eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.4هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.3هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 روایت واقعی بازی سرنوشت 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
❤️❤️ #بازی_سرنوشت گفتم نه اخه من اینجا نمیتونم برم گفت اینجا دیگه خونه ی خودته عزیزم نباید خجالت
❤️❤️ مادر متین دستم و گرفت برد کنار متین و گفت دل پسرم اب شد یکم بشین کنارش نشستم پیشش خیلی چهره ش دوست داشتنی بود گفتم خوبی اقا متین؟ با لکنت گفت خیلی خوشحالم که شما قبول کردین باهام ازدواج کنین لبخند زدم نمیدونستم مناسبت این مهمونی واسه ی چی بود شاید مادر متین میخواست به همه نشون بده که دیدید تونستم یه زن سالم واسه ی پسر معلولم بگیرم یکم نشستیم بعد متین گفت میخوای بدونی بعد اینکه عروسی کردیم کجا زندگی میکنیم گفتم باشه گفت پاشو تا بهت بگم پاشد منم از جام پاشدم خودش میتونست راه بره ولی یکم سخت بود براش یه نگاه به مادر متین کردم که یعنی بیا دستشو بگیر اشاره کرد که خودت دستشو بگیر خجالت میکشیدم تا حالا دست هیچ نا محرمی و نگرفته بودم اما دست متین و گرفتم با هم رفتیم طبقه ی بالا یه سری ساخت کامل بود کوچیکتراز پایین بود اما خیلی قشنگ بود متین گفت اینجا خوبه پایین شلوغ بود از ادمای پایین خوشم نمیاد اما تو رو دوست دارم خجالت کشیدم نشسته بود روبروم و فقط نگام میکرد منم سرمو انداخته بودم پایین و هیچی نمیگفتم نمیدونستم چی باید بگم 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاس جانم ای ول داری خانوم فصل اول ایلای رو میخونم و لذت میبرم از قلمت آفرین خانوم میخواستم بگم من برادر شوهرم رویک سال و نیم میشه که از دست دادم 😔خدایی مرد خیلی خوبی بود... روحش شاد... یه خواهرشوهر هم دارم که خیاط کهنه کار و قدیمی هست ولی زیاد تمیزکار نبود، (الان بهتر میدوزه😁 )من هم الان خیاط هستم و خدا رو شکر بازار کاری خوبی دارم تقریبا جاافتاده هستم و مشتریهای خاص خودم رو دارم یادمه وقتی که میخواستم برم خیاطی یاد بگیرم به برادرشوهر خدابیامرزم که گفتم.... گفت ای بابااااا از دست شماها هیچ کاری بر نمیاد رو به من کرد و گفت تو هم خیاط نمیشی... (من روی برادر شوهرم خیلی حساس بودم و خیلی دوست داشتم مورد تاییدش باشم چون بزرگ خانواده بود وخیلی محترم )خلاصه به خاطر اینکه خودم رو بهش ثابت کنم با دقت تمام خیاطی رو یاد گرفتم و اولین بلوزی رو هم که دوختم اون تایید کرد و رو به خواهرش کرد و گفت ببین به این میگن خیاط.... خیلی ذوق کردم و روز به روز بهتر دوختم تا تاییدیه بگیرم.... الان به گفته ی خودش از خیاطهای مطرح شهرم و تقریبا سرشناس و این شغل و شهرت رو از سخت گیریهای ایشون به یادگار دارم. روحشون شاد.  ممنونم خوندین.حس کردم رسم ادب اینه که اینجا یادی ازشون کرده باشم. خدابیامرزدش. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 من دختر روستام..... داستان ارسالی زندگی اعضا پارت دوم 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 #داستان زندگی من دوست داشتین خوشحال میشم بزارین🥹برای بقیه درس عبرت بشه ❤️‍🩹🌱سلام من د
❤️❤️ قسمت دوم دختر روستا 2 روز ب سال تحویل بود بعد اون مجلس صبح با یه صدایی بیدار شدم🥲 که اسم از خواستگاری بود مامانم همش میگفت نه ما دخترمونو عروس نمیکنیم و اینا...... دلم میخواست پاشم برم سر و صدا کنم که با چ اجازه ای اومدین خونه ی ما خاستگاری اما نتونستم تا اینکه رفتن من رفتم بیرون گفتم چه خبر بود مامانم گفت برات خواستگار اومده💔😭 منم گفتم غلط کردن ک اومدن من به هیچ عنوان عروس نمیشم😔 اما ته دل مامانم ب این ازدواج راضی بود🥲 وایستادم تا بابام اومد گفتم قضیه رو بابام عصبی شد گفت بیخود کردن ک اومدن سر سال تحویل اینقدر اشک ریختم یکهفته من مدام گریه میکردم ک من عروس نمیشم😭 اما انگار همه دست ب دست هم داده بودن برای عروس شدن من مامانم رفته بود دعا گرفته بود ک من راضی بشم چون موقعیت کاری پسره خوب بود❤️‍🩹 هرچیم ب اونا میگفتیم جوابمون منفیه اما دست برنمیداشتن تا اینکه اومدن خاستگاری من اون زمان اصلا تو حال خودم نبودم و هیچ جایی هم نداشتم  ک بهش پناه ببرم شب اومدن حرف زدن صبح رفتیم خون گیری همش دعا میکردم ازمایش هامون بهم نخوره ک کنسل بشه اما همش خوب بود💔 عصری مارو عقد کردن اشکام بند نمیومد همه فکر میکردن بخاطر خوشحالیه اما اشک من سر ی چیز دیگ بود❤️‍🩹 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 من دختر روستام..... داستان ارسالی زندگی اعضا پارت سوم 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
❤️❤️ قسمت دوم دختر روستا 2 روز ب سال تحویل بود بعد اون مجلس صبح با یه صدایی بیدار شدم🥲 که اسم از خ
❤️❤️ قسمت سوم دختر روستا عقد کردیم و من ازون طرف متنفر بودم💔 گناهی نداشت اما من عاشق یکی دیگه بودم😭 توی کمتر از یکماه من همش دعوا راه مینداختم میگفتم حالم ازش بهم میخوره اما همه میگفتن باید کنار بیای وواینا... تا اینکه نمیدونم از کجا و چجوری مامان فهمید من ح رو دوست داشتم همونو برام تهدید میکرد میگفت اگع اسم طلاق بیاری ب بابات میگم با فلانی رفیق بودی یا میگفت میگم ب بابات میگم بره فلانی رو بکشه😱 منم باور میکردم اما هرچی قسم میخوردم باور نمیکرد گفتم بیا برو خطمو چک کنم از طرف دادگاه ببین اگ من با اون رل بودم بعد بهم تهمت بزن اما قبول نمیکرد من ب پاکی خودم ازینکه با ح وارد ررابطه نشدم یا حتی باهاش یکبارم بیرون نرفتم ایمان داشتم.قلبم تیکه تیکه میشد مامانم بهم تهمت میزد ❤️‍🩹💔 تا اینکه من کم اورده بودم حالم بد شد😢داشتم بیشهوش میشدم ک سر و کله ی مامانم و نامزدم پیدا شد و منو رسوندم بیمارستان یادمه توی راه ک بودیم مامانم همش منو تهدید میکرد میگف اون ح رو من میکشمش 😑 همش منو ناخن میکشید😒 دیگ من رسیدم ب بیمارستان هیچ دیگ نفهمیدم.چن روزی بیمارستان بستری بودم از کلانتری اومدن و تحقیق کردن تو بیمارستان مامانم ی تهمتی بهم زد که هیچ وقت یادم نمیره بهم گفت تو با ح رابطه جنسی داشتی😭😞و اون دخترونگیتو ازت گرفته❤️‍🩹😭 وای یعنی چی ؟مامان من دخترتم این حرفارو از کجات در میاری😭 اون لحضه تنها آرزوم مرگ بود خدایا من همونیم ک هر روز جلوت خم و راست میشم یا حضرت فاطمه من همونیم ک چادر شما از سرم.نمیفته اینا چیه مامانم ب من میگههه😭😭 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ارسالی اعضا شنیدین که میگن: کلاغ وقتی قهر میکنه، ۱۰۰۰ تا گردو به نفع باغبونه! حکایت بعضی از آدم‌های دور و برمونه! 🔺سعی نکنید بعضی آدم‌ها رو به هر قیمتی داشته باشید، ارزشش رو ندارن! 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام دوستان برای خانمی که از پروشگاه بچه میخواستن و نگران مشکل محرمی بودن پسر عمه من تقریبا بعد ۱۸ سال رفت از یه خانواده فقیر یه بچه گرفت بعد زنش رفت دکتر زنان بهش دارو داد سینهاش شیر دادن تا یک ماه پسر نازشو شیر داد بعد شیرش خشک شدش بعد دیگه با شیر خشک بزرگش کرد الان دیگه مشکل محرم بودن رو نداره تازه براش مراسم شب شش گرفت کلی مهمان دعوت کرد الان پسرش چهار سالشه 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 من دختر روستام..... داستان ارسالی زندگی اعضا پارت چهارم 🍃🍃🍂🍃