eitaa logo
- مکتب‌شهدا ؛
1.9هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
684 ویدیو
48 فایل
- شیعه‌زنده‌است ! نمیزاریم به حرم عمه‌سادات‌بی‌احترامی بشه . - تبلیغات‌پر‌جذب‌دارید ؟ بله داریم 🤡 ؛ @Tablighat_maktab - اطلاعات‌محرمانمون‌هم‌اینجاست‌خبب ؛ @Sharayet_maktab
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍🦋سلام چالش داریم🦋😍 😍🦋نوعش:راندی🦋😍 😍🦋ظرفیت:شش نفر🦋😍 😍🦋تایم:الان🦋😍 😍🦋ویژه:بانوان🦋😍 😍🦋آیدی🦋😍 😍🦋@Okcifk313🦋😍 😍🦋کانالمون🦋😍 😍🦋@maktabe_shohada1🦋😍
راند1 هرکی زودتر🦋فرستاد سه نفر اول
راند2 هرکس زودتر لینک کانال رو برای یک نفر فرستاد و گفت عضو شو دو نفر اول
راند3،آخر هرکس زودتر🦋😍👀ارسال کرد برنده میشه
بنت المهدی برنده ما✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوب دوستان اگه یادتون باشه برای روز دختر مسابقه داشتیم گفتیم قرعه کشی میکنیم من وقت قرعه کشی نداشتم به یک نفر گفتم از بین کد ها یک عدد رو بگه و ایشون عدد:14رو انتخاب کردند و برای فوتبال هم قرار بود شارژ بدیم ولی چون بین دو تیم بود نشد میتونند بین خدمات کانال جایزه رو انتخاب کنند توی فوتبال هم کار روز دختر رو انجام دادیم و کد:5ایشون گفتند کسانی که برنده شدند سریع تر بیاند جایزه رو دریافت کنند تا ساعت پنج عصر فقط مهلت هست @Okcifk313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«🖤😭»
- مکتب‌شهدا ؛
«🖤😭»
عزاعزاست امروز،روز عزاست امروز خمینی بت شکن پیش خداست امروز •🦋 「➜@maktabe_shohada1🌱
«🖤👀»
- مکتب‌شهدا ؛
«🖤👀»
روح خدا به خدا پیوست... •🦋← 「➜@maktabe_shohada1🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پرچمی که در جهان بلند کرده مطمعناً بدست صاحب اصلی اون،یعنی (عج) خواهد رسید❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه سنگـــــيني است : ” بلا تکـــــليفي ” وقتي که نـــــميدانم منتظرت ماندم یا فقط خودم را به انتظار زده ام آقا... ‹ ♥️🌿 › •🦋← 「➜@maktabe_shohada1🌱
بماند به یادگــــٰار😍❤️
بسم الله رحمان رحیم🌸🍃.
هدایت شده از - مکتب‌شهدا ؛
بخوانیم دعای فرج را🌸دعا اثر دارد🌹دعا کبوتر عشق است 😍و بال و پر🍃دارد💗
کسانی که مدعی هستند... که ما شیعه امیرالمؤمنین هستیم، تبع او هستیم باید در قول و فعل و نوشتن و گفتن و همه چیز تبعیت از او داشته باشند. امام خمینی ؛ •🦋← 「➜@maktabe_shohada1🌱
عالم محضرشهداست، اما کو محرمی که این حضور را دریابد و در برابر این خلاء ظاهری خود را نبازد… زمان می­گذرد و مکانها فرو می­شکنند اماحقایق باقی است… شهید‌آوینی ؛ •🦋← 「➜@maktabe_shohada1🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقت رمان دختر شینا💕 دو پارت تقدیم نگاهتون . .
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣1⃣ فردا صبح یک نفر از همان مهمان های پدرم کاغذ را به خانه پدر صمد برد. همان وقت بود که فهمیدم پدرم مهریه ام را پنج هزار تومان تعیین کرده. پدر و مادر صمد با هزینه هایی که پدرم مشخص کرده بود، موافق نبودند؛ اما صمد همین که رقم مهریه را دیده بود، ناراحت شده و گفته بود: «چرا این قدر کم؟! مهریه را بیشتر کنید.» اطرافیان مخالفت کرده بودند. صمد پایش را توی یک کفش کرده و به مهریه پنج هزار تومان دیگر اضافه کرده و زیر کاغذ را خودش امضا کرده بود. عصر آن روز، یک نفر کاغذ امضاشده را به همراه یک قواره پارچه پیراهنی زنانه برای ما فرستاد. دیگر امیدم ناامید شد. به همین سادگی پدرم به اولین خواستگارم جواب مثبت داد و ته تغاری اش را به خانه بخت فرستاد. چند روز بعد، مراسم شیرینی خوران و نامزدی در خانه ما برگزار شد. مردها توی یک اتاق نشسته بودند و زن ها توی اتاقی دیگر. من توی انباری گوشه حیاط قایم شده بودم و زارزار گریه می کردم. خدیجه، همه جا را دنبالم گشته بود تا عاقبت پیدایم کرد. وقتی مرا با آن حال زار دید، شروع کرد به نصیحت کردن و گفت: «دختر! این کارها چه معنی دارد؟! مگر بچه شده ای؟! تو دیگر چهارده سالت است. همه دخترهای هم سن و سال تو آرزو دارند پسری مثل صمد به خواستگاری شان بیاید و ازدواج کنند. مگر صمد چه عیبی دارد؟ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣1⃣ خانواده خوب ندارد که دارد. پدر و مادر خوب ندارد که دارد. امسال ازدواج نکنی، سال دیگر باید شوهر کنی. هر دختری دیر یا زود باید برود خانه بخت. چه کسی بهتر از صمد. تو فکر می کنی توی این روستای به این کوچکی شوهری بهتر از صمد گیرت میآید؟! نکند منتظری شاهزاده ای از آن طرف دنیا بیاید و دستت را بگیرد و ببردت توی قصر رویاها. دختر دیوانه نشو. لگد به بختت نزن. صمد پسر خوبی است تو را هم دیده و خواسته. از خر شیطان بیا پایین. کاری نکن پشیمان بشوند، بلند شوند و بروند. آن وقت می گویند حتماً دختره عیبی داشته و تا عمر داری باید بمانی کنج خانه.» با حرف های زن برادرم کمی آرام شدم. خدیجه دستم را گرفت و با هم رفتیم توی حیاط. از چاه برایم آب کشید. آب را توی تشتی ریخت و انگار که من بچه ای باشم، دست و صورتم را شست و مرا با خودش به اتاق برد. از خجالت داشتم می مردم. دست و پایم یخ کرده بود و قلبم به تاپ تاپ افتاده بود. خواهرم تا مرا دید، بلند شد و شال قرمزی روی سرم انداخت. همه دست زدند و به ترکی برایم شعر و ترانه خواندند. اما من هیچ احساسی نداشتم. انگار نه انگار که داشتم عروس می شدم. توی دلم خداخدا می کردم، هر چه زودتر مهمان ها بروند و پدرم را ببینم. مطمئن بودم همین که پدرم دستی روی سرم بکشد، غصه ها و دلواپسی هایم تمام می شود. ادامه دارد...✒️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا