eitaa logo
مـکـتب الامــــام الــــمهدی(عج)
2.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
9 فایل
جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ حاج آقا محسن شورگشتی خراسانی 💫پاسخگویی مسائل دینی 💫استخاره 💫دریافت وجوهات شرعی 💫 سفارش نماز و روزه جهت اموات دفتر ۰۲۱۶۵۲۵۸۵۶۵ موبایل ۰۹۱۲۲۶۵۳۰۴۴ 💥جهت تبادل کانالها @Maktabmahdi1400 قم صفائیه تهران اندیشه
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مگــر نشـانــه ی عشــق تــــو، بــیقـراری نیــسـت ؟!✨️ از آرمیــدن در انتــظار می تــرســم 💔 📞دفتر: ۰۲۱۶۵۲۵۸۵۶۵ 📞همراه: ۰۹۱۲۲۶۵۳۰۴۴ 📞ایتا : ۰۹۳۹۸۵۲۳۳۵۳ آیدی ایتا https://eitaa.com/Maktabmahdi1400 به کانال (عج)بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/1694499037Cebc4965474
🌸برای شرکت در مسابقه🌸 فقط از مدیر بنر بگیرید👇 مدیر👈@Maktabmahdi1400 لینک کانالمون https://eitaa.com/joinchat/1694499037Cebc4965474
کسانی که می خواهند در مسابقه 🌺جوایز سنگهای قیمتی🌺 شرکت کنند جهت کسب اطلاعات بیشتر در کانال زیر عضو شوند👇 🛑لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/4154196290Cea0e771aec
🛑 یکشنبه ٧ خرداد ساعت 12:48 فرصت تعیین دقیق جهت قبله امکان تعیین دقیق قبله بر اساس تابش خورشید 🔹هفتم خرداد و 25 تیر هر سال فرصتی ایجاد می كند تا جهت دقیق قبله برای نمازخانه ها، مساجد و یا حتی منازل توسط مردم تعیین شود. 🔹در حقیقت در لحظه اذان ظهر بوقت مکه در روزهای 7 خرداد و 25 تیر خورشید درست بالای خانه كعبه بوده و خانه خدا هیچگونه سایه‌ای نخواهد داشت. 🔹با قرار دادن شاخصی عمود بر زمین در ساعت 12:48دقیقه روز یکشنبه هفتم خرداد، جهت سایه علامت گذاری و خلاف جهت سایه به سمت خورشید، جهت دقیق قبله را نشان می دهد. 📞دفتر: ۰۲۱۶۵۲۵۸۵۶۵ 📞همراه: ۰۹۱۲۲۶۵۳۰۴۴ 📞ایتا : ۰۹۳۹۸۵۲۳۳۵۳ آیدی ایتا https://eitaa.com/Maktabmahdi1400 به کانال (عج)بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/1694499037Cebc4965474
سه دقیقه درقیامت 📚(باغ بهشت) از دیگر اتفاقاتی که در آن بیابان مشاهده کردم، ایـن بـود کـه بـرخی بستگان و آشنایان که قبلاً از دنـیا رفـته بـودند را دیدار کردم. یکی از آن‌ها عـموی خـدا بیامرز من بود. او در بیمارستان هم کنار من بود. او را دیدم که در یک باغ بزرگ قرار دارد. سـؤال کـردم: عمو این باغ زیبا را در نتیجه کار خاصی به شما دادند؟ گفت: من و پدرت در سنین کودکی یتیم شدیم. پـدر مـا یـک بـاغ بزرگ را به عنوان ارث برای ما گـذاشت. شـخصی آمـد و قرار شد در باغ ما کار کـند و سـود فـروش مـحصولات را بـه مـادر ما بدهد. امـا او بـا چـند نـفر دیـگر کاری کردند که باغ از دسـت مـا خارج شد. آن‌ها باغ را بین خودشان تـقسیم کـردند و فـروختند و... الـبته هیچکدام آن‌هـا عـاقبت بـه خیر نشدند. در اینجا نیز تمام آن‌ها گرفتارند. چـون بـا امـوال چند یتیم این کار را کردند. حالا این باغ را به جای باغی که در دنیا از دست دادم بـه مـن داده‌اند تا با یاری خدا در قیامت به باغ اصـلی بـرویم. بـعد اشـاره به در دیگر باغ کرد و گفت: ایـن بـاغ دو در دارد کـه یـکی از آن‌ها برای پدر شماست که به زودی باز می‌شود. در نزدیکی باغ عـمویم، یک باغ بزرگ بود که سرسبزی آن مثال زدنـی بود. این باغ متعلق به یکی از بستگان ما بود. او به‌ خاطر یک وقف بزرگ، صاحب این باغ شده بود. هـمین‌طور که به باغ او خیره بودم، یکباره تمام بــاغ ســوخت و تــبدیل بــه خــاکستر شـد! ایـن فـامیل ما، بنده خدا با حسرت به اطرافش نـگاه می‌کرد. من از این ماجرا شگفت زده شدم. بــا تــعجب گـفتم: چـرا بـاغ شـما سـوخت؟! او هـم گـفت: پسرم، همه این‌ها از بلایی است کـه پسرم بر سر من می‌آورد. او نمی‌گذارد ثواب خـیرات ایـن زمین وقف شده به من برسد. این بـنده خدا با حسرت این جملات را تکرار می‌کرد. بـعد پـرسیدم: حـالا چـه مـی‌شود؟ چه کار باید بکنید؟ گـفت: مـدتی طـول مـی‌کشد تا دوباره با ثواب خـیرات، بـاغ من آباد شود، به شرطی که پسرم نـابودش نکند. من در جریان ماجرای او و زمین وقفی و پسر ناخلفش بودم، برای همین بحث را ادامه ندادم... آنـجا مـی‌توانستیم بـه هـرکجا کـه می‌خواهیم سـر بـزنیم، یعنی همینکه اراده می‌کردیم، بدون لــحظه‌ای درنــگ، بــه مــقصد مــی‌رسیدیم! پـسر عـمه‌ام در دوران دفـاع مقدس شهید شده بـود. یـک لـحظه دوسـت داشـتم جایگاهش را بـبینم. بـلافاصله وارد بـاغ بـسیار زیبایی شدم. مـشکلی کـه در بـیان مـطالب آنـجاست، عـدم وجـود مـشابه در ایـن دنیاست. یعنی نمی‌دانیم زیــبایی‌های آنــجا را چـگونه تـوصیف کـنیم؟! کـسی کـه تاکنون شمال ایران و دریا و سرسبزی جنگل‌ها را ندیده و هیچ تصویر و فیلمی از آنجا مشاهده نکرده، هرچه برایش بگوییم، نمی‌تواند تــصور درســتی در ذهــن خــود ایـجاد کـند. حـکایت مـا بـا بقیه مردم همین‌گونه است. اما بـاید طـوری بـگویم کـه بـتواند به ذهن نزدیک باشد. مـن وارد باغ بزرگی شدم که انتهای آن مشخص نـبود. از روی چمن‌هایی عبور می‌کردم که بسیار نـرم و زیـبا بـودند. بـوی عـطر گل‌های مختلف مـشام انـسان را نـوازش مـی‌داد. درختان آنجا، هـمه نـوع میوه‌ای را در خود داشتند. میوه‌هایی زیبا و درخشان. مـن بـر روی چـمن‌ها دراز کـشیدم. گـویی یک تـخت نـرم و راحت و شبیه پر قو بود. بوی عطر هـمه جـا را گـرفته بـود. نغمه پرندگان و صدای شـرشر آب رودخـانه بـه گـوش مـی‌رسید. اصلاً نمی‌شود آنجا را توصیف کرد. به بالای سرم نگاه کـردم. درخـتان مـیوه و یـک درخـت نخل پر از خـرما را دیـدم. با خودم گفتم: خرمای اینجا چه مزه‌ای دارد؟ یـکباره دیدم درخت نخل به سمت من خم شد. من دستم را بلند کردم و یکی از خرماها را چیدم و داخـل دهـان گـذاشتم. نمی‌توانم شیرینی آن خــرما را بــا چـیزی در ایـن دنـیا مـثال بـزنم. در ایـنجا اگـر چـیزی خیلی شیرین باشد، باعث دلـزدگی مـی‌شود. امـا آن خرما نمی‌دانید چقدر خـوشمزه بود. از جا بلند شدم. دیدم چمن‌ها به حـالت قـبل برگشت. به سمت رودخانه رفتم. در دنـیا کـنار رودخانه‌ها، زمین گل‌آلود است و باید مــراقب بــاشیم تــا پــای مـا کـثیف نـشود. امـا هـمین کـه بـه کـنار رودخانه رسیدم، دیدم اطـراف رودخـانه مانند بلور زیباست! به آب نگاه کـردم ،آنقدر زلال بود که تا انتهای رود مشخص بـــود. دوســـت داشـــتم داخــل آب بــپرم. امـا بـا خودم گفتم: بهتر است سریع‌تر به سمت قصر پسر عمه‌ام بروم. نـاگفته نـماند. آن طـرف رود، یـک قـصر زیبای ســفید و بـزرگ نـمایان بـود. نـمی‌دانم چـطور توصیف کنم. با تمام قصرهای دنیا متفاوت بود. قسمت بیست وپنج(ادامه دارد)
📚سه دقیقه درقیامت سـال ۱۳۸۸ تـوفیق شـد کـه در ماه رجب و ماه شـعبان، زائر مکه و مدینه باشم. ما مُحرم شدیم و وارد مـسجدالحرام شدیم. بعد از اتمام اعمال، بـه محل قرار آمدم. روحانی کاروان به من گفت: سـه تـا از خـواهران الـان آمـدند، شـما زحمت بـکشید و ایـن سـه نـفر را بـرای طـواف ببرید. خـسته بـودم، اما قبول کردم. سه تا از خانم‌های جـوان کـاروان به سمت من آمدند. تا نگاهم به آن‌هـــا افـــتاد، ســـرم را پــایین انــداختم. یـک حـوله اضافه داشتم. یک سر حوله را دست خودم گرفتم و سر دیگرش را در اختیار آن‌ها قرار دادم. گفتم: من در طی طواف نباید برگردم. حرم الهی هم به‌خاطر ماه رجب شلوغ است. شما سر ایــن حــوله را بــگیرید و دنـبال مـن بـیایید. یـکی دو ساعت بعد، با خستگی فراوان به محل قـرار کـاروان بـرگشتم. در کل این مدت، اصلاً به آن‌هــــا نـــگاه نـــکردم و حـــرفی نـــزدم. وظـیفه‌ای بـرای انـجام طواف آن‌ها نداشتم، اما فـقط بـرای رضـای خـدا ایـن کار را انجام دادم. در روزهـایی کـه در مکه مستقر بودیم، خیلی‌ها مـرتب بـه بـازار مـی‌رفتند و... امـا من به جای ایـنگونه کـارها، چـندین بـار بـرای طواف اقدام کـردم. ابتدا به نیت رهبر معظم انقلاب و سپس بـه نـیابت شـهدا، مـشغول شدم و از فرصت‌ها بـــرای کـــسب مــعنویات اســتفاده کــردم. در آن لـحظاتی کـه اعـمال من محاسبه می‌شد، جوان پشت میز به این موارد اشاره کرد و گفت: بـه‌خاطر طواف خالصانه‌ای که همراه آن خانم‌ها انـجام دادی، ثـواب حـج واجب در نامه اعمالت ثبت شد! بـعد گـفت: ثـواب طـواف‌هایی کـه به نیابت از دیـگران انـجام دادی، دو بـرابر در نـامه اعـمال خودت ثبت می‌شود... اوایـل مـاه شـعبان بـود که راهی مدینه شدیم. یـک روز صـبح در حـالی که مشغول زیارت بقیع بودم، متوجه شدم که مأمور وهابی دوربین یک پـسر بچه را که می‌خواست از بقیع عکس بگیرد را گـرفته، جـلو رفـتم و بـه سـرعت دوربین را از دسـت او گـرفتم و بـه پـسر بـچه تحویل دادم. بـعد بـه انـتهای قـبرستان رفـتم. مـن در حـال خـواندن زیـارت عـاشورا بـودم کـه به مقابل قبر عـثمان رسـیدم. هـمان مأمور وهابی دنبال من آمـد و چـپ‌چپ به من نگاه می‌کرد. یکباره کنار من آمد و دستم را گرفت و به فارسی و با صدای بــلند گــفت : چــی گــفتی!؟ لـعن مـی‌کنی؟ گـفتم: نـه‌خیر. دستم رو ول کن. اما او همینطور داد مـی‌زد و بـا سر و صدا، بقیه مأمورین را دور خودش جمع کرد. در همین حال یکدفعه به من نـگاه کـرد و حرف زشتی را به مولا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) زد. مــن دیـگر سـکوت را جـایز نـدانستم. تـا ایـن حـرف زشـت از دهان او خارج شد و بقیه زائران شـنیدند، دیـگر سـکوت را جایز ندانستم. یکباره کشیده محکمی به صورت او زدم. بلافاصله چهار مـأمور به سر من ریختند و شروع به زدن کردند. یـکی از مـأمورین ضـربه‌ی محکمی به کتف من زد کـه درد آن تا ماه‌ها اذیتم می‌کرد. چند نفر از زائـرین جلو آمدند و مرا از زیر دست آن‌ها خارج کردند و سریع فرار کردم. امـا در لـحظات بـررسی اعـمال، ماجرای درگیری در قــبرستان بــقیع را بـه مـن نـشان دادنـد و گـفتند: شـما خالصانه و فقط به عشق مولا علی (عـلیه‌السلام) بـا آن مـأمور درگیر شدید و کتف شـما آسـیب دید. برای همین ثواب جانبازی در رکـاب مـولا عـلی (علیه‌السلام) در نامه عمل شما ثبت شده است! (۱) ۱. الـبته این ماجرا نباید دستاویزی برای برخورد بـــا مـــأمورین دولـــت ســـعودی گـــردد. قسمت بیست وششم(ادامه دارد) _______________________
با عرض سلام محضر عزیزان توضیح اجمالی در مورد کانال: ✅وظیفه و رسالت کانال؛ 1⃣پاسخگویی به مسائل دینی و علمی 2⃣استخاره 3⃣تبلیغ مهدویت 4⃣تفسیر قرآن 5⃣حدیث 6⃣کلیپ های سخنرانی و مداحی 7⃣دریافت وجوهات شرعی و تحویل قبض رسید دفاتر مراجع 8⃣قبول سفارشات نماز و روزه و ختم قرآن و نماز وحشت و تمام اعمال استیجاری اموات از طرف مؤمنین
💫هدیه یکسال نماز: ۲میلیون و ۵۰۰هزار تومان 💫هدیه یک ماه روزه: ۱میلیون و ۷۰۰هزار تومان اقساط ۲۰ ماهه شد✅ 💫ختم قرآن کریم : ۵۰۰ هزارتومان ✅جهت سفارش عبادات و هماهنگی دیدار حضوری تماس بگیرید و یا به آیدی زیر پیام دهید👇 📞دفتر: ۰۲۱۶۵۲۵۸۵۶۵ 📞همراه: ۰۹۱۲۲۶۵۳۰۴۴ ایتا: ۰۹۳۹۸۵۲۳۳۵۳ آیدی https://eitaa.com/Maktabmahdi1400 📌 و تحویل داده می شود. 📩کسانی که غیر حضوری سفارش می دهند قرادداد و رسید در ایتا ارسال می گردد و در صورت تمایل قرارداد و قبض رسید پست می شود‌. 💳شماره کارت بانک ملی 6037991921404327 ✴️معتبرترین کانال عبادات استیجاری ✴️ ❇️گروه ۶۰ نفره طلاب موثق❇️ https://eitaa.com/joinchat/4154196290Cea0e771aec