✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :5⃣5⃣
مجبور شد به رزن برود. وقتی دید نمی تواند در رزن هم کاری پیدا کند، ساکش را بست و رفت تهران.
چند روز بعد برگشت و گفت: «کار خوبی پیدا کرده ام. باید از همین روزها کارم را شروع کنم. آمده ام به تو خبر بدهم. حیف شد نمی توانم عید پیشت بمانم. چاره ای نیست.»
خیلی ناراحت شدم. اعتراض کردم: «من برای عید امسال نقشه کشیده بودم. نمی خواهد بروی.»
صمد از من بیشتر ناراحت بود. گفت: «چاره ای ندارم. تا کی باید پدر و مادرم خرجمان را بدهند. دیگر خجالت می کشم. نمی توانم سر سفره آن ها بنشینم. باید خودم کار کنم. باید نان خودمان را بخوریم.»
صمد رفت و آن عید را، که اولین عید بعد از عروسی مان بود، تنها سر کردم. روزهای سختی بود. هر شب با بغض و گریه سرم را روی بالش می گذاشتم. هر شب هم خواب صمد را می دیدم. وقتی عروس های دیگر را می دیدم که با شوهرهایشان، شانه به شانه از این خانه به آن خانه می رفتند و عیدی می گرفتند، به زور می توانستم جلوی گریه ام را بگیرم.
فروردین تمام شده بود، اردیبهشت آمده بود و هوا بوی شکوفه و گل می داد. انگار خدا از آن بالا هر چه رنگ سبز داشت، ریخته بود روی زمین های قایش.
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :6⃣5⃣
یک روز مشغول کارِ خانه بودم که موسی، برادر کوچک صمد، از توی کوچه فریاد زد.
ـ داداش صمد آمد!
نفهمیدم چه کار می کنم. پابرهنه، پله های بلند ایوان را دو تا یکی کردم. پارچه ای از روی بند رخت وسط حیاط برداشتم، روی سرم انداختم و دویدم توی کوچه. صمد آمده بود. می خندید و به طرفم می دوید. دو تا ساک بزرگ هم دستش بود. وسط کوچه به هم رسیدیم. ایستادیم و چشم در چشم هم، به هم خیره شدیم. چشمان صمد آب افتاده بود. من هم گریه ام گرفت. یک دفعه زدیم زیر خنده. گریه و خنده قاتی شده بود.
یادمان رفته بود به هم سلام بدهیم. شانه به شانه هم تا حیاط آمدیم. جلوی اتاقمان که رسیدیم، صمد یکی از ساک ها را داد دستم. گفت: «این را برای تو آوردم. ببرش اتاق خودمان.»
اهل خانه که متوجه آمدن صمد شده بودند، به استقبالش آمدند. همه جمع شدند توی حیاط و بعد از سلام و احوال پرسی و دیده بوسی رفتیم توی اتاق مادرشوهرم. صمد ساک را زمین گذاشت. همه دور هم نشستیم و از اوضاع و احوالش پرسیدیم. سیمان کار شده بود و روی یک ساختمان نیمه کاره مشغول بود.
کمی که گذشت، ساک را باز کرد و سوغاتی هایی که برای پدر، مادر، خواهرها و برادرهایش آورده بود، بین آن ها تقسیم کرد.
ادامه دارد...✒️
- مکتبشهدا ؛
_____________🖤
میروی با فرق خونین، پیش بازوی کبودی
شهر بی زهرا که مولا قابل ماندن نبود! 🖤
#شب_قدر | #ماه_رمضان
همه رو ما خودمون میتونیم انجام بدیم
ولی زیارت امام حسین . . 💔
#شب_قدر #ماه_رمضان
اینایی که امروز رفتن سیزده بدر باید تو لقمه ونطفشون شک کرد...
اره خلاصه.
#بر_ابن_ملجم_لعنت
@asreh_honar
+حق؟!
_ فرق علیﷺ را
چشم ظاهربین مردم شکافت؛
نه شمشیر ابن ملجم مرادی...
_عبداللهبنزبیر
#بر_ابن_ملجم_لعنت | #شب_قدر | #ماه_رمضان
شهدای حمله اسرائیل جنایتکار
مامنتظرانتقامسختهستیم❗️
#شب_قدر #ماه_رمضان
تقاصافتادناینپرچمرو
تکتکباازدستدادنجونعزیزهاتونپس
خواهیدداد.
#ایران_من #شب_قدر #ماه_رمضان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ خانومی بچهشو آورده مسجد.
بچه گریهاش گرفته مجلسِ حاجآقا را کمی ریخته به هم و ذهن پا منبری ها رو...
👏 حاجآقا هم خطاب به خانومه کرده
😳 ببینید چی میگه بهش !
✅ در ثواب انتشارش شریک شوید تا بقیه روحانیون هم اینکار را یاد بگیرند .
#شب_قدر #ماه_رمضان