شهید محمد فرزانه ـ متولد ۱۳۴۱ آمل ـ شهادت ۱۳۶۵ شلمچه: یکی از همرزمانش برایم تعریف کرد: دوستانش تشنه بودند، باتری بیسیم نیز تمام شده بود و نمیتوانست تماس بگیرد، نگاهی به بچهها انداخت، باید کاری میکرد، به آنها گفت: «کمی تحمل کنید، میروم و برایتان آب میآورم. موتور را برداشت و دور شد، مدتی گذشت و او با یک ظرف آب بازگشت، چند نفر از دوستانش سیراب شدند، اما باز هم برخی تشنه بودند، باید دوباره میرفت، هنگام رفتن گفت: «تا لحظه آخر آب نخواهم خورد، میخواهم همانند مولایم حسین (ع) با لب تشنه شهید شوم. لبخندی زد و با ظرف خالی از جمع دوستان جدا شد.
•🦋←#شهید_تشنه_لب
「➜@maktabe_shohada1🌱
- مکتبشهدا ؛
_
چـادری اگر هستم
لباس های قشنگ هم دارم
غروب جمعه اگر دلم میگیرد
شادی ها و دیوونه بازیای دخترونه ام سرجایش است!
سر سجاده اگر گریه میکنم!
گاهی هم از ته دل میخندم
شاید جایم بهشت نباشد!
اما چادر من بهشت من است
•🦋←#چادرانه
「➜@maktabe_shohada1🌱
نیمه شعبان سال 1369 بود. گفتیم امروز به یاد امام (عجل الله تعالی فرجه) می گردیم. اما فایده نداشت. خیلی جستجو کردیم. پیش خودم گفتم: «یا امام زمان! یعنی می شود بی نتیجه برگردیم.» در همین حین، 5-4 شقایق را دیدم که برخلاف شقایق ها که تک تک می رویند، آنها دسته ای روییده بودند. گفتم حالا که دست مان خالی است، شقایق ها را می چینم و برای بچه های می برم. شقایق ها را که کندم، دیدم روی پیشانی یک شهید روییده اند. او نخستین شهیدی بود که در تفحص پیدا کردیم، شهید «مهدی منتظر قائم».
•🦋←#شهید
「➜@maktabe_shohada1🌱
- مکتبشهدا ؛
_
خواهـرم....!
حجـابـت🧕
بـرادرم.....!
نگـاهـت👀
•🦋←#توصیه
「➜@maktabe_shohada1🌱
سـلـام عـزیـزان😍✋🏼
خـبـر خـبـر یـک خبـر عـالـی📢
قــراره اگـه تا بـیـست مـاه مـبـارك رمـضان اگـر بـه ۱۳۶۰نفـر بـرسـیم،چـالـش کـالـا داشـته بـاشـیم👀✋🏼
تـوسـط#ادبـهیـنـا🧕
پـس هـمیـن الـان بـیـا😇
ولـی تمـوم نـشد❌
قراره دوبـاره در آمـاره۱۴۰۰نفـر یـک چـالـش کـالـای دیـگـه داشـتـه باشـیم✅
|•پـس سـریـع بـکـوب رو پـیـوسـتن•|
@maktabe_shohada1
کانالمون👏
#فوࢪ
غواص به فرمانده اش گفت: اگر رمز را اعلام کردي و تو آب نپريدم ،
من رو هول بده تو آب!
فرمانده گفت اگه مطمئن نيستي ميتوني برگردي.
غواص جواب داد: نه ، پاي حرف امام ايستادم . فقط مي ترسم دلم
گير خواهر کوچولوم باشه.آخه تو يک حادثه اقوامم رو از دست دادم
و الان هم خواهرم راسپردم به همسايه ها تا درعمليات شرکت کنم.
والفجر8،اروند رود وحشي،فرمانده تا داد زد يا زهرا ،غواص قصه ي
ما اولين نفري بود که توی آب پريد ! و اولين نفري بود که به شهادت
رسيد!
من و شما چقدر پاي حرف امام ايستاده ايم؟
•🦋←#شهید_غواص
「➜@maktabe_shohada1🌱
چند روزی میشد که دراطراف کانی مانگا در غرب کشور کارمیکردیم؛
شهدای عملیات والفجر چهار را پیدا می کردیم. اواسط سال 71 بود.
از دور متوجه پیکر شهیدی داخل یکی ازسنگرها شدیم.سریع رفتیم
جلو.
همانطور که داخل سنگر نشسته بود،ظاهراً تیر یا ترکش به اواصابت
کرده وشهید شده بود.
خواستیم که بدنش را جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم ، درکمال
حیرت دیدیم در انگشت وسط دست راست او انگشتری است ؛ ازآن
جالب تر اینکه تمام بدن کاملاً اسکلت شده بود ، ولی انگشتی که
انگشتر در آن بود ،کاملاًسالم وگوشتی مانده بود . همه ی بچه ها
دورش جمع شدند.
خاک های روی عقیق انگشتر را پاک کردیم . اشک همه مان در آمد ،
روی آن نوشته شده بود: « حسین جانم »
•🦋←#حسین_جانم
「➜@maktabe_shohada1🌱
چند روز بعد از عمليات ، يک نفر رو ديدم که کاغذ و خودکار گرفته
بود دستش هر جا مي رفت ، همراه خودش مي برد. از يکی
پرسيدم:چشه اين بچه؟ گفت:توي عمليات آرپي جي زن
بوده ، آنقدر آرپي جي زده که ديگه نمي شنوه ،
بايد براش بنويسي تا بفهمه !!
•🦋←#شهدا
「➜@maktabe_shohada1🌱
چشم آلوده کجا، دیدن دلدار کجا
دل سرگشته کجا وصف رخ یار کجا
•🦋←#امام_زمان
「➜@maktabe_shohada1🌱