eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.4هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.3هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ✅ سلام یاسی جون😘 داشتم به این فک میکردم که تو کل زندگیم از بچگی تا الان همیشه بهم یاد دادن و گوشزد کردن که به بقیه احترام بزارم تو کل مدتی که زندگی کردم همیشه حواسم به بقیه بوده که یوقت چیزی نگم یا جوری رفتار نکنم که ناراحت بشن یا اگه چیزی میگفتم عذاب وجدان میگرفتم.ی مدته به خودم اومدم که پس" من" چی میشه "من" کجای زندگیمه؟ اصن چرا ما به بچه هامون یاد نمیدیم اوله اول به خودشون احترام بزارن بعد بقیه.چرا یاد نمیدیم که خودشون الویت زندگیشون باشن؟ کل زندگیم تحقیر شدنو له شدن خودمو نادیده گرفتم که مبادا به کسی بی احترامی بشه یا ناراحت بشن ازم اما ی روز بخودم اومدم دیدم واقعا این فقط منم اینکارو میکنم و هیچکس وقتی نیاز دارم بهش جوریکه من از جونو دل مایه میزارم واسش پیشم نیست 😔 حتی بهم ضربه هم میزنن هر وقت دلشون خواست توهین کردن و اخرش جوری رفتار میکردن انگار چیزی نشده من ترک کردن این اخلاقو شرو کردم و دارم هر روز بهتر از دیروز به خودم احترام میزارم و احساس خوبی دارم 😊 البته اینم بگم که ادمایی که واقعا لیاقت دارن قبل از خودت باشن هنوز هستن اما کمن 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام به یاس عزیزم وتمامدوستان کانال پیام دوستان درمورد دیرازدواج کردن رو خوندم خاستم بگم ازدواج خوبه ولی به چه قیمتی؟ یکی ازهمسایه هامون ازدواج کرد گفتن شوهرش مجردهست ولی به ظاهرش نمیومد سن داشت ویه روزیه خانومی منو دیدتوکوچه وشروع کرد سوال وجواب فهمیدم خانم اون اقا داماد هست بچه دارن گفت دخترهمسایتون زندگی منو خراب کرد شوهرم گولشو خوردبه من وفا نکرد به اون هم وفا نمیکنه خیلی از دخترها دوست دارن ازدواج کنن وپدرمادرشون خیالشون جمع بشه ولی به چه قیمتی به قیمت خراب کردن یه زندگی بی پدرکردن یه دختر واقعا مجردبودن شرف داره به اینکه این همه آه ونفرین پشت سرآدم باشه ماهم که شوهرداریم دل خوشی نداریم از زندگیمون بی خیال حرف مردم باشین زندگی خودتونو بکنین الهی همه عاقبت بخیر بشیم 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 💞دویست سال پیش دو دوست همسفر شده بودند از کوهها و دشتها گذشتند تا به جنگلی پر درخت رسیدند کمی که در جنگل پیش رفتند صدای خرناس یک خرس قهوه ایی بزرگ را شنیدند صدا آنقدر نزدیک بود که آن دو همسفر از ترس گیج شده بودند یکی از دوستان از درختی بالا رفت بدون توجه به دوستش و اینکه چه عاقبتی در انتظار اوست دوست دیگر که دید تنهاست خود را بر زمین انداخت چون شنیده بود خرس ها با مردگان کاری ندارند خرس که نزدیک شد سرش را نزدیک صورت مسافر بخت برگشته روی زمین کرد و چون او را بی حرکت دید پس از کمی خیره شدن به او راهش را گرفت و رفت . دوست بالای درخت پایین آمد و به دوستش که نشسته بود گفت آن خرس به تو چه گفت ، چون دیدم در نزدیکی گوشت دهانش را تکان می دهد . دوست دیگر گفت : خرس به من گفت : با دوستی همسفر شو که پشتیبان و یاورت باشد نه آنکه تا ترسید رهایت کند به قول حکیم ارد بزرگ : «دوستی تنها برآیند نیاز ما نیست ، از خودگذشتگی نخستین پایه دوستی است» . ‌‎  ‎‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 لاکو... 🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 لاکو... 🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃
وای خدای من چشمش باز بود تا منو دید دستشو دراز کرد با تمام اشتیاق و عشق فورا گرفتم و گفتم : عزیز دلم؛؛ خدا رو شکر ..خدایا صد هزار بار شکرت ... شیرین خانم از جا پرید و بلند شد ..و با هیجان اومد پایین وخودشو رسوند به سوگند و سر و روی اونو غرق بوسه کرد .. اونقدر به هیجان اومده بود که نمی تونست حرف بزنه ...ما رو از اتاق بیرون کردن تا ملافه ها رو عوض کنن و سوگند رو بخوابونن ... وقتی برگشتم به اتاق و رفتم کنارش اولین چیزی که پرسید این بود : بچه رو دیدی ؟ گفتم : آره ..پرسید چه شکلیه ؟ گفتم : معلوم نیست ..خیلی کوچولو و ظریفه ..بزار اینطوری برات بگم مثل یک عروسک قرمز؛ قد کف دست من که کلی لوله و دستگاه بهش وصل شده .. با افسوس گفت :الهی ؛؛ طفلک, امیر موندم چیکار کنم ..اگر زنده موند ؟ خوب من مادرشم .؛؛ .نیستم ؟ گفتم : تو رو می شناسم ..همینو ازت انتظار داشتم ..دل کسی که با محبت و عشق آشنا باشه براش فرقی نمی کنه که اون موجود چطوری به دنیا اومده .. همش می ترسیدم تو اونو نخوای .. گفت : نمی دونم ..می خوام یا نه ؛؛ ولی خوب ..هنوز گیجم .. شیرین خانم آهسته و با احتیاط اومد جلو و گفت : سوگند جان ..مادر دل بهش نبند ..تو نمی تونی برای اون مادری کنی ... اون بچه حرمزاده اس انشاالله که زنده نمی مونه ... سوگند دندون هاشو بهم فشار داد و گفت : حرم زاده من و شما هستیم که باعث بوجود اومدن اون بچه شدیم .. دیگه نمی خوام کسی این حرف رو به زبون بیاره ..آخه شما چی میگی ؟ حتی مادر امیر براش لباس می خرید و برای به دنیا اومدنش لحظه شماری می کرد ..و هیچوقت اونا به من این حرفا رو نزدن  .. یکبار ازم نپرسیدن می خوای باهاش چیکار کنی ؟ مدام از آینده ی اون حرف می زدن ..سمیرا براش کفش خریده بود ... آخه تو چطور آدمی هستی که برای یک موجود زنده ی بیگناه صفت به این بدی رو بکار می بری بالاخره من اونو زاییدم  یا نه ؟ مقصرشم تو بودی  ... میشه تنهام بزاری و بیشتر از این حرصم ندی ؟ از اینجا برو لطفا ؛؛ برو نمی خوام پیشم باشی ... شیرین خانم با ناراحتی از اتاق بیرون رفت ... گفتم : لاکو جانم فدات بشم مادرت خیلی ناراحته ..فکر نمی کنم کار اون باشه فقط نادونی کرده میشه سخت نگیری ..اینو برای این میگم که خودتو ناراحت نکنی ... چند دقیقه بعد آقای قانع زنگ زد و گفت : امیر من می خوام برم دادگاه سوگند چطوره ؟ گفتم : امروز خوبه بهتر شده .. اجازه بدین منم می خوام با شما بیام ...و به سوگند اشاره کردم ناراحت نمیشی تنهات بزارم و برم دادگاه ؟ می خوام خودم بدونم چی شده ...    🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام خوبین خیلی کانال خوبی دارین من همشو کامل میخونم درمورد اون خانمی که گفته بودن کلاه برداری ازشون کرده برای منهم این اسمس اومد من چون منتظر پیامی بودم فکر کردم همونه تماس که گرفتن شبیه همون حرفها روبه من هم گفتن با فرق اینکه گفتن وسایل براتون میفرستیم با حداقل ۱ تومان من مشهدم گفتن قرعه کشی تو شهر شماست واین حرفها یک جوری هم صحبت میکردن ادم وسوسه بشه منهم گفتم باید باشوهرم مشورت کنم قبول نکردم منهم گفتم تا همه حواسشون جمع باشه 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام در مورد خانمی که درمان برای سر خواسته بودن شامپو کلیر خیلی خوب و دردسترس هستش ،تمام فروشگاه ها و مغازه ها دارن قیمتش هم مناسبه ،هم مردانه داره هم باید بانوان  من که دخترم خیلی زود جواب گرفت 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🌙☘شب داستان زندگی ماست گاهی پر نور و گاهی کم نور میشود اما به خاطر بسپار هر آفتابی غروبی دارد و هرغروبی طلوعی 🌙☘شبتون بخیر 🍀🌙 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
4_5913477703763234911.mp3
4.24M
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 این حال و هوایِ پاییزی ؛ جان می دهد برایِ قدم زدن هایِ طولانی . جان می دهد که فارغ از تمامِ غصه هایِ روزگار ؛ خودت را برداری و به دست هایِ مهربانِ خیابان بسپاری . و فراموش کنی ؛ تمامِ دغدغه هایِ بی ثمری ؛ که فقط آرامشت را می گیرند . باید قدم زد ، باید فراموش کرد ، باید برایِ ساعاتی هم که شده ؛ بی خیال بود ... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
هر یک صفحه از 🌱💚💚💚 @Malakeonline
باران میگوید گلی جانم بزن رولینک تا درکنار هم باشیم👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
باران میگوید گلی جانم بزن رولینک تا درکنار هم باشیم👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d
اون شب هم گذشت ولي استرس من تمومي نداشت…مدام صداي مهراد توي گوشم زنگ ميزد…نگاهش از خاطرم نميرفت… فرداي اون روز دكتر اومد ميلاد رو معاينه كرد و خيلي عجيب غريب همه چي عااااديه عادي بود يعني انگار نه انگار اين همه مدت ميلاد توي كما بوده… و سرش ضربه خورده بوده… ديگه باورم شده بود كه قطعا خدا صدامو شنيده… دكتر گفت چند روز ديگه بايد بمونه كه ثبات وضعيتش اثباتش بشه …و بعد از اون مرخص ميشه…و كلي تاكيد كرد كه ديگه بايد شروع كنه به راه رفتن … بعد از اينكه دكتر رفت بهش گفتم -خوووب ديگه خداروشكر صحيح و سالمي ..بلند شو …از امروز بايد راه بري… توي نگاهش تر-س موج ميزد…خوب حق هم داشت چون حتي همين جوري هم كه خوابيده بود تكون دادن پاش واسش سخت بود…دستشو گرفتم و كمكش كردم بلند بشه…درسته كه توي اين مدت كليييي لاغر شده بود ، ولي خوب منم لاغر و ضعيف شده بودم و تحمل وزنش واسم سخت بود…ولي بايد محكم كنارش مي ايستادم كه بتونه بهم اعتماد كنه و راه رفتن رو شروع كنه …مثل نوزادي كه تازه راه افتاده بود تاتي ميكرد…و با كلي ترس قدم برميداشت…انقدر عضلاتشو سفت كرده بود كه بعد ٣،٤ قدم به هن هن افتاد و گفت +نميتونم …ديگه نميتونم … محيا بهم گفته بود كه بايد از كم شروع كنه …منم سعي كردم بهش سخت نگيرم… ٣ روز ديگه توي بيمارستان بدون هيچ اتفاق خاصي گذشت …فقط موضوع قابل توجه پيشرفت چشم گير ميلاد توي راه رفتن بود…و اينكه مهراد بعد از همون روز اول ديگه بيمارستان نيومد…و فقط روزي دو سه بار زنگ ميزد به گوشي كه دست من بود و ساعتي رو با ميلاد صحبت ميكرد…همين رفتار هاي مهراد و نيومدنش باعث شده بود ميلاد شك كنه…همين كه وقت گير مياورد مدام سوال پيچم ميكرد كه اره مهراد باهات مهربون بود…باهاش مشكلي نداشتي…مهراد چيا واست تعريف كرد… سعي ميكردم با خونسردي همه سوالاشو جواب بدم..ميخواستم يه جوري من حداقل با رفتارم روي كارهاي مهراد درپوش بزارم… ولي انقدر اين سوالارو كرد تا منو هم خسته كرد …يه روز كه دوباره شروع كرد راجع به مهراد پرسيدن… عصبي رو كردم بهش و گفتم -ميلاد هر چي لازم بود راجع به اين مدت و رفتارايي كه مهراد با من كرده بود بدوني من بهت گفتم …اين سوالاي تكراريت منو خسته كرده …اگر ميبيني سكوت كردم ، سوالي نميپرسم فكر نكن حرفي ندارم ، سوالي ندارم … كه مدام بند كردي به يك سري سوال هاي تكراري و هي مهراد مهراد ميكني…اگر اين وسط قرار باشع كسي سوال بپرسه اون منم نه توووو…اگر هم چيز خاصي مد نظرته كه ميخواي بدوني و تا الان نتونستي از من جوابي بگيري بدون تا ابد هم به جوابي نميرسي…چون جوابي ندارم كه بدم…پس ميتوني بري از داداشت بپرسي شايد اون بتونه جوابي بده كه قانع بشي…. كلافه پوفي كشيدم و سكوت كردم… ميلاد گفت +باشه…چرا عصبي ميشي عاخه؟! -نبايد عصبي بشم؟! من هيچي نميدونم …كلي سوال داره مخم رو مثل خوره ميخوره …بعد تو نشستي هر روز و هر شب ، مهراد چيكار كرد… مهراد كي اومد …مهراد كي رفت… كل اين مدت داداشت نشسته بود ور دل من كه …من خودم تنها اينجا بودم…الان چند روزه به هوشي چند بار اومده اينجا؟! قبل از اين هم همين بود…نشسته بود صبح تا شب بغل دست من كه..ببين ميلاد ميدوني، خيلي سعي كردم مثبت فكر كنم …خيلي سعي كردم اجازه ندم افكار منفي بياد سراغم …ولي حس ميكنم ، يه چيزي هست كه نگراني من متوجه بشم..و دنبال ايني كه ببيني مهراد بهم حرفي زده يا نه…بزار خيالتو راحت كنم ، داداشت راز نگه دار خوبي بوده ..مثل خودت لام تا كام حرفي نزده …قشنگ توي خماري نگهم داشته تا خودت هر چيو صلاح ميدوني سانسور كني… اروم به سمتم اومد و دستمو توي دستش گرفت +باشه عزيزم اروم باش …تو درست ميگي…من اشتباه كردم..از سر كنجكاوي بود…نميدونم چي توي وجودمه كه هي وادارم ميكرد بپرسم ازت…نميدونم چرا انقدر گير دادم…راست ميگي منم بودم عصباني ميشدم… پوفي كشيدم و سعي كردم خودمو اروم كنم …ولي انقدر حرص خورده بودم كه سرم نبض ميزد… ميلاد انقدر باهام حرف زد و قوربون صدقم رفت كه ديگه اروم شدم …خوب بلد بودي چه جوري بهمم بريزه بعد هم چه جوري ارومم كنه … بالاخره دكتر برگه ترخيص ميلاد رو امضا كرد…از خوشحالي توي پوست خودم نمي گنجيدم …بالاخره قرار بود از بيمارستان با دل خوش برم بيرون …ولي از اينكه از محيا دور ميشدم ناراحت بودم ..اگر توي اين مدت اون كنارم نبود معلوم نبود چه بلاهايي از نظر روحي سرم ميومد … با اشك و گريه ها ي من و محيا و خنده هاي ميلاد كه مارو مسخره ميكرد از بيمارستان راهي شدم … راهي به سمت سرنوشتي جديد…اتفاقاتي جديد …سختي هاي جديد…. مهراد تمام كارها رو انجام داد . 🍃🍃🍃🍂🍃