eitaa logo
- مکتب‌شهدا ؛
1.9هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
684 ویدیو
48 فایل
- شیعه‌زنده‌است ! نمیزاریم به حرم عمه‌سادات‌بی‌احترامی بشه . - تبلیغات‌پر‌جذب‌دارید ؟ بله داریم 🤡 ؛ @Tablighat_maktab - اطلاعات‌محرمانمون‌هم‌اینجاست‌خبب ؛ @Sharayet_maktab
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ امام حسین علیہ السلام ثابت کرد که پیروزی بھ زنده ماندن‌در میدان نبرد نیست. پیروزی به زنده ماندن قرن‌ها پس از صحنه و میدان نبرد است . . ‌
از این عکس قشنگــــ❤️ــــــا تـقدیـــــ✨ــــــم نگـــــ😍ــــــاهــ خوشگلــــــ🌸ــــــتـونــ🌹ـــــ
رفـــــ💔ــــــته ســردار نفــــــ😔ــــــس تــــازه کنــد برگــردد، چونـ ظه‍وࢪ گلـــ🌺ــــ نـــرگس به خــــدا نــــــ🌻ـــــزدیک اســــت. قاسم 😔
حالا وقت رمان دختر شینا هست😍😍😍👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
‍ ‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣4⃣ صمد چیزی نمی گفت. مواظبم بود توی چاله چوله های کوچه های باریک و خاکی نیفتم. فردای آن روز صمد رفت. باید می رفت. سرباز بود. با رفتنش خانه برایم مثل زندان شد. مادر صمد باردار بود. من که در خانه پدرم دست به سیاه و سفید نمی زدم، حالا مجبور بودم ظرف بشویم. جارو کنم و برای ده دوازده نفر خمیر نان آماده کنم. دست هایم کوچک بود و نمی توانستم خمیرها را خوب ورز بدهم تا یک دست شوند. آبان ماه بود. هوا سرد شده بود و برگ های درخت ها که زرد و خشک شده بودند، توی حیاط می ریختند. هر روز مجبور بودم ساعت ها توی آن هوای سرد برگ ها را جارو کنم. دو هفته از ازدواجمان گذشته بود. یک روز مادر صمد به خانه دخترش رفت و به من گفت: «من می روم خانه شهلا، تو شام درست کن.» در این دو هفته همه کاری انجام داده بودم، به جز غذا درست کردن. چاره ای نبود. رفتم توی آشپزخانه که یکی از اتاق های هم کف خانه بود. پریموس را روشن کردم. آب را توی دیگ ریختم و منتظر شدم تا به جوش بیاید. شعله پریموس مرتب کم و زیاد می شد و مجبور بودم تندتند تلمبه بزنم تا خاموش نشود. عاقبت آب جوش آمد. برنج هایی که پاک کرده و شسته بودم، توی آب ریختم. از دلهره دست هایم بی حس شده بود. نمی دانستم کی باید برنج را از روی پریموس بردارم. ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣4⃣ خواهر صمد، کبری، به دادم رسید. خداخدا می کردم برنج خوب از آب دربیاید و آبرویم نرود. کمی که برنج جوشید، کبری گفت: «حالا وقتش است، بیا برنج را برداریم.» دو نفری کمک کردیم و برنج را داخل آبکش ریختیم و صافش کردیم. برنج را که دم گذاشتیم، مشغول سرخ کردن سیب زمینی و گوشت و پیاز شدم برای لابه لای پلو. شب شد و همه به خانه آمدند. غذا را کشیدم، اما از ترس به اتاق نرفتم. گوشه آشپزخانه نشستم و شروع کردم به دعا خواندن. کبری صدایم کرد. با ترس و لرز به اتاق رفتم. مادر صمد بالای سفره نشسته بود. دیس های خالی پلو وسط سفره بود. همه مشغول غذا خوردن بودند، می خوردند و می گفتند: «به به چقدر خوشمزه است.» فردا صبح یکی از همسایه ها به سراغ مادرشوهرم آمد. داشتم حیاط را جارو می کردم. می شنیدم که مادرشوهرم از دست پختم تعریف می کرد. می گفت: «نمی دانید قدم دیشب چه غذایی برایمان پخت. دست پختش حرف ندارد. هر چه باشد دختر شیرین جان است دیگر.» اولین باری بود در آن خانه احساس آرامش می کردم. دو ماه از ازدواج ما گذشته بود. مادر صمد پا به ماه شده بود و هر لحظه منتظر بودیم درد زایمان سراغش بیاید. عصر بود. تازه از کارهای خانه راحت شده بودم. می خواستم کمی استراحت کنم. کبری سراسیمه در اتاقم را باز کرد و گفت: «قدم! بدو... بدو... حال مامان بد است.» ادامه دارد...✒️
✫⇠قسمت :3⃣4⃣ به هول از جا بلند شدم و دویدم به طرف اتاقی که مادرشوهرم آنجا بود. داشت از درد به خود می پیچید. دست و پایم را گم کردم. نمی دانستم چه کار کنم. گفتم: «یک نفر را بفرستید پی قابله.» یادم آمد، سر زایمان های خواهر و زن برادرهایم شیرین جان چه کارهایی می کرد. با خواهرشوهرهایم سماور بزرگی آوردیم و گوشه اتاق گذاشتیم و روشنش کردیم. مادرشوهرم هر وقت دردش کمتر می شد، سفارش هایی می کرد؛ مثلاً لباس های نوزاد را توی کمد گذاشته بود یا کلی پارچه بی کاره برای این روز کنار گذاشته بود. چند تا لگن بزرگ و دستمال تمیز هم زیر پله های حیاط بود. من و خواهرشوهرهایم مثل فرفره می دویدیم و چیزهایی را که لازم بود، می آوردیم. بالاخره قابله آمد. دلم نمی آمد مادرشوهرم را در آن حال ببینم، پشتم را کردم و خودم را با سماور مشغول کردم که یعنی دارم فتیله اش را کم و زیاد می کنم یا نگاه می کنم ببینم آب جوش آمده یا نه، با صدای فریاد و ناله های مادرشوهرم به گریه افتادم. برایش دعا می خواندم. کمی بعد، صدای فریادهای مادرشوهرم بالاتر رفت و بعد هم صدای نازک و قشنگ گریه نوزادی توی اتاق پیچید. همه زن هایی که دور و بر مادرشوهرم نشسته بودند، از خوشحالی بلند شدند. ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣4⃣ قابله بچه را توی پارچه سفید پیچید و به زن ها داد. همه خوشحال بودند و نفس هایی را که چند لحظه پیش توی سینه ها حبس شده بود با شادی بیرون می دادند، اما من همچنان گوشه اتاق نشسته بودم. خواهرشوهرم گفت: «قدم! آب جوش، این لگن را پر کن.» خواهرشوهر کوچک ترم به کمکم آمد و همان طور که لگن را زیر شیر سماور گذاشته بودیم و منتظر بودیم تا پر شود، گفت: «قدم! بیا برادرشوهرت را ببین. خیلی ناز است.» لگن که تا نیمه پر شد، آن را برداشتیم و بردیم جلوی دست قابله گذاشتیم. مادرشوهرم هنوز از درد به خود می پیچید. زن ها بلندبلند حرف می زدند. قابله یک دفعه با تشر گفت: «چه خبره؟! ساکت. بالای سر زائو که این قدر حرف نمی زنند، بگذارید به کارم برسم. یکی از بچه ها به دنیا نمی آید. دوقلو هستند.» دوباره نفس ها حبس شد و اتاق را سکوت برداشت. قابله کمی تلاش کرد و به من که کنارش ایستاده بودم گفت: «بدو... بدو... ماشین خبر کن باید ببریمش شهر. از دست من کاری برنمی آید.» دویدم توی حیاط. پدرشوهرم روی پله ها نشسته و رنگ و رویش پریده بود. با تعجب نگاهم کرد. بریده بریده گفتم: «بچه ها دوقلو هستند. یکی شان به دنیا نمی آید. آن یکی آمد. باید ببریمش شهر. ماشین! ماشین خبر کنید.» ادامه دارد...✒️
چهار پارت رمان دختر شینا تقدیم نگاه خوشگلتون❤️😍😍
سلام دوستان امروز تا فردا خونه نیستم 😁 پس منتظر فعالیت نباشید ☺️
بسم الله الرحمن الرحیم 🌸🍃.
بخوانیم دعای فرج را🌸دعا اثر دارد🌹دعا کبوتر عشق است 😍و بال و پر🍃دارد💗
کـاشـــ❤️ــــــــ دوبـــــــــ🌹ــــــاره خـــ🍃ــــنده هایـــــ😍ــــت ࢪا مــــــ✨ــــــــدیدیم
اقاا جانمم درسته روسیاهم درسته گناه کارم ولی مگه‌روسیاهادل‌ندارن؟:)💔
شهادت خوب است اما تقوا بهــــتر‌ است. میدونی یعنی ‌چی؟! یعنی ‌تا پا ‌رو نفست نگذاشتی شهید ‌نمیشی.... اول ‌تقوا‌ بعــــد آرزوی شهادت=)🌱'
می نویسم که‍ شب تار🌑 سحر می گردد...🌻🛵 یک نفر مانده از این قوم که‍ بر می گردد (:♥️ اللهم عجل لولیک فرج
♥️از دختر جوانى پرسیدند: از چه نوع آرایشى استفاده مى كنى؟♥️ 'گفت اینها رو به كار مى برم ↯' 😍 ﺑراى لبانم ................ رﺍﺳﺘگویى 😍 😍 براى صدایم .............. ذكر الله 😍 😍 براى چشمانم ................ ﭼشم پوشى از حرامات 😍 😍 ﺑراى ﺩﺳﺘانم ........... كمك و یارى به مستمندان 😍 😍 براى پاهایم ............... ایستادن براى نماز 😍 😍 براى قامتم ............. سجده بردن براى الله 😍 😍 براى قلبم................حب الله 😍 😍 براى عقلم ............... ﺩﺍﻧﺎﯾﯽ 😍 😍 براى خودمم ............... ایمان به وجود الله 😍
شــــــ✨ـــــــهید حــجــجــی🤤
هواشناسی🌦اعلام کرد : هـواے راداشته‌باشید خیلی 😔......... سلامتیش‌صلوات🍃🌸📿 «بهترین‌زیبایی‌های‌خلقت» ♥️🌈زیباترین‌کلام:بسم الله... ♥️🌈زیباترین‌تکیه گاه:خدا ♥️🌈زیباترین‌دین:اسلام ♥️⭐️زیباترین‌خانه:کعبه ♥️⭐️زیباترین‌بانگ:تکبیر ♥️⭐️زیباترین‌آواز:اذان ♥️⭐️زیباترین‌ستون:نماز ♥️🌈زیباترین‌معجزه:قرآن ♥️🌈زیباترین‌سوره:حمد ♥️🌈زیباترین‌قلب:یاسین ♥️🌈زیباترین‌عروس:الرحمن ♥️⭐️زیباترین‌محافظ:آیةالکرسی ♥️⭐️زیباترین‌عمل:عبادت ♥️⭐️زیباترین‌زیارت:خانه خدا ♥️⭐️زیباترین‌منزل:بهشت ♥️🌈زیباترین‌مهاجر:هاجر ♥️🌈زیباترین‌صابر:ایوب(ع) ♥️🌈زیباترین‌معمار:ابراهیم(ع) ♥️🌈زیباترین‌قربانی:اسماعیل(ع) ♥️⭐️زیباترین‌مولود:عیسی(ع) ♥️⭐️زیباترین‌جوان:یوسف(ع) ♥️⭐️زیباترین‌انسان:پیامبراسلام ♥️⭐️زیباترین‌پارسا:علی(ع) ♥️🌈زیباترین‌مادر:زهرا(س) ♥️🌈زیباترین‌مظلوم:امام حسن مجتبی(ع) ♥️🌈زیباترین‌شهید:امام حسین(ع) ♥️🌈زیباترین‌ساجد:امام سجاد(ع) ♥️⭐️زیباترین‌عالم:امام محمدباقر(ع) ♥️⭐️زیباترین‌استاد:امام صادق(ع) ♥️⭐️زیباترین‌زندانی:امام کاظم(ع) ♥️⭐️زیباترین‌غریب:امام رضا(ع) ♥️🌈زیباترین‌فرزند:امام جواد(ع) ♥️🌈زیباترین‌راهنما:امام هادی(ع) ♥️🌈زیباترین‌اسیر:امام حسن عسکری(ع) ♥️🌈زیباترین‌منتقم:امام زمان(عج) ♥️⭐️زیباترین‌عمو:حضرت عباس(ع) ♥️⭐️زیباترین‌عمه:حضرت زینب(ع) ♥️⭐️زیباترین‌سرباز:علی اکبر(ع) ♥️⭐️زیباترین‌غنچه:علی اصغر(ع) ♥️🌈زیباترین‌شب‌سال:شب قدر ♥️🌈زیباترین‌سفر: حج ♥️🌈زیباترین‌محل تولد:کعبه ♥️🌈زیباترین‌لباس: احرام ♥️⭐️زیباترین‌ندا: فطرت ♥️⭐️زیباترین‌سرانجام: شهادت ♥️⭐️زیباترین‌جنگ: نفس عماره ♥️⭐️زیباترین‌ناله: نیایش ♥️🌈زیباترین‌اشک: اشک از توبه ♥️🌈زیباترین‌حرف: حق ♥️🌈زیباترین‌حق: گذشت ♥️🌈زیباترین‌رحمت: باران ♥️⭐️زیباترین‌سرمایه: زمان ♥️⭐️زیباترین‌لحظه: پیروزی ♥️⭐️زیباترین‌کلمه: محبت ♥️⭐️زیباترین‌یادگاری: نیکی ♥️🌈زیباترین‌عهد: وفا ♥️🌈زیباترین‌دوست: کتاب ♥️🌈زیباترین‌کتاب: قرآن ♥️🌈زیباترین‌روزهفته: جمعه ♥️⭐️زیباترین‌خاک: تربت کربلا ♥️⭐️زیباترین‌روزسال: مبعث ♥️⭐️ زیباترین‌بیابان: عرفات ♥️⭐️ زیباترین‌مزار: شش گوشه ♥️🌈زیباترین‌شعار: صلوات ♥️🌈زیباترین‌قبرستان: بقیع ♥️🌈زیباترین‌زمین: کربلا ♥️🌈زیباترین‌آرزو: فرج مهدی 🌺زیباترین پایان: 🌺
❤️ . ما‌منتظر‌لحظہ‌‌دیدار‌ بھاریم!💕🌱 آرام‌کنید‌این‌دلِ‌ طوفانے‌مارا...😭 عمریست‌همہ‌‌ در‌طلب‌وصل‌تو‌هستیـم پایان‌بدهـ‌این‌حالِ‌ پریشانے‌مارا..😔💔 حُجَّة‌اللّٰهِ‌فِى‌أَرْضِهِ✋🏻 🍂⃟꙰ صَدْ ݜُڪرْ کہ اݫ ٺبآر زهڔاٮیم
روزی که ۱‌۴‌۴‌۰ دقیقه است و ما نتونیم حداقل ۵ دقیقه ازشو قرآن بخونیم یعنی ! -از قرآن گوشه طاقچه پیام سین نشده داریم:) 💚
همین الان یہویے:↯ دستتو بزار رو سینتــ یہ دیقہ زمان بگیـر و مدام بگو یامہدۍ حداقلش‌اینہ ڪهـ روزِ قیامتــ میگے قلبـم روزۍ یہ دیقہ بہ عشقہ آقام زده . . .(:🙂💚 ”اگر یڪ نفر را بہ او وصڸ ڪردے براے سپاھش تُ سردار یارے“ ◍⃟♥️
✍ وقـتی حـجابـمون حـفـظ بشـہ چـشـممون پـاڪـ مـیـشـہ وقـتی چشـممـون پـاڪـ شـد دلـمـون پـاڪ مـیـشـہ♥️ وقـتی دلـمون پـاکـ شـد خـــدا عــاشقـمون مـیشـہ وقـتی خدا عاشقمـون شد مـیشیـم🥀🌷
حالا وقت رمان دختر شینا هست👇🏻👇🏻😍😍