*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#اخلاق_سازی_چیز_قشنگیه
یاسی جون و خانم های گل سلام
چیزی هایی رو دیدم که دوست دارم باشما در میون بزارم... اولین مورد خواهرم و شوهرش هستن که دوتا دختر دارن از نوزادی دعواشون کردن و بی محلی میکردن بهشون در حالی که بچه های بقیه رو بوس و بغل و... الان بچه ها بزرگ شدن 14 ساله و 8 ساله اما دیگه زیاد با پدر و مادرشون دوست نیستن خواهش میکنم سعی کنید اصلا با بچه هاتون دعوا نکنید چون اونا از هر کسی بهتون نزدیک ترن... دومین مورد هم جاریم و برادر شوهرم مدام به دختر 4 سالشون رسیدگی میکنن و هرچی بخواد در اختیارش میذارن الان اون بچه توقعات زیادی داره که هرچی بچه های دیگه داشته باشن باید داشته باشه اونا نمیدونن ولی فوق العاده اون بچه در بزرگسالی دچار مشکل میشه که روی زندگی زناشویی هم حتی تاثیر میذاره... سومی مورد هم عروس هایی دیدم که بی دلیل از پدر شوهر و مادر شوهر به دل میگیرن و قیافه میگیرن ولی اصلا نمیدونن این قیافه گیری تو ذهن اونا خیلی بد میمونه خواهش میکنم هر چی از کسی بدتون اومد به چهره نیارید که خدای نکرده باعث کدورت نشه که با هیچ چیز درست نشه و فقط حسرتش بمونه... و در نهایت تا جایی که میتونید دل دیگرانو بدست بیارید که دنیا ارزش هیچ اخم و بد اخلاقی رو نداره ممنونم💋❤️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
خاطره قدیمی اعضا
سلام عزیزم خوب هستی از خاطرات دوران قدیم من وقتی دوران ابتدایی بودم خیلی پر شر و شور بودم یعنی فقط برا خوردن ناهار وشام خونه میرفتم بقیه روز همش فکر بازی این ور و اون ور میرفتم یه روز با خواهر زادم تو خونه قدیمیشون که شبیه انباری داشت بازی میکردیم من یه سوراخی بالای دیوار دیدم پس به هوای اینکه گنجشک بگیرم بالا رفتم دوستم رو داخل سوراخ بردم و یه چیزی شبیه گنجشک بیرون آوردم وقتی پایین اومدم و خوب نگاه کردم سرش مثل موش بود تو اون لحظه حالت چندشی بهم دست داد و ولش کردم یه دفعه پرواز کرد و به در و دیوار میخورد نگو یه خفاش گرفتم یعنی ای نقد حالم بد بود چندش بود دیگه درس عبرتی برام شد دست تو لونه هیچ موجودی نذارم
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
گاهی پشیمون شدن وسط کار
خیلی قشنگ تر از حسرت آخر کاره....
یه آقایی میخواست ماشینش رو بهم بفروشه.
اونقدر ازش تعریف کرد که آخرش
پشیمون شد نفروخت!
حالا اینکه سه ساعت من رو سر کار گذاشت
به کنار، به نظرم حرکتش خیلی قشنگ بود.
یه لحظه به این فکر کردم که آدما از
ماشین که دیگه کمتر نیستن.
خیلی قشنگ میشه اگر بخوای قبل از
اینکه جایگاهشون رو به کسی بدی،
بفروشیشون، تخریبشون کنی،
قبلش فقط یه لحظه به خوبیاشون فکر کنی.
شاید پشیمون شدی …
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
20.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
رولت شکلات نارگیلی یخچالی😍🍩
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام یاس جانم
دوستمون در مورد حیض سوال کرده بودن بعد از روز ۷
دیدم یکی از خانوما اشتباهی گفتن بعد از ۷ روز استحاضه ست من شنیدم و
خواستم بگم نه عزیزم اگه تا روز دهم خون دیدی حتی اگه به رنگ قهوه ای باشه و یا حتی اندازه چشمه سوزن باشه حیض حساب میشه
فرقی نداره روی لباس بشینه یا فقط موقع دستشویی رفتن شما اونو ببینی
از روز ۱۱ اگه باز لکه بینی بود یا خون اون میشه استحاضه که بنابرنظر مرجع تقلیدتون غسل داره و نماز
پس خواهشا حواسمون باشه موقع راهنمایی کردن احکام اشتباه نکنیم💚
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام یاس عزیزم .در رابطه با اون خانم که از #زگیل تناسلی رنج میبرند باید بگم برای این بیماری باید حتما تحت نظر پزشک واکسن تزریق کنن .سه دوز واکسن داره ماهی یکبار
که پیشگیری بشه و بیماری متوقف بشه
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 آرشین... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام یاسی جون دختر برادرم که یه بچه ی ناز و دوست داشتنی بود موقع بدنیا اومدن اکسیژن به مغزش نرسیده بود وسرش اب اورده بود تو شش ماهگیش متوجه این شدیم وبردنش برای عمل سرشو عمل کردن ویه دستگاه کوچیک که بهش شنت میگن تو سرش کار گذاشتن بماند که چقدر برادرمو زنش اذیت شدن وهم ما هم داداشم وزنداداشم بارها از اطرافیان میشنیدیم که میگفتن خدا بچه عقب افتاده بهشون داده وخدا میدونه که چقدر دلمون میشکست وناراحت میشدیم بعد عمل این دختر کوچولو ی شیرین زبون روز به روز زیباتر وشیرینتر میشدو هر جا میرفتیم به خاطر زیباییش رنگ چشما وموهاش مرکز توجه بود تا اینکه این طفل معصوم سه ساله شد و دوباره تمام سختیا شروع شد بعضی وقتا شنت توی سرش از کار می افتاد واین عزیز ما روزها از سردرد فقط فریاد میزد زجه میزد خدا میدونه الان نصفه شبی دارم با گریه براتون مینویسم زندادشم ومادرم روزها تو بیمارستان بودن ودکترا میگفتن کاری نمیشه کرد فقط باید دعا کنید
یه سالی به همین روال میگذشت وهر دفه این طفل معصوم
چند روز توبیمارستان تیکه پارش میکردن ازبس سرمو امپول و از نخاعش اب میگرفتن مادر بیچارش که دیگه مرده ی متحرک شده بود یه بار که همین طور سرش درد گرفت وبیمارستان عذاب تکرار همه ی اینا یه دکتره تو بیمارستان به زندادشم میگه که این شنت دیگه خراب شده باید دوباره جراحی بشه وشنتش تعویض بشه خلاصه بچه رو عمل کردن وبعد عمل عزیزدل ما رفت توکما پانزده روز فقط خدا میدونه چه روزای سختی بود خدا نصیب هیچ بنده ای نکنه این بچه اینقدبه من وابسته بود وهمو دوس داشتیم یه هفته اول به من نگفتن تو کماس اخه من راهم دوره وهفت ساعت راه دارم تا برسم به شهرمون من هروز زنگ میزدمو مگفتم گوشیو بدید حرف بزنم باهاش هردفه یه بهونه می اوردن یه بار میگفتن خوابه یه بار میگفتن دکتر اومده ببینه وهردفه یه دلیل الکی که من نفهمم اخرش بعد یه هفته یه روز زنگ زدمو زنداداشم بغضش ترکید وگفت ارشینم رفته توکما عمه براش دعا کن فقط خدا میدونه اون لحظه چه حال داشتمو چطور خودمو رسوندم بالا سرش الانم اشکام سرازیر شده ایشالا اون روزا بره دیگه بر نگرده وقتی رفتم روسرش تو ایسیو فقط گریه میکردمو دسشتشو گرفته بودمو میگفتم آرشینم پاشو عمه پاشو برام حرف بزن پاشو شیرین زبونی کن اما فایده نداشت عزیزدلم بی جون روی تخت افتاده بود ناله های من بی فایده یه لحظه آرشین دستمو فشار داد از خوشحالی فریاد زدم دکترارو صدا زدم گفتم دستمو فشار داد اصلا تو حال خودم نبودم فقط فریاد میزدم به خدا دستمو فشرد تورو خدا بیاین اما هنوز به هوش نیومده بود دکترش میگفت نشانه ی خوبیه ولی هنوز بهوش نیومده تا اینکه یه روز که من برا استراحت رفتم خونه بعد چند ساعت گوشیم زنگ خورد زنداداشم پشت خط بود فقط فریاد میزد عمه آرشین به هوش اومده واول سراغ تورو گرفته وای خدای من باورم نمیشد خدای مهربون در رحمتشو به رومون باز کردو معجزه اشو نشونمون داد همه از خوشحال داشتیم بال در می اوردیم بعد چند وقت اون شنتم از کار افتاد اوردنش تهران دکترا گفتن دوباره باید جراحی بشه وای خدای من زنداداشم فقط اشک میریخت وبه اماما وخدای مهربون متوسل میشد دوبار دیگه ارشینم سرش جراحی شد و با تمام سختی ها وعذابهاش که من یک هزارمشو اینجا گفتم آرشین عزیزم الان حالش خوبه وکلاس سوم دبستانه خدای مهربون ممنونم از لطفت خاطره ی یه عمه که عاشق برادرزادشه امیدوارم هیچ پدرو مادر وخانواده ای با فرزنشون عزیز دلشون ازمایش نشن
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
زیبا ترین دعا❤️تقدیمتون....
😘خداوند میفرمایید
من از رگ گردن بهت نزدیک ترم
نگران چی هستی
خدا که دروغ نمیگه🤍🌿
همیشہ گفتن دعا در حق دیگری
زودتر مستجاب میشہ
گاهی بی هیچ دلیلی خوشحال هستیم
و حالِ خوبی داریم
یقین بدونین ڪسی برامون دعا ڪرده
الهی ڪہ دنیا بر وفق مرادتون باشہ🙏
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
برگرفته از صحبت های یک وکیل ۸۰ ساله :
حلقه آویز گوشت کن ... !
۵۰ سال وکالت انجام دادم
همه ی شکایت ها در میان انسان هایی بود
که به یکدیگر اعتماد داشتند
به هیچکس اعتماد نکنید ... !
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
#پارت532
#رمان_آنلاین_کیمیا
به قلم #یاس
کیمیا و حسین با تعجب به این دوتا که زیاد از حد با هم صمیمی شده بودند نگاه میکردند
خلاصه با کمی خوش و بش از هم خداحافظی کردند و راهی شدند
حسین پرسید
منظور ایلیا چی بود زهرا
زهرا به خیابون نگاه کرد و گفت
این یه راز بین من و ایلیا
گفته امروز فردا میاد خونمون اون موقع که سراغشونو گرفت بهتون میگم
کیمیا گفت
یعنی یه چیزی گرفته که پیش تو امانته
بله درسته بیشتر از اینم اطلاعات نمیدم
چون پسر داییم به من اعتماد کرده
چیز دیگهای نگفت؟؟
نخیر از جنابعالی خواستگاری نکرد
_وااا زهرا من منظورم این نبود
پس دقیقاً منظورت چی بود
به خدا منظورم اون نبود
راجع به چند ماه گذشته ....
چرا گلایه کرد گفت دوست داشتن بیان تو رو ببینن ولی مامان گفته هیشکی نیاد
البته ما میخواستیم یه مهمونی بزرگ بدیم
برات
ولی آقای محمدی اجازه نداد گفت
هزینه شو صرف خیریه بکنیم به شکرانه آزاد شدنت
گفت کیمیا ممکنه مهمون و مهمونداری و یادآوری اون دوران سخت باعث افسردگی و دیر فراموش شدن اون برهه از زندگیت باشه
کیمیا تو دلش ناراحت بود
شرمنده از اینکه خانوادهاش به خاطر اون چه حرفا که نشنیدن چه قضاوتها که نشدند
ماجرایی بود که هیچ وقت فراموش نمیشه
یک انسان این میون کشته شده بود
و یک انسان دیگه تا دم مرگ رفته بود
و با روحی زخمی برگشته بود
هر چند سعی میکرد لبخند بزنه
بالاخره به آدرس مورد نظر رسیدند
حسین گفت
بهتره اسم اون بچه رو اول کاری نیاری
چون میگن تو چه کارشی بهت شک میکنند
واقعاً ؟؟
آره دیگه
هر کی هرکی نیستش که قانون هست
ممکنه این خوراکیها رو نذارن بین بچهها پخش کنیم
آخه چرا
چرا نداره نمیبینی زمونه عوض شده
به هیچکی نمیشه اعتماد کرد
ما هم که اولین بارمونه میایم اینجا
ممکنه اصلاً رامون ندن
زهرا و کیمیا هر دو با تعجب نگاه میکردند
زنگ در رو زدند و آقای تقریباً میانسال رو به مسنی اومد
با کی کار دارین ؟؟
حسین جلو رفت و با مرد صحبت کرد
بعد مرد رو به کیمیا و زهرا گفت
بیاین تو برین طبقه اول دست راست اتاق اول دفتر خانم مدیر همون جاست
باهاش صحبت کنید
هر سه تا خوشحال وارد حیاط ساختمون شدند و همراه بستههای خوراکی به سمت دفتر مدیر رفتند
خانم عباسی برعکس تصورات کیمیا که فکر میکرد یک زن مسن باشه دختر جوانی بود
بسیار خوشگل و تو دل برو
ولی با جدیت جلو آمد خوش آمد گفت ا
و مبلهای چرم قهوهای جلوی میزش رو نشون داد و گفت
بفرمایید بشینید بنده در خدمتم
زهرا و حسین هر دو به کیمیا نگاه کردند
کیمیا کارت پزشکی خودش رو روی میز خانم عباسی گذاشت و گفت
من دکتر کیمیا دادگر هستم
بچه یکی از دوستای من اینجاس
متاسفانه مادرش زندان
و از من خواسته که بیام به پسرش سر بزنم و خبری از حال و احوالش براش ببرم
میدونم که براتون مسئولیت داره
اگه لطف کنید اجازه بدید من بچه رو ببینم خیلی ممنون میشم
این بستهها هم سر راهمون خریدیم
خوراکی هستن برای بچهها آوردیم
اگر اجازه بدین
خانم عباسی با دقت به کارت و مشخصات کیمیا نگاه کرد و بعد از پرسیدن مشخصات بچه مورد نظر گفت
با اینکه برای ما مسئولیت داره ولی اجازه بدین به همکارم بگم بچه رو اینجا بیارن
خوراکیهاتونم میدم همکارم برای بچهها میبره
چون حتماً اطلاع دارین بیشتر بچهها دچار مشکل هستند
وقتی پسر بچه را که یک پسر بچه شیطون بود آوردند کیمیا با مهربانی بغلش کرد
و کنار خودش نشوند
گوشیشو درآورد و همچنان فیلم و عکس از بچه میگرفت با مهربانی باهاش صحبت میکرد
و بهش توضیح داد که مادرش اونو فرستاده
بچه از خوشحالی اشک تو چشماش جمع شده بود و مدام میپرسید مادرش کی میاد دنبالش....
پارت 532 رمان #کیمیا
رفیقای من تو چالش نظر ناشناس شرکت کنید😌
https://harfeto.timefriend.net/16804976915633
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
ورود به کانال چالش و زاپاسمون
https://eitaa.com/joinchat/1760559465Ce9d8251375
@ElayOnline
◍⃟🍃ꕥ࿐❤️
◍⃟🍃ꕥ࿐❤️◍⃟🍃ꕥ࿐❤️
◍⃟🍃ꕥ࿐❤️◍⃟🍃ꕥ࿐❤️◍⃟🍃ꕥ࿐❤️