✨ رفاقت یعنی خواستن خوبی ها تا انتهای رفاقت حتی پس از مرگ..
🔷 #شهید_محمد_سلیمی_کیا :
اسمش پرویز بود یک روز شیرینی گرفت و برای بچه ها آورد، گفت: از این به بعد من محمد هستم.
هر وقت بچه ها صدایش می زدند محمد، با خوشحالی اول صلوات می فرستاد و بعد جواب شخص را می داد.
🔷 #شهید_حسین_آتش_افروز
عهد کرده بود که قبل از
خوردن غذا یا نوشیدن آب
حتماً "بسم الله" گوید و اگر
فراموش کردتا وعده دیگر
هیچ نخورد.
به همین دلیل معروف بودن به حسین بسم الله..
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✨ حاج قاسم!'
هر چه بالاتر رفت
تواضع و ولایت مداری اش بیشتر شد
و این ویژگی نابِ
یڪ انقلابی مؤمن است
✍حاجحسینیڪتا
┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 #جان_فدا
📌به کانال #دختران_حاج_قاسم_سلــیمانـــــی بپویندید :
👇👇
https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللّٰهِ فِى خَلْقِهِ
🔹سلام ای پرمعنا ترین نگاشته ی هستی...
🔸سُلاله ی آفتاب پدر مهربانم چشم وجودمان خیره به نورِ حضور شماست.
💢هذَا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ ، وَالْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَىٰ يَدَيْكَ...
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا
🔹فصل : دوم
🔸صفحه: ۷۴_۷۵
🔻قسمت ۴۱ و ۴۲
هر وقت دو سه روز تعطیل بود، پیشنهاد می کرد برویم مسافرت؛ شیراز، بندرعباس و ..... سعی می کرد که تو مسافرت بهمان خیلی خوش بگذرد. عیدها، هرسال دوست داشت تحویل سال، مشهد باشیم. زیارت حضرت معصومه(ع)، بهش خیلی آرامش می داد. هر وقت فرصتی پیدا میکرد، دوست داشت برود قم. آخرین باری که از سوریه آمد، به مامان گفت: من از تهران می رم قم؛ شما هم بیایین قم. اونجا همدیگه رو می بینیم.
بابا، هیچ وقت به زور ما را به کاری مجبور نمی کرد؛ حتی نماز خواندن. صبح ها برام سخت بود که از رختخواب جدا شوم. زمان اذان، بابا پشت در اتاقم می ایستاد و با صدای بلند اذان می گفت. چشم هام را باز میکردم و به کارش خنده ام می گرفت. پا می شدم، وضو می گرفتم، نمازم را میخواندم.
یک بار بابا، اول مرا بیدار کرد. نمازم را خواندم و خوابیدم. بعد مامان بیدار شد. فکر می کرد هنوز بیدار نشده ام. آمد بالا سرم، گفت پاشو، نمازت قضا می شه. هر چی گفتم مامان، من نمازم رو خونده ام...، قبول نکرد. مجبور شدم دوباره نماز بخوانم. بابا، زمانی به دادم رسید که نمازم تمام شده بود. گفت بچه ام نمازش رو خونده...نگاهی به بابا کردم، و سه تایی خندیدیم. گفتم: بابا به اندازه ی یه نماز دو رکعتی دیر اومدی!
#قسمت_اول👇
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا
🔹فصل: دوم
🔸صفحه: ۷۵
🔻قسمت: ۴۳
آخرین پرواز بابا، نیمه شب بود.
ما خواب بودیم.
بابا این اواخر خیلی تغییر کرده بود.
می دانستم شهید می شود.
از زمانی که رفت سوریه، پیش خودم تصور می کردم: بابا وقتی شهید شد، چه عکس العملی باید نشان بدهم.
روزی، ازصبح دل شوره ی عجیبی داشتم.
مامان، هر صبح زود می رفت بیرون، دنبال کارهاش.
نزدیک های ظهر آمد خانه.
چشم هاش قرمز و خودش به هم ریخته بود.
بدون این که جواب سلامم را بدهد، وسایلش را انداخت زمین، و زد زیر گریه.
هاج و واج، وسط اتاق ایستاده بودم.
می دانستم که دل شوره ام بی علت نیست.
توان پاهام از دست رفته بود.
زانوهام شل شده بود.
برای لحظاتی فقط به مامانم نگاه می کردم.
گفتم«مامان، چی شده ؟!»
داد زد «فاطمه، می کن بابات شهید شده…
فاطمه، بی بابا شدی!
فاطمه، یتیم شدی…»
دنیا روی سرم خراب شده بود.
اشک هام مجال هیچ حرفی رابهم نمی داد.
فقط کلمات مامانم، تو ذهنم مرور می شد: شهید؛یتیم؛ بی بابا…
تلفن خانه زنگ زد.
سردار سلیمانی بود.
مامان، گوشی را برداشت.
با گریه پرسید «حاج آقا، چه خبر از حسین؟!»
سردار سلیمانی گفت: حاج خانم، آخرین خبری که ما داریم، مجروح شده و دست اون هاست…
ده روز طول کشید تا خبر قطعی شهادتش را دادند.
از حرف های آقای شیرازی فهمیدم داعشی ها قصد مبادله با پیکر بابا را دارند.
به ایشان گفتم «حاج آقا، من وقتی حضور بابام رو الآن کنارم حس می کنم، فرقی نمی کنه که اینجا باشه یا سوریه»
پیش خودم گفتم: زمانی که دل تنگش می شم، دلم می گیره، می رم جایی که بابام دل تنگی هاش رو می برد؛ سر قبر شهید یوسف الهی.
من هم همون جا درد دل می کنم.
به آقای شیرازی گفتم: اصلاً ما راضی نیستیم برای برگردوندن پیکر بابا، کوچک ترین مبادله ای بشود.
#قسمت_اول👇
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨
38.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#گلزار_شهدای_کرمان
#یک_و_بیست
🔷اسمش فاطمه است...
ساعت از دو نیمه شب گذشته
واین دخترک یزدی چه کودکانه
و زیبا، حاج قاسم را می فهمد...
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
هدایت شده از 🌹دختران حاج قاسم❤
❁❤️🍃
هـر انسـانے،
لبخنـدے از خداونـد است...
سلام بر شــهدا ڪه
زیبـــاتـرین لبخــند خـدایـند
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 #جان_فدا
📌به کانال #دختران_حاج_قاسم_سلــیمانـــــی بپویندید :
👇👇
https://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#در
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل :دوم
🔸صفحه: ۷۷-۷۶
🔻قسمت: ۴۴
بابا، رشته ی تجربی درس خوانده بود.
یک روز بهم گفت《سن و سال تو که بودم. دوست داشتم خلبان بشم.
قسمت نبود و نشد.
فاطمه، بابا، دوست دارم تو پزشکی قبول شی.》
گفتم《بابا، مگه فراموش کرده ای؟من رشته ام ریاضیه!》.
گفت《بابا، این که تو الآن رشته ی ریاضی می خونی، در آینده مهندس می شی؛
ولی اگه پزشک بشی، درسته سختی داره؛ ولی آینده، راضی تری.》.
بعد از شهادت بابا تصمیم خودم را گرفتم.
می بایست بابا را به آرزوش می رساندم.
برام سخت بود که تغییر رشته بدهم؛ولی نهایت تلاش خودم را می بایست می کردم.
در کنکور تجربی شرکت کردم.
مشهد بودیم.
هنوز نتایج را نداده بودند.
دوستم زنگ زد. گفت《نتایج رو تو سایت زده اند.
برو ببین قبول شده ای یا نه.》.
مامانم با بقیه نشسته بود توی صحن.
مامان را صدا کردم.
گفتم《مامان، من می رم ضریح، برمی گردم.》.
رفتم سمت ضریح. بین راه، فقط به بابا فکر می کردم.
توی افکارم، با بابا حرف می زدم. وقتی رسیدم رو به روی ضریح، گفتم《امام رضا، نمی دونم نتیجه ام چی می شه. فقط می خوام نتیجه ام طوری بشه که هم شما دوست داشته باشید، هم بابام.》.
وقتی آمدم بیرون، دل توی دلم نبود. اضطراب داشتم. رفتم توی سایت، نتیجه ام را گرفتم. پزشکی قبول شده بودم. حس عجیبی بود.
هم خوشحال بودم و هم ناراحت. قبولی من، آغوش بابام را کم داشت.
#قسمت_اول👇
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاجقاسمسلیمانی:
راهما، راهایستادگیاست
خباگراینراهراماانتخابکردیم
بهترینموضوعیکهامروز
درجامعهیماوجود داردو
بایدبهشتوجهبکنیم
موضوعمدیریتدرجامعهاست
#جان_فدا
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani