتماً می‌ریم. کمی اصرار کردم؛ ولی فایده نداشت. سفر ما گروهی بود و من باید تابع جمع می‌بودم. برخلاف میل باطنی‌ام، قبول کردم. دلم‌ شکست؛ طوری که دیگر قادر به رانندگی‌ نبودم. جای خودم را به یکی از دوستان دادم تا بقیۀ راه را او رانندگی کند. در صندلی عقب نشستم و مشغول درددل با شهید عباس شدم. عکس او را که همراه خودم آورده بودم از لای کتاب آخرین نماز در حلب بیرون آوردم و مشغول صحبت با او شدم. بیست دقیقه‌ از تماسم با آقای غلامی نگذشته بود که گوشی‌ام زنگ خورد. دوباره خودش بود. ‌گفت ماشینش مشکل فنی پیدا کرده. بهتر است به تعمیرکار نشانش بدهد تا خیالش جمع بشود. گفت: «شما راهتون رو ادامه بدید. ما خودمون رو به شما می‌رسانیم.» با شنیدن این حرف در دلم شور و هیجانی ایجاد شده بود و لبخندی بر لبم نشسته بود. گفتم: «ما الان نزدیک ورودی شهر سمنانیم. حالا که این‌طوره، تا موقعی که شما ماشین رو ببرید تعمیرگاه، ما هم می‌ریم مزار شهید عباس.» گفت: «تو که نمی‌دونی امامزاده کجای شهره. شاید راه دور باشه و خیلی معطل بشید.» گفتم: «اتلاف وقت نمی‌کنیم... ...
7.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎤حجت‌الاسلام‌والمسلمین‌قرائتی: رمضان در لغت یعنی سوزندگی ماه رمضان یعنی ماه گناه سوزی مثل زباله ها که می‌برند و می‌سوزانند این یعنی ماهی است که می‌توانی مفاسد را از خودت دور بکنی !...🌱 ✓کانال‌مکتب‌شهید‌عباس‌دانشگر↓↓ ⟨ 🆔@maktsbabbasdanshgar
14.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 ✅ خوشبختی یعنی روزه اولی باشی! 🔸فریسا خانمِ پورمریدی اولین تجربه ی روزه‌ داری رو با یاد و به نیابت از برادر شهیدش عباس دانشگر گذراند، و با ارسال این کلیپ ما رو هم در این حس زیبا سهیم کرد! @maktababbasdanshgar
با خنده ای که عکس تـو در بر گرفته دیوار خـانه چـهره ی دیگـر گرفـته... بی‌شک‌شبیه‌کوچه‌ما،‌کوچه‌های‌عرش از نـام پر شـکوه تـو زیور گرفـته!✨ «سوم رمضان، سالگرد قمری شهادت شهید مدافع حرم عباس دانشگر!..» ❤️‍🩹 ✓مجموعه‌مکتب‌شهید‌عباس‌دانشگر↓↓ ⟨ 🆔@maktababbasdanshgar
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
۱۸۵ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش دوم محبت شهید به برادران ...از نیشابور حر
۱۸۶ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش دوم محبت شهید به برادران ...گفت: «پس شما برید سر مزار شهید و بعد، به راه ادامه بدید. ما بعد از تعمیر ماشین، خودمون رو به شما می‌رسونیم.» در کمربندی شهر سمنان بودیم. کنار جاده موکب زده بودند. ایستادیم. رفتم جلوی موکب و از یکی از خادمان موکب آدرس امامزاده علی‌اشرف(ع) را پرسیدم و گفتم که می‌خواهیم به سر مزار شهید عباس دانشگر برویم. با تعجب پرسید: «شما شهید عباس رو می‌شناسید؟» ‌گفتم: «بله. عباس رفیق شهیدمه و من با پدر بزرگوارش حاج‌مؤمن ارتباط دارم.» چهره‌اش تغییر کرد. ‌آهی کشید و گفت: «عباس پسردایی منه.» خوشحال شدم. نشانی را از او گرفتیم و راه افتادیم. وارد شهر شدیم. کمتر از ۱۰ دقیقه با استفاده از مسیریاب گوشی به امامزاده رسیدیم. از داخل ماشین بی‌صبرانه به گنبد امامزاده نگاه می‌کردم. رسیدیم. در دلم آشوبی به پا بود. پاهایم می‌لرزید. انگار می‌خواهم کسی را زیارت کنم که سال‌هاست او را ندیده‌ام. بچه‌ها متوجه تغییر حالم شدند... ...
•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
۱۸۶ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش دوم محبت شهید به برادران ...گفت: «پس شما
۱۸۷ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش دوم محبت شهید به برادران ...همگی دور مزارش حلقه زدیم و فاتحه خواندیم. آقا‌حامد هم منتظر بود که هرلحظه خانواده‌اش به او زنگ بزنند که گذرنامه آمده و فرستادیم. من در اول سفر چهرۀ نگران او را می‌دیدم. تا آن لحظه گذرنامه به دستش نرسیده بود. وقتی من از محبت‌های شهید برای دوستان تعریف کردم، آقاحامد بر سر مزار عباس نشست با سکوتی به سنگ مزارش خیره شد. ۱۰ دقیقه‌ای بیشتر نگذشته بود که از سر مزار بلند شد. چند قدمی از سر مزار شهید دور شد که دیدم گوشی‌اش زنگ خورد. پدرش بود و انگار خبری را به او داد. ناگهان دیدم به سر مزار عباس برگشت و با صدایی بلند گریه می‌کند. گفت: «واقعاً عباس مشکل‌گشایی می‌کنه.» لبخندی زدم و گفتم: «چطور؟» گفت: «از وقتی اومده‌یم به عباس گفتم آقا‌عباس کمک کن که گذرنامه‌م دستم برسه و من از زوار آقا امام‌حسین(علیه‌السلام) جا نمونم. الان هم پدرم بود که زنگ زد و گفت همین الان گذرنامه رسید دم در و من هم دادم به یکی از همسایه‌هامون که داره به‌سمت قم حرکت می‌کنه تا برسونه بهت.» بعد از شنیدن این ماجرا لرزه‌ای بر بدنم افتاد و دوباره گریه‌ام گرفت. عباس‌آقا چه خوب مهمان‌نوازی می‌کند! همۀ دوستان به‌نوعی منقلب شده بودند. اول قرار بود که ۱۰ دقیقه سر مزار باشیم؛ ولی زیارت و درددل ما با عباس‌جان دو ساعت طول کشید. خورشید از وسط آسمان رو به سرازیری غروب پیش می‌رفت که بچه‌ها عزم رفتن کردند. همۀ بچه‌ها با شهید وداع کردند و سوار ماشین شدند؛ ولی من همچنان دل کندن برایم سخت بود. بعد از درددل‌های فراوان و یک سری قول‌وقرار گذاشتن‌ها بر سر مزار عباس، با او وداع کردم و با امید دیداری دوباره، به‌سمت بهشت روی زمین، کربلای معلی، حرکت کردم. 📗 پایان بخش دوم کتاب