ملکـــــــღــــه
قسمت پانزده #ارباب_من سالار از اسب پرید پایین وسر عمه روبوسید ونگاهی باغرور به من کردوگفت میبینم ح
#ارباب_من
البته من همچنان ازش دوری میکردم واصلا بی احترامی نمیکردم وحواسم بود که اون پسر ارابه ومن یه رعیته ساده که باضمانت سالار اینجابودم وقتی ارباب سالارمیومدسریع شربت بهار نارنج درست میکردم وچندتادونه کلوچه ی روغنی میذاشتم توظرف و دورش روگل محمدی میچیدم ومیبردم براش
سالارلبخندرضایتی میزدومیگفت عمه این دخترروخوب وباسلیقه بار آوردی،عمه میگفت نه عمه جان این دختر خودش خوش سلیقه وتمیزه کلی کارهنری بلده تازه حساب کتابم بلده سالار،خوندن نوشتنم هم بلده،سالارمیخندیدومیگفت این تعریفارو بروجلومادرم بکن،ببین چه دختری رو میخواست بفرسته واسه معصوم،بعد بلند بلند میخندید،کفش ارباب روپاک میکردم و همش دورکارهای عمه وسالار میچرخیدم آخرکارکه سالار میرفت یه کیسه پول به عمه میدادوبه منم چندتاسکه میداد،سکه ها روجمع میکردم که وقتی بهم اجازه دادن برم دیدنه بابااینابراشون ببرم پول خوبی جمع کرده بودم همش دوست داشتم سالار بیاداونجاومن کاراش روبکنم واون بهم پول بده عمه هم خیلی مهربون بودهمش برام لباس نومیدوخت وبهم میگفت همیشه تمیز باش ومرتب بگرداینجاخونه ی اربابه یه موقع ممکنه کاری پیش بیادواینجا پر از مهمون بشه یامهمونای شهری بیان همه باید تمیزومرتب باشن که آبروی ده وارباب و ..حفظ بشه
خداییش عمه خیلی مهربون بودومن بهش مدیون بودم چون اگه اونوسالاروحمایت هاشون نبودمعلوم نبودچه بلایی سرم میومد واسه همین هرچی میگفتن گوش میکردم وسعی داشتم خودمو بهشون ثابت کنم ،نزدیک عیدبودکارعمارت زیادشده بود تمام فرش وگلیم وحصیروپرده های اتاق ها بایدشسته میشد وکلی گل آرایی وتزیینات توباغ وباغچه بایدانجام میشد از همه ی قسمتای عمارت کارگراوکلفت هاجمع میشدن وازصبح تا عصرکارمیکردن منم مجبوربودم صبح زوکارهای اولیه روپیشه عمه انجام بدم وبعدبرم عمارت اصلی پیشه ارباب بزرگ وباخدمه هاوکلفت ها کارهای عیدروانجام بدم شب که برمیگشتم دیگه جونی برام نمیموند فقط دلم میخواست بخوابم و تا صبح تکون نخورم
ازشدته کاربدنم درد میکردوشباراحت نمیخوابیدم واسه همین خستگی به تنم میموند و خیلی کلافه بودم اون روز باید کل سالن بزرگ واصلی عمارت روگردگیری میکردیم،حسابی راه پله روبرق انداخته بودم ،آخرین پله روکه تمیزکردم دیدم مردی از بالای پله ها پائین اومد
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
زیارت+آل+یاسین+علی+فانی.mp3
5.82M
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام علی آل یاسین😔
سلام مولای غریبمان 😔
#زیارت_آل_یاسین_صوتی_با_صدای_دلنشین_علی_فانی
التماس دعا از همه خواهران و برادرانم🙏
#آل_یاسین
#امام_زمان
#مهدی
#یاس
❤️❤️❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨الهی به امیدتو
💖بر مهدی دین
✨مُنجی دنیا صلوات
🌸بر چهره آن ماه دل آرا صلوات
💖در دامن نرجس
✨گل زهرا بِشِکفت
🌸براین گل وبر نرگس و زهرا صلوات
🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ
وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم🌸
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐سـ❤️ ـلام 😍 ✋
❄️ روزتون پراز خیروبرکت ❄️
☔️ امروز جمعه
☀️ ۲۶ بهمن ۱۴۰۳خورشیدی
🌙 ۱۵ شعبان ۱۴۴۶ قمر
🎄 ۱۴ فوریه ۲۰۲۵ میلادی
💯ذکر_روز
⛄️❄️اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم❄️☃️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا بیــــا درد دو عالم را دوا کــن...
🤲 خدایا در بیست و ششمین روز بهمن ماه
🌱🌸 روز جمعه تون بخیر
روزتون ختم به زیباترین خیرها
امیدوارم امروز حاجت دل پاک و
مهربانتون با زیباترین حکمتهای خدا یکی گردد
آرامش نصیب حالتون 🌸🌱
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌با تهمت ناروا آبرو مردم را نبرید!
📖داستان
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
📖داستان طنز
💎مسابقه
روزی دانشمندی به شهر ملانصرالدین وارد میشود و میخواهد با دانشمند آن شهرگفتگویی داشته باشد. مردم، چون کسی را نداشتند، او را نزد ملانصرالدین میبرند. آندو روبروی هم مینشینند و مردم هم گرد آنها حلقه میزنند. آن دانشمند دایرهای روی زمین میکشد. ملانصرالدین با خطی آن را دو نیم میکند. دانشمند تخم مرغی از جیب درمیآورد و کنار دایره میگذارد. ملانصرالدین هم پیازی را در کنار آن قرار میدهد. دانشمند پنجه ی دستش را باز میکند و به سوی ملانصرالدین حواله میدهد.ملانصرالدین هم با دو انگشت سبابه و میانی به سوی او نشانه میرود. دانشمند برمیخیزد، ازملانصرالدین تشکر میکند و به شهر خود بازمیگردد.
مردم شهرش از او درباره ی گفتگویش میپرسند و او پاسخ میدهد که: ملانصرالدین دانشمند بزرگی است. من در ابتدادایرهای روی زمین کشیدم که یعنی زمین گرد است. او خطی میانش کشید که یعنی خط استواهم دارد. من تخم مرغی نشان او دادم که یعنی به عقیده ی بعضیها زمین به شکل تخم مرغاست. و او پیازی نشان داد که یعنی شاید هم به شکل پیاز. من پنجة دستم را باز کردم که یعنی اگر پنج تن مثل ما بودند کار دنیا درست میشد و او دو انگشتش را نشان دادکه یعنی فعلاً ما دو نفریم.
مردم شهر ملانصرالدین هم از او پرسیدند که گفتگو درمورد چه بود و او پاسخ داد: آن دانشمند دایرهای روی زمین کشید که یعنی من یک قرص نان میخورم. من هم خطی میانش کشیدم که یعنی من نصف نان میخورم. آن دانشمند تخم مرغی نشان داد که یعنی من نان و تخم مرغ میخورم. و من هم پیازی نشانش دادم که یعنیمن نان و پیاز میخورم. آن دانشمند پنجة دستش را به سوی من نشانه رفت که یعنی خاکبر سرت. من هم دو انگشتم را به سوی او نشانه رفتم که یعنی دو تا چشمت کور شود.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
𖡹┄┅┄┅┄┅☃️❄️࿐჻ᭂ
📚آبدارچی
مرد بیکاری برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد. رئیس هیئت مدیره با او مصاحبه کرد و تمیز کردن زمینش رو - به عنوان نمونه کار- دید و گفت: «شما استخدام شدین، آدرس ایمیلتون رو بدین تا فرمهای مربوطه رو واسهتون بفرستم تا پر کنین.
مرد جواب داد: «اما من کامپیوتر ندارم، ایمیل هم ندارم!»
رئیس هیئت مدیره گفت: «متأسفم. اگه ایمیل ندارین، یعنی شما وجود خارجی ندارین. و کسی که وجود خارجی نداره، شغل هم نمیتونه داشته باشه.»
مرد در کمال نومیدی اونجا رو ترک کرد. نمیدونست با تنها ۱۰ دلاری که در جیبش داشت چه کار کنه. تصمیم گرفت به سوپرمارکتی بره و یک صندوق ۱۰ کیلویی گوجه فرنگی بخره. بعد خونه به خونه گشت و گوجه فرنگیها رو فروخت. در کمتر از دو ساعت، توانست سرمایهاش رو دو برابر کنه. این عمل رو سه بار تکرار کرد و با ۶۰ دلار به خونه برگشت. مرد فهمید میتونه به این طریق زندگیش رو بگذرونه و شروع کرد به این که هر روز زودتر بره و دیرتر برگرده خونه. در نتیجه پولش هر روز دو یا سه برابر میشد. به زودی یه گاری خرید، بعد یه کامیون و به زودی ناوگان خودش رو در خط ترانزیت (پخش محصولات) داشت.
پنج سال بعد، مرد دیگه یکی از بزرگترین خرده فروشان امریکا شد. شروع کرد تا برای آینده خانوادهاش برنامهریزی کنه و تصمیم گرفت بیمه عمر بگیره. به یه نمایندگی بیمه زنگ زد و سرویسی رو انتخاب کرد. وقتی صحبتشون به نتیجه رسید، نماینده بیمه از آدرس ایمیل مرد پرسید. مرد جواب داد: «من ایمیل ندارم.»
نماینده بیمه با کنجکاوی پرسید: «شما ایمیل ندارین، ولی با این حال تونستین یک امپراطوری در شغل خودتون به وجود بیارین. میتونین فکر کنین به کجاها میرسیدین اگه یه ایمیل هم داشتین؟» مرد برای مدتی فکر کرد و گفت:
آره! احتمالاً میشدم یه آبدارچی در شرکت مایکروسافت.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی گره بزن حال همه مارا
به خوشبختی، سلامتی، دلخوشی...
روزتون زیبا عزیزان
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
8.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
باهم ببینیم وبشنویم نظر جامی ،مولانا وحضرت حافظ رو درباره ادمایی ک عاشق نیستن 😍✋
راهی زیباتر از عشق ورزیدن نیست
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88