eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.4هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.3هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 😍 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
💞💞💞💞💞❤️💞💞 جدایی مهناز و محمد.... 💞💞❤️💞
ملکـــــــღــــه
!در ضمن همين قدر که محمد فهميده سرش کلاه رفته، لازم نيست که خواهرش اين هام بفهمن، لازمه؟ :حوصله شوخ
.امير با خنده گفت: مگه رنگش رو نمی بينی، واسه اين که تنها وسيله مجازات اين جا، اينه دوباره محکم تکانم داد که باعث شد جیغ بلند ديگری بزنم. محمد کمرم را گرفت و مرا از روی سنگی که امير به زور .رويش نگهم داشته بود، عقب کشيد و من وا رفته افتادم توی بؽلش امير همان طور که می رفت، گفت: پس خودت مجازاتش کن. بی چاره، يکخورده عرضه داشته باش، هی نازش رو می .کشی که اين قدر لوس شده ديگه بعد خندان دور شد. از جايم تکان نخوردم. همان طور که به او تکيه داده بودم، ايستادم. گرمای تنش بعد از مدت طولانی، چقدر شيرين بود. دلم نمی خواست از او جدا شوم. ولی بازويم را گرفت، برم گرداند به سمت خودش و توی چشم هايم نگاه کرد. نگاهش خسته و رنجيده بود. از هيجان و سرما، دندان هايم به هم می خورد و تحمل نگاه ناراحتش را نداشتم. .وقتی آن طور نگاهم می کرد، انگار کسی قلبم را می فشرد و از ؼصه نفسم بند می آمد !دوباره به خودش نزديکم کرد و پرسيد: سردته؟ يا ترسيدی؟ .هر دو سرم روی سينه اش بود و او در حالی که سرش را خم کرده بود، چانه اش روی موهايم بود و آرام نزديک گوشم حرؾ می زد. انگار از سفری دور برگشته بود. دلم می خواست ساعت ها همان طور توی آغوشش بمانم، بلکه رنج چند روز و .چند ساعت گذشته را فراموش کنم همان طور آرام پرسيد: خوب حالا می گی چی شده؟ تو چرا چند وقته عوض شدی؟ خودت می دونی چقدر فرق کردی؟ حرفی برای زدن نداشتم. چه می توانستم بگويم؟ بگويم که حسادت دارد خفه ام می کند؟ التماس کنم که دور دوست هايش و !کوه و جلسه و.... را خط بکشد؟! يا اسم جواد و ثريا را ديگر نياورد؟! يا اصلا به خاطر رفتارهای خودش طلبکار شوم؟ وای که اگر به جای خفقان گرفتن، واقعيت را گفته بودم، چقدر اوضاع فرق می کرد. چند لحظه صبر کرد و بعد آرام از من جدا شد. توی چشم هايش که با حسرت نگاهش می کردم، خيره شد و ... يکدفعه مثل کسانی که کلافه شده اند به من پشت کرد، چند قدم دور شد و در حالی که سرش را تکان می داد و با دست پيشانی و شقيقه اش را لمس می کرد، دوباره :برگشت و به طرفم آمد و با ناراحتی گفت... ادامه دارد.... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 حتی اگر همه آدما برن خــدا باهات میمونه... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ✅وقتی آدم میخواد استارت یه تغییری و بزنه احساس میکنه خیلی ناتوان تر از اونیه که بتونه چنین کاری و بکنه.  احساس میکنه در برابر تغییر ضعیفه. و همیشه نیروهایی هستند که میخوان با تغییر ما مقاومت کنند، برای همینه که تغییر سخته ولی چندتا  چیز خیلی کمکت میکنه ✅اول اینکه به خودت بگی قراره فقط یک قدم امروز بردارم پس به اندازه امروز قدرت دارم و خودت رو از فکر نتایج زود و فوری بیرون بیاری ذهنت رو برای تغییرات کوچیک و در زمان آماده کن به خودت بگو مثلا در شش ماه وزن کم میکنم یا در طی شش ماه روی اضطرابم کار میکنم. ✅نکته بعدی اینه خودت رو با مولتی ویتامین مناسب اون تغییر قوی کن، با بینش خودت رو تقویت کن و به خودت غذای مناسب برسون 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاس جونم میخواستم درباره اون خانم بیست ساله ای که دوستشون رو از خودشون سرتر میدونن عزیز من منم مثل شما هستم من از جاریام خیلی خوشگل هستم هر کس هم میبینه میگه من خوشگلم ولی من همیشه احساس میکنم اونا خوشگلن خیلی اعتماد به نفس پایینی دارم 😔 حتی بخاطر این موضوع کم مونده طلاق بگیرم بخدا هر کس رو میبینم فکر میکنم از من سرتره احساس میکنم خیلی زشتم 😭😭 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
❤️🍃🍂 داستان آرامش.... ❤️🍃🍂
ملکـــــــღــــه
من توی بیمارستان زیاد از چاقو استفاده میکردم و جزو وسیله های کاریم به حساب می اومد اما این ؛زیادی وا
_دیگه اذیتم نمیکنه؟زخمیم نمی کنه؟ داشتم چرتو پرت می گفتم..قاطی کرده بودم. مغزم اتصالی کرده بود. جرقه زده و آتش سوزی راه انداخته بود و جلوی ورودی یک تابلوی بزرگ زده بود"" اینجا به دلیل وجود درد تعطیل است" نفسی کشید و هرم نفساش به صورتم کوبیده شد. _نمی تونه..چون تو قدرتشو گرفتی دختر رضا!! و من تموم شدم!!! زمان ایستاده بود و من در آغوش این هیولا دنبال درمان درد هام می گشتم. چقدر در اون حالت موندیم یه سوال بی جواب بود اما فقط با حرص گفت: _حالا برگرد شلیک کن!! نفسم رو رها کردم. سری تکون دادم. تکه های مغز سوخته شده ام رو جمع آوری کردم و بالاخره برگشتم. هنوز قفل تن هم بودیم. _شلیک کن. درد رو به آغوش گرفتم..درد من رو به آغوش گرفته بود. نفسی کشیدم. _ تصور کن اون قاتل جلوت ایستاده. راه کارش جواب داد. نفس عصبی ای کشیدم قاتل رو تصور کردم من درد رو به آغوش کشیده بودم و درد رو رام میکردم و بعد..بنگ!!! این بار از صداش نترسیدم و از انرژیش فراری نشدم..چون درد رو به آغوش کشیده بودم. **داریوس _خب بگو ببینم ناتاشا الان میتونی بزنی این عمو رو به عمه تبدیل کنی؟ آرامش سرخ شد اما من با پام لگدی بهش زدم و با تشر گفتم. _مسیح! همون طور که خیارش رو پوست می کند گفت: _بله؟میخوای؟ و به خیار اشاره کرد. چشم ابرویی اومدم و به آرامش اشاره کردم. لبخند کوچکی کنج لباش بود و سعی میکرد به روی خودش نیاره. _خب آرامش, همه چیز اوکیه؟چیزی کم و کسر نداشتی این مدت؟ لبخندش دریا بود. _نه خداروشکر همه چیز هست. شما ها چطورید؟از پارسا شنیدم خیلی سرتون شلوغه. شلوغ برای یه لحظه اش بود... سفارش ماشین های خارجی به مشکل گیر کرده بود. چندین هفته در رفت و امد بودیم تا موانع امنیتیشو کنار بزنیم و دقیقا زمانی که فکر می کردیم کارامون سبک شده خبر رسید. همایون حروم زاده به علت ناشناسی کشور رو ترک کرده بود و به ترکیه رفته بود. خبر بدتر و شوکه آور تر این بود که متوجه شدیم اونجا به دنبال سوژه ما می گرده و خب به دستور جگوار راهی ترکیه شدیم. آرامش بی خبر از ماجرا بود. درگیر یادگیری آموزش ها بود و خیلی فرصت فکر کردن نداشت. عازم ترکیه شدیم اما فقط با اطلاعات گمراه کننده تر برگشتیم..اون زن به طور گیچ کننده ای هیچ جا نبود. خودش رو مخفی میکرد و ما باید هر چه سریع تر پیداش می کردیم. مسیح خیارش رو جوید و گفت: _یکم مشغول بودیم. اهانی گفت و به من نگاه کرد. فهمش رو دوست داشتم. خیلی پیگیر ماجرا نمی شد و فقط مهم خوب بودن حالت براش مهم بود. _امشب شام بریم بیرون؟ با پیشنهاد من مسیح شونه ای بالا انداخت و آرامش‌ با ذوق گفت: _وای.ميشه مگه؟ دلم براش سوخت...اسیر این عمارت شده بود. _آره چون ما همراهت هستیم امنیتت حفظ میشه. با شوق خندید و گفت: _پس بریم! بلند شد و سمت اتاقش رفت,دلم می خواست محکم به آغوشم بکشمش و حتما این کارو می کردم...به زودی! فضای گرم و صمیمی رستوران سنتی با وجود آرامش دلنشین شده بود. از نوازنده ای که موسیقی سنتی زنده ای اجرا می کرد چشم گرفته و به صورت خندان و زیبای آرامش چشم دوختم. روسری شیری رنگش صورت بی آرایشش رو قاب گرفته بود و تار موی فرش سرکشانه اطرافش ريخته شده بود, زیبایی این دختر اونقدر معصومانه و بکر بود که تو رو مثل یک گرداب سمت خودش کشید. شاید فقط رد یک رژ کمرنگ روی لباش حس می شد. شیک پوش بود اما اونقدر غرق اعتماد به نفس در خودش بود که نخواد با اقسام لوازم جلوه زیبایی اش رو صد برابر بکنه. در اصل باور کرده بود زیباست.. برق نگاهش حیات بخش بود..به نوازنده نگاه سپرده و با لذت به موسیقی گوش می داد. مسیح نگاهش به گل های قالی ای که روش نشسته بودیم دوخته شده بود و نگاه من هم از آرامش‌ به حوض وسط رستوارن و از حوض به آرامش چرخ میخورد. چند لحظه بعد آرامش با آرامش گفت: _خیلی جای قشنگیه. خواستم دهن باز کرده و چیزی بگم که مسیح گوشیش رو از جیبش بیرون کشید و با بی خیالی گفت: _لامصب ویو خوبی هم داره. و فقط من می دونستم منظورش به تخت روبه رویی ماست که چندین دختر جوان درونش نشسته و بلند بلند می خندیدن. آرامش خندید و گفت: _تو که اینقدر علاقه مند به این ویو ها هستی .در عجبم چرا تا به حال زن نگرفتی. سوالش سوال جالبی بود اما مسیح بی پرواتر از این حرفا بود. همون طور که توی گوشیش چیزی رو تایپ می کرد گفت: _خب چون نیمه گمشده من ، نیمه شده تو وجود خیلیا رفته..ترجیج میدم نیمه، نیمه جلو برم. تو بی حیایی لنگه نداشت.. آرام نمکی خندید و من گفتم: _سردیت نکنه. _نه چیزی خواستم شب بهت میگم. گارسون که با سینی غذا سمتون اومد،صحبتمون نصفه موند. دیس کباب آرامش‌ رو مقابلش گذاشتم و گفتم: _تا تهشو باید بخوری. لبخند زیبایی زد و گفت: ادامه دارد ... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دانه هایی که باید ۶ تا ۸ ساعت خیس شوند: تربچه،کنجد، شاهی، یونجه، شنبلیله🌱 دانه هایی کهباید حدود ۱۰تا ۱۸ ساعت خیس شوند نخود، عدس، ماش، سویا، گندم، آفتابگردان🌱 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88