✍ #وصیت_شهید 🌹
« هـــوای نـــفــس » را مـغـلـوب ڪـنـیـد
و « بـــرای خـــدا » ڪـار ڪـنـیـد .
در ڪارها « نـــظــم » را رعـایـت ڪـنـیـد
و بہ « مـسـتـحـبــات » اهـمـیـت لازم بـدهیـد
تا از «شـــر شـیــطان » در امـان بـاشـیـد .
بہ خـدا نـزدیڪـ شـویـد با انـجـام « نــوافـل »
مـخـصـوصـا « نـــافـلہ ی شــب » .
«صــبـــر » را پـیـشہ ی خـود ڪـنـیـد
و بـدانـیـد « اُمَـــمِ پــیـــش » از شـمـا هـم
« سـخــتـــی » بـسـیــار دیـده انــد .
#شهید_ناصرالدین_باغانی 🌷
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
یادش با صلوات
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🌷🌷🌷✳️🌷🌷🌷
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
✍اوایل ازدواجمان بود نیمه های شب از خواب بیدار می شدم می دیدم مجید نیست می رفتم می دیدم در اتاق مشغول #نماز_شب است.این رویه مجید بود، بسیار به ندرت اتفاق می افتاد نماز شب مجید قضا شود، به ویژه در ماه های اخیر به شدت در نماز شب گریه می کرد و صدای الهی العفو شبانه او همچنان در گوش من زنگ می زند.
#شهید_مجید_شهریاری
یادش با صلوات
✳️✳️✳️🌷✳️✳️✳️
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهدا ، عمل شهدا
تفاوت زمان شهدا با الان👇🏻
شهدا : فقط خدا
الان: کدخدا
شهدا : اطاعت از ولایت
الان: فقط حرف زدن از ولایت
شهدا: کمک به مردم
الان : فشار بر مردم
شهدا: حفظ بیت المال
الان: غارت بیت المال
شهدا: رعایت عدالت
الان: بی عدالتی
شهدا: ضابطه و قانون مداری
الان: رابطه و پارتی بازی
شهدا: عشق و محبت
الان: کینه و نفرت
شهدا: تواضع و افتادگی
الان: تکبر و خودکامگی
شهدا: اخلاص
الان: اختلاس
شهدا: گمنامی
الان: ریا و خودنمایی
شهدا: دعا
الان: ادعا
و هزارن تفاوت دیگر
وای بر ما و فرداهای ما
گر شقایق ها روند از یاد ما
دریغ از فراموشی لاله ها
کجایند مردان بی ادعا
کاش ما هم بشویم رهرو راه شهدا
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✍بخشندگی و سخاوت شهید
محمد حسین در دوران نوجوانی و جوانی خود در پایگاه مسجد فعالیت میکرد ، در یکی از شب های سرد زمستانی وقتی که با هم به خانه برمیگشتیم، پیرمرد دستفروشی در کنار خیابان بساط پهن کرده بود و دستکش و کلاه و لباس زمستانی میفروخت
محمد حسین با دیدن این صحنه به سمت پیرمرد رفت و تمام وسایل او را خرید تا آن پیرمرد مجبور نباشد در آن سرما در کنار خیابان تا آن موقع شب دستفروشی کند ،بعد از اینکار خوشحالی خاصی در چهره اش پیدا بود بعد فهمیدم که شهید وسایلی که خریده بود را به مستمندان و نیازمندان داده بود
#شهیدی_که_بازبان_روزه_به_شهادت_رسید
راوے : #دوست_شهید
#شهید_محمد_حسین_عطری🌷
یادش با صلوات
خواب #حضرت_رقیه(س) رو دیده بود
بی بی فرموده بودن تو به خاطر ما از #گناه گذشتی ما هم شهیدت میکنیم.
موقعی که داشت میرفت سوریه بهم گفت: سید برام #روضه حضرت رقیه بخون
گفتم نمیخونم، داری میری حسین #بچه هااات، گفت از بچه هام دل کندم، روضه می خوندم های های #گریه میکرد.
✍به روایت سیدرضا علیزاده، ذاکر اهل بیت
#شهید_حسین_محرابی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
#فرازے_از_وصیت_نامہ:
مرا حلال ڪنید و همانند حضرت زینب صبور باشید و در شهادت من بے قرارے نڪنید و شاد باشید ڪہ با عنایت امام رئوفم علے بن موسے الرضا (ع) فرزند سراپا تقصیر شما را پذیرفتہ اند.
هر خانمے ڪہ چادر بہ سر ڪند و عفت ورزد، و هر جوانی ڪہ نماز اول وقت را در حد توان شروع ڪند، اگر دستم برسد سفارشش را بہ مولایم امام حسین (ع) خواهم ڪرد و او را دعا مے ڪنم؛ باشد تا مورد لطف و رحمت حق تعالے قرار گیرد.
#شهید_حسین_محرابی
یادش با صلوات
#گذرے_بر_سیره_شهید
✍من یکی از همرزمان آقا سعید در سوریه می باشم که واقعا او را دوست میداشتم نه تنها من، بلکه هر کسی که او را می شناخت جذب رفتار و کردار او می شد. در سوریه دوره ای را دقیقا من کنار آقا سعید بودم او هر جمعه بعد از اذان صبح (ناشتا) اگر انار می دید یک انار می خورد و می گفت مستحب است پیامبر سفارش کرده و ببخشید چون دانه بهشتی داره با کسی شریک نمیشوم.
✍همیشه با وضو بود هر کس با سعید می افتاد مثل او می شد نفوذ خاصی در کلامش بودگاهی با او شوخی می کردم و می گفتم این داعشی ها اهل مذاکره نیستند و گرنه سعید رو اگه میفرستادیم همه آدم می شدند. می خندید و سرش را تکان می داد... سعید به محض فرصت قرآن می خواند و مطمئنم چندین بار قرآن را آنجا ختم کرد ... همیشه صبح ها بعد از خواب ناشتا چند لیوان آب ولرم می خورد و به همه ماها توصیه می کرد این کار را بکنیم می گفت خواص بسیاری دارد ... او بسیار شجاع و نترس بود . هر کسی که او را می شناخت می داند شجاعت از ویژگیهایی بارز او بود
آقا سعید مطمئن باش ما همه پیرو راه تو هستیم و گوش به فرمان ولایت فقیه می باشیم پس دعایمان کن.
راوے : #همرزم_شهید
#شهید_سعید_سامانلو 🌷
یادش با صلوات
در مکتب ولایت
راه مولا ، کلام مولا
امام علی ( علیه السلام)
درتوصیف متقین:
<....نفسه منه عناء و الناسُ منه فی راحَه، اَتعبَ نفسه لآخرته، و اراحَ الناسَ من نفه....>
نفسش از دست او به رنج وگرفتاری مبتلاست ولی مردم از او در آسایش هستند. در کار آخرت خود را به رنج می اندازد، ولی مردم را از (کار) خویش به آسایش رساند....
#درس_اخلاق
💢 #انگشــت_و_انگشتــر
✍عصـر عـاشورا بود. در #فڪه مشغول جسـت و جـو بودیم اما هیـچ خبـری از شهـدا نبود.
🍁به شهـدا التمـاس ڪردم ڪه خودی نشـان دهند. #نـاگهـان میان خـاڪ ها و علـف های اطراف، چشمم افتـاد به شی ایی ســرخ رنــگ ڪه خیلی به چشم می زد.
🍁 دقت ڪردم یڪ بنـد #انگشـت استخـوانی داخـل حلقـه ی یڪ #انگشتــر بود.
🍁 با محمـودونـد و دیگران آن جـا را گشتیم . آن جـا یڪ استخــوان لگـن و یڪ ڪلاه آهنی و یڪ جیـب خشاب پیدا کردیم.
🍁خیلی عجیـب بود. در ایام محرم نزدیڪ عـاشـورا و اتفاقاً صحنه ی دیدنی بود.
همه نشستیم و زدیم زیر گریه؛ انگار روز عاشورا بود و انگشـت و انگشتـر حضرت امام حسین (ع) ...
منبع: کتاب تفحص، صفحه:112
فــرازی از #وصیتنامه
💢بدانید ڪه مـن از دانشگاه امـام حسیـن(ع) فـارغ التحصیـل شدم و مـدرڪ خـود را از دسـت مبـارڪ آقـا گرقتم.
ڪـلاس👈ڪـلاس عشــق بـود...
درس👈درس شهــادت...
تختـه سیـاه👈گستـره وسیـع جبهـه های حــق علیـه بــاطـل...
گــچ هـا👈خــون...
و قلـم ها👈اسلحـه مـان بود.
#دانشجوی_نوزده_ساله
#شهید_ناصرالدین_باغانی
#شهادت:۶۵/۱۲/۲۱ عملیات کربلای۵
یادش با صلوات
#سبک_زندگی_شهدا
آخرین باری که به تهران آمده بود #کمتر غذا میخورد.
وقتی با اعتراض ما مواجه میشد میگفت:
باید این بدن را #آماده کنم.
در شب های #سرد زمستان بدون بالش و پتو میخوابید ومیگفت: این بدن باید عادت کند روزهای طولانی در #خاک بماند.
میگفت:
من از این دنیا هیچ نمیخواهم حتی یک وجب خاک.
دوست دارم انتقام سیلی حضرت زهرا (س) را بگیرم.
دوست دارم بدنم در راه خدا قطعه قطعه شود و روحم در جوار خانم حضرت زهرا (س) آرام گیرد....
#شهیدابراهیم_هادی
📕صبحتون شهدایی
🌺🌺🌺🌸🌺🌺🌺
راه شهدا ، کلام شهدا
💚شهید محمدابراهیم همت
میانبر رسیدن به خدا "نیت" است،کار خاصی لازم نیست بکنیم،کافی است کارهای روزمرهمان را به خاطر خـدا انجام دهیم. اگر تو این کار زرنگ باشے شڪ نکن شهیـد بعدی تویی ...
ـــــ🌺مــردانِ خُــدا 🌺ـــــ
🌺🌺🌺🌸🌺🌺🌺
👈 #شهیـــدان_زنــده_انـــد
دفترچه خاطرات دفاع مقدس
✍پیڪرش را با دو شهیـد دیگر، تحـویـل بنیـاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه.
♦️نگهبـان سردخانه می گفت: یڪی شـان آمـد به #خــوابــم و گفت: جنـازه ی مـن رو فعلا تحـویـل خـانـواده ام ندید ! از خـواب بیـدار شدم.
♦️هـر چه #فڪر می ڪردم ڪدام یڪ از این دو نفــر بوده ، نفهمیـدم ؛ گفتم ولـش ڪن ، خـواب بوده دیگه و فـردا قـرار بود جنـازه ها رو تحویل بدیم
♦️شـب دوبـاره #خــواب_شهیـد رو دیـدم. دوباره همـون جمله رو بهـم گفت .این بـار فــوراً #اسمـش رو پـرسیدم. گفت: امیـر نـاصـر سلیمـانی.
♦️از خـواب پـریـدم ، رفتم سـراغ جنـازه ها. روی سینـه ی یڪی شان نـوشتـه بود؛ شهید امیر ناصر سلیمانی
👈بعـد ها #متـوجـه شدم تـوی اون تـاریـخ، خـانواده اش در تـدارڪ مـراسـم ازدوج پسـرشان بوده اند ؛ شهیـد خواسته بـود مـراسم بـرادرش بهـم نخـورد.
#شهید_امیرناصر_سلیمانی
یادش با #صلوات
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهید ، عمل شهید
سردار شهید حمید باکری
می گفت: حامل پیغامی از آقا مهدی به حمید بودم. تا آن موقع هم ندیده بودمش. رسیدم به خط ساموپا. جوانی لاغر اندام کنار سنگر نشسته بود. توی خودش بود. سراغ حمید باکری را گرفتم. با سستی خاصی گفت: برادر چه کارش داری؟
گفتم: برو بابا! با تو کاری ندارم.
رفتم داخل سنگر که یکی گفت: حمید آقا! بی سیم شما را می خواهد و رفت سمت همان جوان لاغر اندام.
رفتم پیشش و پیغام را دادم و عذرخواهی کردم و گفتم: ببخشید اگر نشناختم تان.
تبسمی کرد و با همان لحن خسته اش گفت: عیبی ندارد برادر جان! برو به سلامت.
کتاب نیمه پنهان ماه، جلد سوم