ملکـــــــღــــه
قسمت اول منو دادشم سلام منم میخوام قصه ی زندگیمو براتون تعریف کنم منم مثل خیلی ها توی زندگیم سختیه
قسمت دوم
منو داداشم
همینطوری هم شد هر روز منو مدرسه میبرد و موقع تعطیلی اولین نفر بود یادمه آخر هفته ها منو شهربازی می برد کلی بهمون خوش میگذشت شبها پیش داداشم میخوابیدم اما صبح که چشمهامو باز میکردم اون تو اتاق خودش خوابیده بود همه چی قشنگ بود داداشم بعد از تموم شدن درسهاش شروع به کار کرد علاقه ی زیادی به ورزش های رزمی داشت برای همین کارشو در زمینه ی ورزشهای رزمی شروع کرده بود کم کم یه باشگاه بزرگ راه انداخت که همه کاره ی اونجا خودش بود شخصیت جالبی داشت هیچ وقت ناراحت و عصبی بودنشو خونه نمیاورد با همه کس رفت و آمد نداشت اهل هیچی نبود جز سیگار 🤦♀که اونم بعدها فهمیدم میکشه بامن خیلی خوب بود تمام حرفهام درد و دلهام و به اون میگفتم یه وقت هایی از دوستهام میشنیدم که با برادرشون دعواشون شده تعجب میکردم 😐مگه میشه آدم با برادرش دعوا کنه یا با هم قهر کنن 🤔یادمه یه روز ازخواب بیدار شدم قرار بود صبح ساعت ۸ داداشمو بیدار کنم طفلی خسته بود چند بار صداش زدم تا بیدار شه اما خواب بود که یهو شیطنتم گل کرد یه لیوان آب ریختم روش 🤦♀از خواب پرید صداشو بلند کرد که اح چیکار کردی 😔ترسیدم اون اولین ترسی بود که تجربه کردم
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
قسمت دوم منو داداشم همینطوری هم شد هر روز منو مدرسه میبرد و موقع تعطیلی اولین نفر بود یادمه آخر ه
قسمت سوم
منو داداشم
همون موقع داداشم بغلم کرد ازم عذر خواهی کرد تا حالا ندیده بودم که عصبی بشه میدونم اشتباه از من بود ولی بغض عجیبی تو گلوم بود دبیرستانم تموم شد واسه کنکور آماده میشدم استرس زیاد داشتم اما تنها کسی که آرومم میکرد حرفهای داداشم بود درسهام عالی بود همیشه شاگرد اول بودم دختر آرومی بودم جز بعضی وقتها که شلوغ میشدم ولی رو هم رفته همه ازم راضی بودن خیلی از دوستهام دوست پسر داشتن اما من نه همه بهم میگفتن مثل این عقب افتاده ها چرا از دوست پسر فراری 😒یادمه به داداشم گفتم😂 اینطوری گفتم 😁داداش من اگه دوست پسر داشته باشم تو ناراحت میشی 😉داداشم خیلی خونسرد و آروم بهم گفت خوشگله هر چیزی راه رسمی داره بشین تا یه چیزی و بهت بگم منم نشستمو اینطوری بهم گفت که دختر یعنی زیبایی خدا یعنی احترام یعنی پاکی یعنی عشق ☺️اگه پسرها واقعا اونارو بخوان مطمئن باش همه کار میکنن که به عشقشون برسن واسه به دست آوردن هر چیزی مخصوصا عشق باید قید خیلی چیزهارو زد و تمام تلاشتو بکنی که به عشقت برسی🤷♀اگه هم برای سرگرمیه که امروز عاشق میشی و فردا فارغ
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#وفا خاله پردیس ناراحت و نگران از اتاق خواب خارج شد و روبری محسن پشت میز غذاخوری نشست. محسن آروم
#وفا
منو عذاب می دی، ما که غیر از تو دلخوشی دیگه ای نداریم، به فکر ما هم باش دخترم، حالا هم ازت می خوام
که بلند بشی و اول یه آبی به دست و صورتت بزنی بعدش هم مثل دخترهای خوب و فهمیده و قوی بیایی بشینی سر
میز و با ما غذا بخوری باشه؟
هیچ وقت روی حرف محسن خان حرف نمی زد، همیشه حرف ها و نظرها و عقیده ی اون رو قبول داشت و بهش
احترام می ذاشت، حالا هم نمی تونست روی حرفش حرف بزنه و نه توی کارش بیاره. به سختی از روی تخت پایین
اومد و همراه محسن خان از اتاق خارج شد.
خاله پردیس که بی تابانه چشم دوخته بود به در به محض این که او رو کنار محسن دید با خوشحالی از روی صندلی
بلند شد و به استقبال وفا رفت و با مهربانی گفت:
- فدات بشم خاله جون، به خدا اگه نمی اومدی دق می کردم.
محسن خان گفت:
- خانم تا شما غذا رو بکشی وفا جان هم یه آبی به دست و صورتش می زنه و میاد سر میز.
****
خاله پردیس و وفا کنار هم روی تخت دراز کشیده بودن. وفا آروم از بودن خاله در کنارش محکم دستش رو
چسبیده بود و باهاش حرف می زد. خاله پردیس از ظهر می خواست دلیل گریه ها و بی تابی او رو ازش بپرسه ولی
هر بار به سختی جلوی کنجکاویش رو گرفته بود و حرفی نزده بود. ولی حالا که با او تنها بود و او هم آروم گرفته
بود و دیگه اشک نمی ریخت فرصت رو مناسب می دید که باهاش حرف بزنه. خودش رو باالا کشید و به سمت او
برگشت و دستش رو تکیه گاه سرش کرد و گفت:
- وفا جون، اگه ازت یه سؤال بپرسم قول می دی که ناراحت نشی و بهم راستشو بگی؟
با تعجب نگاهش کرد و گفت:
- چی می خواین بپرسین خاله جون؟
- اول قول بده که بهم دروغ نمی گی.
- قول می دم خاله جون، قول می دم که دروغ نگم.
- از ظهر که رسیدی داری گریه می کنی، حوصله نداری، دوست داری تنها باشی و غصه بخوری و اشک بریزی همه
ی این ها دلیل داره، بی دلیل که نمی شه این همه کارو کرد. می خوام دلیلشو بدونم، محسن می گفت که به خاطر
خالد و به هم خوردن ازدواجتون ناراحتی، ولی من که می دونم این طور نیست، پس خواهش می کنم راستشو بهم
بگو.
چشم هاش رو به سقف دوخت و گفت:
- باور کن خاله جون، اصلاً چیز مهمی نیست، شما که باید به گریه کردن و ماتم گرفتن های من عادت کرده باشین.
- نه خاله، قرار نشد منو از سرت باز کنی، تو خواهر زاده ی منی، جلوی چشم من بزرگ شدی و قد کشیدی و خانم
شدی، من می تونم نوع گریه کردن و غصه خوردن تو رو تشخیص بدم. من سال هاست که با دخترهای هم سن و
سال تو دارم زندگی می کنم. این گریه های جگر کباب کن و پر از آه و حسرت تو معنی خاصی داره، یه جوریه، از
ته دله، ته ته قلب، درست می گم خاله؟
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🕊🌹چهار جمله کوتاه و پرمفهوم...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام.نماز روزه هاتون قبول حق والتماس دعای زیاد.
دیدم دوستان از تشییع جنازه جوجه رنگیاشون گفتن؛منم یادیه خاطره از بچگی شوهرم افتادم.4؛5ساله بودن وزمان جنگ وشهادت وهرروز تشییع جنازه ی یه شهید عزیز.وبچه هاهم یه جورایی تواین حال وهوا بودن.یه روز ظهر یه گنجشک رو پیدا میکنن ودسته جمعی میخوان که به قول خودشون تشییع جنازه کنن.جمعیت زیادی از بچه ها جنازه ی گنجشکو میذارن رویه تخته و(لا اله الا الله)گویان به سمت مزار محله حرکت میکنن.تومسیر یه استخر آبی بوده که بچه ها از کنارش رد میشن واینقدر سیل جمعیت زیاد بوده وبچه ها تو.حال وهوای خودشون بودن که متوجه نمیشن ویکی از بچه ها میفته تو استخر آب.جمعیت تشییع کننده هم متوجه نشدن وبه مسیرشون ادامه دادن.تا اینکه یه نفر اتفاقی از کنار استخر رد میشده؛ واحساس میکنه یه تیکه لباس تو آب داره بالا وپایین میره.اول اعتنایی نمیکنه ولی بعد متوجه میشه که لباس نیست وبچس.وسریع میپره تو آب وخداروشکر بچه رو نجات میده.وبعدش بچه هارو دعوا میکنه وبایه چوب دنبالشون میفته وتارومارشون میکنه.تشییع جنازشونم نصفه نیمه موند.دوباره فرداش بچه ها جمع شدنو ادامه ی مراسم تشییع جنازه😊😊.خداروشکر بخیر گذشته بود.و شب هم به جای شام عزاداری؛شام جشن ولیمه ی سلامتی داشتن
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
آن روز تا نزديک غروب شيون کردم و به خاکی که باور نداشتم پدرم را در دلش پنهان کرده باشد، چنگ انداختم
نرگس يکدفعه آدمی ديگر شد، با چشم هايی از حدقه درآمده و لحنی که تا حالا نه از او ديده بودم ونه باورم می شد که
اصلا داشته باشد، به طرفم پرخاش می کرد و من ناباورانه نگاهش ميکردم. حرف هايش را جويده جويده می زد و به
.زور سعی می کرد، صدايش را پايين نگهدارد
بدبختی؟! تواصلا می دونی يعنی چی؟! يک عمر راحت و آسوده زندگی کردی، هر چه خواستی حاضر و آماده بوده، هر
کاری دلت خواسته کردی، نگذاشتن آب توی دلت تکون بخوره مبادا در يمانی از چشم هايت بريزه!!! تا بوده که خونواده
ات برات غش و ضعف کردن و بعد هم شوهرت، که اونم آخر سر به قول خودت، بازم از خريت تو گذاشت رفت. وقتی
هم رفت، اونجوری رفت که مبادا کسی به خانم طعنه بزند. کی تا حالا به تو از گل نازک تر گفته؟!تا حالا کی طعم بدبختی
رو چشيدی؟ کی گفته، بدبخت ها دست و پاشونو رو به قبله درازمی کنن تا بميرن؟! بی چاره، تو چه می دونی بدبختی
... يعنی چی؟ اگه می دونستی، هر دفعه يا يک تلنگر، اين طوری مثل جنازه رو به قبله نمی خوابيدی
من متعجب و حيران فقط توانستم بگويم – نرگس؟! – باورم نمی شد، نرگس اين طوری، با اين لحن نيشدار و تلخ حریف
... بزند. برای همين فکرم درست کار نمی کرد تا کلمات را رديف کنم.بريده بريده گفتم: تو که نمی دونی
:دوباره حرفم را بريد
من می دونم،خوب هم می دونم. چون خودم کشيدم و اونچه رو هم نکشيدم اندازه موهای سرم دوست و رفيق دارم که شرح
بدبختی هاشون رو شنيدم، ولی تو چی؟! الان سه ساله منو می شناسی،اصلا به ذهنت خطور کرده از زندگی من سوال
کنی؟! وقتی اين قدر توی خودت غرقی،معلومه يک باد که به سرت بخوره فکر می کنی دنيا رو طوفان کن فيکون کرده!
...اگه تو هم
يکدفعه گريه اش گرفت، رويش را برگرداند، دستش را جلوی صورتش گرفت و گريه کرد. گريه ای آن قدرسوزناک و
.مظلوم که دل آدم را ريش می کرد
آن شب نرگس پيش من ماند و من ناباور و گيج با يک داستان زندگی ديگر، داستان يکی از عزيزترين کسانم آشنا شدم.
.پرده ای ديگر از جلوی چشم هايم کنار رفت و ما بيش از پيش به هم نزديک شديم
:برايم تعريف کرد که
پدر و مادرش دختر عمو – پسر عمو بوده اند و پدرهايشان از خان های سرشناس دزفول که از بچگی ناف بچه هايشان را
به نام هم بريده بودند. با اين که پدرش، صابر، دوازده سال بزرگتر بوده، ولی وقتی اولين دختر و تنها دختر خانواده
عمويش، يعنی مادر نرگس به دنيا ميآيد، دو تا برادر با هم توافق می کنند که آن دختر، که اسمش را اختر گذاشته
بودند،همسر صابر شود. بالاخره سال ها می گذرد، ولی وقتی اختر خانم تازه دوازده سالش بوده، پدر نرگس عاشق دختر
ادامه دارد....
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#ایده_زیبایی
#تجربیات_شخصی_من
سلام قشنگم در رابطه ب اون دوست ۱۹ ساله ک صورتش #جوش میزنه میخاستم چندتا مطلب بگم
اول از همه استفاده از روتین پوستیه یعنی چی از ارایش داشت با میسلار واتر پاک کن بعدش شوینده پوست و بعد تونر و بعد هم مرطوب کننده
دوما اینکه حتماااااا از ضد افتاب استفاده کنه حتی تو خونه و سوما از ماسک گیاهی استفاده کنه من تو کانالتون خوندم ی عزیزی گفته بودن ابلیمو واییی اصلا فاجعس شاید یک مدت خوب باشه ولی اصلا مناسب پوست صورت نیست و پوست صورت داغون میکنه
و نهایت باید ازمایش هورمونی و کلی بده تا ببینه مشکل از چیه چون اگه داخلی مشکل داشته باشن مث این میمونه روی ی چیزیو درست کنی اما زیرش خراب باشه و اینکه یک روتین پوست چرب مینویسم اگر دوست داشت استفاده کنند
میسلار شون
شوینده درمالیف,سینره,یونی
تونر سیبر الارو خیلی عالیه یا تونر سیگل
و مرطوب کننده مثل درمالیفت یا فیس دوکس❤️❤️
دوستون دارم امیدوارم جواب بده منتظر پیام های بعدی من درباره پوست باشید😍❤️💋
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🌸خدایا
✨در این شب زیبای بهاری
🌸خانواده، دوستان
✨و عزیزانم را عاشقـانه
🌸به تو می سپـارم
✨پناهشان باش
🌸ڪه آغوشی امن تر
✨از تو سراغ ندارم
شبتون بخير و شادى ✨🌸
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88