- مکتبشهدا ؛
خوب چه کسی این گروه رو درست کرده⁉️ آمریکا،بعد فقط هم به گروه بیتیاس جایزه دادن و قدردانی کردند که
خوب شاید برای خیلی هاتون سوال باشه آمریکا چرا باید این گروه رو بزنه و.....
به خاطر اینکه روی ذهن جوانان بسیار بسیار تاثیر منفی گذاشته و صد البته برای آمریکا خیلی سود خوبی داره که ذهن جوانانموندرگیر شه👀
- مکتبشهدا ؛
خوب شاید برای خیلی هاتون سوال باشه آمریکا چرا باید این گروه رو بزنه و..... به خاطر اینکه روی ذهن جو
به طرفداران گروه بی تی اس آرمی می گویند سند های بسیاری از شیطان پرست بودن این گروه وجود دارد از جمله:تک چشم،عدد۶۶۶واون علامتی رو که بالا تر گفتم عدد۶۶۶شماره شیطان میباشد
حالا کیکاپ یعنی چی؟تعریفش موسیقی کره جنوبی که البته همین کیکاپ زندگی بعضی از جوانان رو خراب کرده
استادپناهیانمیگه:
گیرتوگناهاتنیست!
گیرتوکارایخوبیه...
کهانجاممیدی...
ولے نمیگی"خدایابهخاطرتو"...!
اخلاصیعنی✋🏻
خدایافقطتوببینحتیملائکههمنه...(:
چقدر حق گفته نه؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و اما آرمی ها(طرفداران بیتیاس)حتما این کلیپ رو ببینند
لطفا تقاضا مندم بدون جبهه ویدیورو دنبال کنید
ممنونم👆🏻💙.
دو تا از بچههای گردان، غولی را همراه خودشان آورده بودند و های های میخندیدند.
گفتم: 'این کیه؟'
گفتند: 'عراقی'
گفتم: 'چطوری اسیرش کردید؟ '
میخندیدند .. !
گفتند: 'از شب عملیات پنهان شده بود ..! تشنگی فشار آورده ، با لباس بسیجیها
آمده ایستگاه صلواتی شربت گرفته بود، پول داده بود! '
اینطوری لو رفته بود.
بچه ها هنوز میخندیدند ..
#طنز_جبهه
- مکتبشهدا ؛
دو تا از بچههای گردان، غولی را همراه خودشان آورده بودند و های های میخندیدند. گفتم: 'این کیه؟' گفت
شادی روح شهدای اسلام صلواتی ختم بفرمایید🦋
⊰✾﷽✾⊱
🌿| السلامعلیڪیارسولالله
🌿| السلامعلیڪیاامیـرالمؤمنین
🌿| السلامعلیڪیافاطمهالزهـرا
🌿| السلامعلیڪیاحسـنِبنعلے
🌿| السلامعلیڪیاحسـینِبنعلے
🌿| السلامعلیڪیاعلےبنالحسین
🌿| السلامعلیڪیامحمدبنعلے
🌿| السلامعلیڪیاجعـفربنمحمـد
🌿| السلامعلیڪیاموسےبنجعـفر
🌿| السلامعلیڪیاعلےبنموسیالرضاالمرتضے
🌿| السلامعلیڪیامحمدبنعلےِالجـواد
🌿| السلامعلیڪیاعلےبنمحمـدالهادی
🌿| السلامعلیڪیاحسنبنعلیِالعسـڪری
🌿| السلامعلیڪیابقیهالله،یاصـاحبالزمان
🌿| السلامعلیڪیازینبڪبری
🌿| السلامعلیڪیاابوالفضلالعبـاس
🌿| السلامعلیڪیافاطمهالمعصومه
''السلامعلیڪمورحمهاللهِوبرڪاته''
✍ وقـتی حـجابـمون حـفـظ بشـہ
چـشـممون پـاڪـ مـیـشـہ
وقـتی چشـممـون پـاڪـ شـد
دلـمـون پـاڪ مـیـشـہ♥️
وقـتی دلـمون پـاکـ شـد
خـــدا عــاشقـمون مـیشـہ
وقـتی خدا عاشقمـون شد
#شـهیـد مـیشیـم🥀🌷
#شهیدابراهیمهادی
همسایه ها هشت نفر دیگه بیان ما اولین عمل به قول جذابمون رو بزاریم😍
خیلی وقته گردان صاحب الزمان روی این آماره🥺
https://eitaa.com/maktabe_shohada1
#فور
سلام علیکم،ما یک هفته مفید به تحقیقات پرداختیم،شما سه ساله به آهنگ های چرتشون گوش دادید ولی ما اومدیم ثابت کردیم که شیطان پرست هستند و آهنگ هاشون حرامه بله خدارشکر ایتا کانال های ضد انقلاب و کانال هایی که... فیلتر میکنه
هیچ چیز الکی نگفتیم و همش با منبع بوده فیلمش هم خدمتتون ارسال کردم
مهم انرژی نبوده شما اطلاعات کاملی درباره این گروه نداشتید
یاعلی
#داستان_واقعی
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣2⃣
لباس ها هم با سلیقه تمام تا شده بود. خدیجه سر شوخی را باز کرد و گفت: «کوفتت بشود قدم، خوش به حالت. چقدر دوستت دارد.»
ایمان، که دنبالمان آمده بود، به در می کوبید. با هول از جا بلند شدم و گفتم: «خدیجه! بیا چمدان را یک جایی قایم کنیم.»
خدیجه تعجب کرد: «چرا قایم کنیم؟!»
خجالت می کشیدم ایمان چمدان را ببیند. گفتم: «اگر ایمان عکس صمد را ببیند، فکر می کند من هم به او عکس داده ام.»
ایمان دوباره به در کوبید و گفت: «چرا در را بسته اید؟! باز کنید ببینم.»
با خدیجه سعی کردیم عکس را بکَنیم، نشد. انگار صمد زیر عکس هم چسب زده بود که به این راحتی کنده نمی شد. خدیجه به شوخی گفت: «ببین انگار چسب دوقلو زده به این عکس. چقدر از خودش متشکر است.»
ایمان، چنان به در می کوبید که در می خواست از جا بکند. دیدیم چاره ای نیست و عکس را به هیچ شکلی نمی توانیم بکنیم. درِ چمدان را بستیم و زیر رختخواب هایی که گوشه اتاق و روی هم چیده شده بود، قایمش کردیم. خدیجه در را به روی ایمان باز کرد. ایمان که شستش خبردار شده بود کاسه ای زیر نیم کاسه است، اول با نگاه اتاق را وارسی کرد و بعد گفت: «پس کو چمدان. صمد برای قدم چی آورده بود؟!»
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :2⃣2⃣
زیر لب و آهسته به خدیجه گفتم: «به جان خودم اگر لو بدهی، من می دانم و تو.»
خدیجه سر ایمان را گرم کرد و دستش را کشید و او را از اتاق بیرون برد.
روزها پشت سر هم می آمدند و می رفتند. گاهی صمد تندتند به سراغم می آمد و گاهی هم ماه به ماه پیدایش نمی شد. اوضاع مملکت به هم ریخته بود و تظاهرات ضد شاهنشاهی به روستاها هم کشیده شده بود. بهار تمام شد. پاییز هم آمد و رفت. زمستان سرد و یخبندان را هم پشت سر گذاشتیم.
در نبود صمد، گاهی او را به کلی فراموش می کردم؛ اما همین که از راه می رسید، یادم می افتاد انگار قرار است بین من و او اتفاقی بیفتد و با این فکر نگران می شدم؛ اما توجه بیش از اندازه پدرم به من باعث دل خوشی ام می شد و زود همه چیز را از یاد می بردم.
چند روزی بیشتر به عید نمانده بود. مادرم شام مفصلی پخته و فامیل را دعوت کرده بود. همه روستا مادرم را به کدبانوگری می شناختند. دست پختش را کسی توی قایش نداشت. از محبتش هیچ کس سیر نمی شد. به همین خاطر، همه صدایش می کردند «شیرین جان».
آن روز زن برادرها و خواهرهایم هم برای کمک به خانه ما آمده بودند.
مادرم خانواده صمد را هم دعوت کرده بود.
ادامه دارد...✒️
سلام برای روز جمعه حمایتی داریم کانال هایی که میخوان در حمایتی شرکت کنند لینک کانالشون رو برام بفرستند👇🏻💙.
@Okcifk313