ایتا - - مکتب‌شهدا ؛

رفتم جلوی در 
سید علی با تیپ مذهبی اش مرا به هیئتشان دعوت کرده بود

151 مشاهده18:12

- مکتب‌شهدا ؛

توی پلاستیکی چند دست لباس همراهش بود

298 مشاهده18:12

- مکتب‌شهدا ؛

به قولی بلوز یقه آخوندی و شلوار پارچه ای

147 مشاهده18:13

- مکتب‌شهدا ؛

زدم زیر پلاستیک و گفتم 
من این ها را نمی پوشم عرب نیستم

145 مشاهده18:14

- مکتب‌شهدا ؛

سید علی با خنده پارچه سبز رنگی را روی سرم گذاشت

145 مشاهده18:17

- مکتب‌شهدا ؛

و گفت عرب نیستی و سیدی؟

145 مشاهده18:17

- مکتب‌شهدا ؛

حرصم گرفت آخر این مایع ی ننگ را از شناسنامه ام حذف میکنم

147 مشاهده18:17

- مکتب‌شهدا ؛

مرا به زور دنبال خود کشید و برد به سمت هیئت

150 مشاهده18:17

- مکتب‌شهدا ؛

وارد هیئت شده بودم که نگاهم به پدرم افتاد

148 مشاهده18:18

- مکتب‌شهدا ؛

خشکش زده بود

153 مشاهده18:18

- مکتب‌شهدا ؛

حق داشت من کجا و هیئت کجا

299 مشاهده18:18

- مکتب‌شهدا ؛

در میان سخنرانی اش فقط نگاهش رو به من بود

153 مشاهده18:19

- مکتب‌شهدا ؛

کم کم چراغ ها خاموش شد

297 مشاهده18:19

- مکتب‌شهدا ؛

پدرم با آن صدای زیبایش 
روضه خواند

151 مشاهده18:19

- مکتب‌شهدا ؛

سید علی با آرنج به پهلویم زد و گفت ساعت بگیر بعد تموم شدن زمان بریم جایی که تو میگی

149 مشاهده18:19

- مکتب‌شهدا ؛

دستم به طرف ساعت رفت

154 مشاهده18:20

- مکتب‌شهدا ؛

پدرم با صدای بلند میان روضه گفت

300 مشاهده18:20

- مکتب‌شهدا ؛

چشمانتان را ببندین و فکر کنید شما حسین ع اید

307 مشاهده18:20

- مکتب‌شهدا ؛

بر خلاف میلم چشم هایم را بستم

163 مشاهده18:20

- مکتب‌شهدا ؛

روز عاشورا را تصور کردم

159 مشاهده18:21

- مکتب‌شهدا ؛

پدرم روضه  را آغاز کرد و گفت 
آی ناموس دار ها

160 مشاهده18:21

- مکتب‌شهدا ؛

نمی دانم خواهر یا دختر دارید یا که نه ؟

170 مشاهده18:21

- مکتب‌شهدا ؛

اما اگر سیلی به دخترتان بزنند 
یا چادر خواهرتان را آتش بزنند

178 مشاهده18:21

- مکتب‌شهدا ؛

چه میکنید

355 مشاهده18:21

- مکتب‌شهدا ؛

در ذهنم تمام این صحنه ها آمد

182 مشاهده18:22

مطالب بعدی

پرسش‌ها

قوانین

داغ‌ترین‌ها

چندسکویی