eitaa logo
- مکتب‌شهدا ؛
1.9هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
684 ویدیو
48 فایل
- شیعه‌زنده‌است ! نمیزاریم به حرم عمه‌سادات‌بی‌احترامی بشه . - تبلیغات‌پر‌جذب‌دارید ؟ بله داریم 🤡 ؛ @Tablighat_maktab - اطلاعات‌محرمانمون‌هم‌اینجاست‌خبب ؛ @Sharayet_maktab
مشاهده در ایتا
دانلود
«🖤🥀» وقـتـۍ بهتون‌ میگن: +التمـاس‌ دعـا واقعا‌ برای‌ طرف‌ دعا‌ ڪݩید، نگید‌ محتاجیم‌ به‌ دعا‌ و‌ ڪلا‌ یادتون‌ بره|: میدونید‌ کہ↓ واسه‌ هرڪۍ دعای‌ خیر‌ ڪنید یه‌ فرشتہ‌ توی آسمون‌ هست کہ‌ چند برابر همون‌ دعا رو برای‌ خودتون‌ میڪنہ🌱🕊
پشت خاکریز می رفتم تا عکس بگیرم که یک لحظه در فاصله ای نزدیک پس از صدای انفجار ، خاک و دود زیادی بلند شد . تا نگاه کردم پسرک را دیدم . چهره معصومش را دود و غبار گرفته بود . به گونه ای که ترکش های صورتش هنوز آشکار نبود . گویا دنبال کسی می گشت . صدای حسین حسینش را شنیدم و به طرفش دویدم . بی اختیار دکمه دوربین را فشار دادم . آنی به زمین افتاده و سرش در دامنم قرار گرفت . به معبودش پیوسته بود صورت خون آلودش را بوسیدم و دیگر اشک امانم نداد . عکاس : سید مسعود شجاعی طباطبایی عملیات کربلای یک _ منطقه مهران
ولی بایدعرض کنیم خدمتشون دیر رسیدید! زنان قبلا دراین سرزمین انقلاب کرده اند:) ⎨🖤⎬↝اللَّھُمَ‌عَـجِّلْ‌لِوَلیِڪَ‌ألْفَرَجْ
🔞شرط عجیب پیرزن برای اجاره خانه اش به سه پسر دانشجوی جوان 🔥 👨‍🎓 سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک☺ قرار گذاشتیم همخونه بشیم. خونه های اجاره ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا . می خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمت شم به بودجه مون برسه. تا اینکه خونه ی پیر زنی را نشانمان دادند . نزدیک دانشگاه ،تمیزو از هر لحاظ عالی. فقط مونده بود اجاره بها!!!😅 گفتند این پیرزن اول می خواد با شما صحبت کنه، رفتیم خونه ش و شرایط مون رو گفتیم پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجه مون بدیم که خیلی عالی بود .😉 فقط یه شرط داشت که همه مونو شوکه کرد اون گفت که هرشب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید. واقعا عجب شرطی !!!!! همه مون مونده بودیم چه کنیم ؟ من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز می خوندن مسخره می کردم . دوتا دوست دیگه م ندیده بودم نماز بخونن .اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود. پس از کمی مشورت قبول کردیم. پیرزن گفت یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین می تونین تا فارغ التحصیلی همینجا بمونین . خلاصه وسایل خونه مونو بردیم خونه ی پیرزن. شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنه رو ببره تا مسجد که جنب خونه بود. پاشد رفت و همراهیش کرد. نیم ساعت بعد اومد و گفت مجبور شدم برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم. همه مون خندیدیم. شب بعد من رفتم . با اینکه برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم و تا جایی که بلد بودم نماز جماعتو خوندم. برگشتنی پیرزن گفت شرط که یادتون نرفته ؟ من صبحها ندیدم برای نماز بیدار شید ! به دوستام گفتم از فردا ساعت مونو کوک کردیم ، صبح زود بیدار شدیم چراغو روشن کردیم و خوابیدیم. شب ، بعد از مسجد ، پیرزن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود برامون آورد. واقعا عالی بود بعد چند روز غذای عالی. کم کم هر سه شب یکیمون میرفتیم نماز جماعت ، برامون جالب بود. بعد یک ماه که صبح پامیشدیم و چراغو روشن می کردیم ، کم کم وسوسه شدم نماز صبح بخونم . من که بیدار می شدم شروع کردم به نماز صبح خوندن. بعد چند روز دوتا دوست دیگه هم نماز صبح خودشونو می خوندند. واقعا لذت بخش بود .لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم. تا آخر ترم هر سه تا با پیرزن به مسجد میرفتیم نماز جماعت .خودمم باورم نمی شد. نماز خون شده بودم😅 اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت. هرسه تامون تغییر کرده بودیم. بعضی وقتا هم پیرزن از یکی مون خواهش می کرد یه سوره کوچک قرآن را بامعنی براش بخونیم. تازه با قرآن و معانی اون آشنا می شدم. چقدر عالی بود. بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سوره ها را حفظ بوده ، پیرزن ساده ای در یک شهر کوچک فقط با عملش و رفتارش همه مونو تغییر داده بود. خدای بزرگ چقدر سپاسگزارم که چنین فردی را سر راهم گذاشتی راستی چقدرشیوه امربه معروف مهمه و چقدر ميتونيم درس و الگوي صحيح داشته باشيم و چشم به دنیا نداشته باشيم 👌 【
سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یک شهر های کوچک☺️قرار گذاشتیم همخونه شیم. خونه های اجاره کم بودند و اغلب قیمتشون بالا. می خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمت شم به بودجه مون برسه تا اینکه خونه ی پیر زنی را نشانمان دادند.نزدیک دانشگاه،تمیز و از هر نظر عالی.فقط مونده بود اجاره بها!!!!!😅 گفتند این پیر زن میخواد با شما صحبت کنه،رفتیم خونه ش و شرایط را بهمون گفت. پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بود که خودمون پرداخت کنیم که خیلییی هم عالی بود. 😉 فقط ی شرط داشت که همه مونو شوکه کرد اون گفت که هر شب باید یکی از شما ها من رو به مسجد ببره! در ضمن تا وقتی اینجایید باید نمازتون را بخونید. واقعا عجب شرطی!!!!!!!! هممون مونده بودیم چه کار کنیم من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز می‌خواندند مسخره میکردم. اون دوستانمم ندیده بودم نماز بخونند اما شرایط خونه هم عالییی زود پس از کمی مشورت........ اگه میخواید ادامه این داستان جذاب را بخوانید و بدونید داستان از چی قراره وارد این کانال شو و بخون این پیام تو کانال سنجاق شده😍 لینک کانال👇🏻 @hoegks
نیاز به حمایت💚🌱.
چقدر حرف نگفته به محضرت دارم؛ چقدر سينه‌ی من تنگ و روی تو زيبا "قل شيئاً بمثابتة عناقك" چيزى بگو كه مثل ِ در آغوش كشيدنت باشد...
بسم الله الرحمن الرحیم🌸🍃.
بخوانیم دعای فرج را🌸دعا اثر دارد🌹دعا کبوتر عشق است 😍و بال و پر🍃دارد💗
انتخاب رشته﹙✂️📚﹚ ↜برای انتخاب رشته اول باید علاقه داشته باشید تا بتونید ادامه بدید پس دقت کنید بخاطر شأن یاپولش نرید رشته‌ای که علاقه ندارید انتخاب کنید .🔗♥️.↝ ↜از کسایی که تجربه دارن پرس‌وجو کنید خیلی بهتون کمک میکنه درباره رشته ها اطلاعات کافی بگیرید تا راحت‌تر انتخاب کنید .📃🥤.↝ ↜برای حرف مردم نرید رشته‌ای که دوسش ندارید این زندگی خودتونه نه دیگران که بخوان دخالت کنن هرچی که بیشتر توش مهارت وعلاقه دارید انتخاب کنید که بتونید موفق شید .🐣🌸.↝
بستہ‌ام عہد⛓ ڪه دࢪ ࢪاه شہیدان باشم💞 چادࢪ مشڪۍ من،🖤 ࢪنگ شہادٺ داࢪد…😌 ˹˼‌‌
「💕🌸」 سخت‌است‌ولۍهمیشہ‌بر‌سردارم من‌چـــــادرۍام،نشان‌بــرتر‌دارم.... بگذارکہ‌هرکہ،هرچہ‌خـــواهدگوید من‌ارثـــیّہ‌ازحــضرت‌مادردارم... :)♥️ ••🛍💕
در پس پوسته ی این شهر شلوغ، یک نفر مانده که بر می گردد.
دختران این خاک برای این خاک پدر میدهند نه روسری :))✨💛
سلام دوستان می‌خوام به 2نفر از دوستان عزیز عیدی بدم🌹 لطفاً در ناشناس بیاید💗 و اعلام کنید✨
ای‌شھدا . .!' در‌این‌شلوغےدنیافراموشتان‌نڪردیم؛ در‌شلوغےقیامت‌فراموشمان‌نڪنید . .!' دستمان‌رابگیرید❪:♥️
🌱دهم ربیع سالروز ازدواج پیامبر صلی الله و حضرت خدیجه سلام الله علیها 🌸از بهر قیامتت براتی بفرست 🌸یک توشه برای روز آتی بفرست 🌸در شام عروسی نبی، جانانه 🌸از عمق وجودت صلواتی بفرست 🍃آسمان می خندد این اتفاق زیبا را و زمین کِل می کشد این پیوند آسمانی را.  چه طرب انگیز است مهتاب امشب! چه روح فزاست هلهله ممتد نخلستان های عرب!  چشم های ملائک، با لهجه ای بارانی شادباش می گویند این وصلت خوشایند را.  🌹مقدس‌ترین پیوند هستی بر امام زمان ارواحنا فداه و منتظران حضرتش مبارکباد🌹
✍بگذار دشمن خود را بفريبد و از پيوند تاريخے ما با عاشورا غافل بماند و در انتظار از پا نشستن ما باشد ؛ آينده از آنِ ماست.
دلانہ✨ زندگۍ‌ام؛ کودکے‌، جوانے، پیرۍ، وقفِ‌ تو ‌عزیزِ‌فــاطــمه.. یابن‌الحسین‌! آقایی کن مثل جدت حسین، حـُـرهاۍ‌پشیمان‌از‌گــنـــاه‌‌راهم‌بخر. مرا هم بخر آقا...(:
پاسداران آگاهانه‌انتخاب‌میڪنند شجاعانه‌مۍجنگند غریبانه‌زندگی‌مۍڪنند مظلومانه‌شهید‌میشوند وبی‌شرمانه‌مورد‌توهین قرار میگیرند
ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﭘﺪﺭﻫﺎ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻫﺎ ﻣﺜﻞ ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻪ ﺑﺸﻮﻧﺪ ﺑﺮﺷﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﻧﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ، ﺑﻌﺪﻫﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭘﺪﺭ ﻫﺎ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻫﺎ ﻣﺜﻞ ﻣﺪﺍﺩ ﺭﻧﮕﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺩﻧﯿﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺭﻧﮓ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﺗﺎ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﮐﻨﻨﺪ ...! ﮐﺎﺵ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﮐﺴﯽ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﺪﺭ ﻫﺎ ﻭﻣﺎﺩﺭﻫﺎ ﻣﺜﻞ ﻗﻨﺪ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﭼﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺑﮑﻨﻨﺪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ...! بوس پدر و مادرم😘 این جمله ی زیبا را تقدیم پدر و مادر عزیزم میکنم که اینقدر برای من زحمت کشیدند همین الان برید دست و پاهاشون را بوس کنید😍❤️
مسلمان عزیز گوش بده به این حرف؛ امام زمانمون با هر خطایی که ما انجام میدیم۰» دل ایشون را خون میکنیم🥺 بیاید این گناه را انجام ندهیم❌ تا لبخندی رو لب امام زمانمون باشه🤩
●عباس تنها پسرم بود و علاقه خاصی به حضرت امام (ره) داشت و از دوران نوجوانی و در بحبوحه انقلاب، هنگامی که در هنرستان درس می‌خواند، بچه‌ها را دور هم جمع می‌کرد و در تظاهرات‌ها و راهپیمایی‌ها شرکت می‌نمود. ●عباس و سه دخترم فرهنگی بودند، اما عباس، درس حوزه هم می‌خواند. عباس می‌گفت: می‌خواهم در منطقه جنوب با دشمنی که در مقابلم هست بجنگم نه در جایی که دشمن از پشت خنجر می‌زند. ●برایم مرتب احادیث اهل بیت (ع) را می‌خواند. سفارش می‌کرد اگر شهید شدم موقع تشییع، جلو جنازه‌ام باشید و گریه و زاری نکنید. ●عباس به من گفته بود وقتی که در قم نیست، صحبت هایم را روی نوار کاست ضبط کنم تا وقتی آمد گوش کند، ولی من به او می‌گفتم دوست دارم رو در رو دردودل کنیم و تو نگاهت به من باشد. ●آن روز که تشییع ۱۰۶ شهید در قم بود، خودم پیشاپیش جنازه عباس حرکت کردم تا رسیدیم به گلزار شهدا. سفارش کرده بود که خودم او را به خاک بسپارم. ●برای همین وقتی که پس از شنیدن خبر شهادتش برای زیارت پیکر شهید به بهشت معصومه (س) رفته بودیم، خیلی گریه می‌کردم. در بغل گرفتمش. قلبش سوراخ شده بود و خودم پلاک را از گردنش باز کردم. ●از او خواستم که خدا هم صبر به من بدهد و هم شفاعتش را و این بود که حرف هایم را شنید و چشم راستش را باز کرد. انگار به من لبخند می‌زد. بوسیدمش و آرامشی خاصی همه وجودم را گرفت و به خدا عرض کردم: خدایا این امانت را پس از ۲۵ سال تحویل تو دادم. ✍ به روایت مادر بزرگوارشهید 🌷