eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.4هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
4.3هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5823217462799241569.mp3
3.34M
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🎸 🎙     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ♨️همسرتان را اسير خود كنيد👑 🙎خانما باور کنین 🙎یه لباس مرتب و خوشگل 🙎یه آرایش ملایم و یه عطر خوشبو 🙎قبل از اومدن همسرتون 🙎یه استقبال گرم و با لبخند و مهربونی 🙎یه نوشیدنی گرم یا خنک بسته به علاقه شوهرتون 🙎موقع اومدنش به خونه معجزه میکنهههه 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 آرزوهای قشنگ برای شما عزیزان کانال ان شاءالله همیشه سلامت وشاد و سرشار از حس خوب باشین🥰😍❤️    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 روایت وفا.... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
سیاه تر و تاریک تر می شد کرد. وسط حیاط استخر بزرگ بیضی شکلی بود که توی آب زلالش تصویر هلال باریک م
برای این که متوجه حضور یه نفر دیگه توی خونه نشدی. انیس خانم، من کم کم دارم نگرانت می شم ها. انیس خانم سینی به دست از آشپزخانه خارج شد و با قدی خمیده و ناله کنان به طرف اونا رفت و یک دفعه با دیدن وفا یکه خورد و با تعجب در حالی که چشم های سبز پر از چین و چروکش رو تنگ تر می کرد گفت: _ اِ خدا مرگم بده! آقا سعید نامزدته؟ ) بعد با لبخند به طرف وفا رفت( ببخشین تو رو خدا اون قدر توی این خونه تنها و بی همدم موندم که وقتی کسی هم میاد متوجه نمی شم. خوش اومدی دخترم. )بعد رو به سعید کرد( اسم این نامزد خوشگلت چی بود مادر؟ روجا بود، نوجا بود، چی بود؟ والله من که حواس ندارم. سعید که از کلمه ی نامزد باز هم عصبی شده بود گفت: _ انیس خانم، ایشون دختر خاله ی من وفا خانم هستن. نمی خواد بیشتر از این هم به ذهنت فشار بیاری. اسم نامزد منم روژانه روژان. انیس خانم که از برخورد سعید متعجب شده بود گفت: _ وا حالا چرا عصبانی شدی مادر؟ خوب برام سخته این اسم ها رو یاد بگیرم. حالا بگو ببینم چرا دختر خاله ات تنهاست؟! پس خاله خانم کجا هستن؟ سعید که حسابی حوصله اش سر رفته بود در حالی که ساکش را از روی زمین بر می داشت گفت: _ انیس خانم ول کن تو رو خدا، بیست سؤالیه؟ ما تازه از راه رسیدیم و هم خسته ایم و هم گرسنه. به دادمون برس تا هلاک نشدیم. انیس خانم بدون این که سؤال دیگه ای بپرسه به طرف وفا رفت و دستش رو گرفت و گفت: _ بیا عزیزم، بیا خانم خوشگله،بریم برات یه چایی تازه دم بدم بخور تا خستگی از تنت در بره. وفا که از تماس دست های چروک و پر از پینه ی انیس خانم با دست های خودش گریه اش گرفته بود و دلش می خواست بغلش بکنه خودش رو توی بغل انیس خانم انداخت و گریه کرد. چقدر آغوش گرم و پر مهر انیس خانم جای خوبی برای خالی کردن بغضش بود. انیس خانم که از رفتار و گریه ی وفا تعجب کرده بود دست های پر مهرش رو به سر و روی وفا کشید و گفت: _ عزیز دلم، چرا گریه می کنی؟ مادر، سعیدخان چیزی بهت گفته؟ از کسی ناراحتی؟ گریه کن مادر، گریه دوای هر دردیه. گریه کن بذار سبک بشی. وفا که خودش هم از رفتارش شرمگین شده بود وقتی که کمی آروم شد از بغل انیس خانم جدا شد و در حالی که اشک هاش رو پا می کرد گفت: _ ببخشید انیس خانم، وقتی که شمارو دیدم یاد مادربزرگم افتادم، یه دفعه دلم هواشو کرد خیلی باید منو ببخشین. انیس خانم که از همون لحظه ی اول مهر اون دختر زیبا و مهربون توی دلش افتاده بود لبخند پرمهری زد و گفت: _ خدا ببخشه عزیزم، خدا مادربزرگتم برات نگه داره. غریبی بد دردیه مادر می دونم. سعید که از بی قراری و گریه ی وفا غمگین شده بود به طرفش اومد و با مهربانی گفت: _ وفا خانم، بیاین بالا تا اتاقتون رو بهتون نشون بدم. او هم بدون هیچ حرفی پشت سر سعید که چمدانش را در دست داشت از پله ها بالا رفت. طبقه دوم با راهروی عریض و اتاق های زیادی در هر دو طرف راهرو ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ❖♥️بانو حواست باشد....♥️ 🔹بانو حواست باشد ..! مرد تو پر است از حرفها و غصه های نگفته ..گوش شنوای حرفهایش باش .. 🔹 بانو حواست باشد .! مرد تو اگر دلش تنهایی می طلبید هیچ گاه شانه های مردانه اش را به زیر بار هزاران تعهد خم نمیکرد تا آشیانی بسازد برایت با گرمای عشق ...تنهایش مگذار .. 🔹 بانو حواست باشد ..! مرد تو ..مرد توست ؛ سالاری است از جنس خودت ؛ آرامشی است از جنس آسمان ؛ تکیه گاهی است از جنس غیرت ...به او اعتماد کن .. 🔹 بانو حواست باشد ...! مرد تو شیفته ی زیبایی توست ..مبادا زیباییت در پس پرده ی خستگی و تلاش روزانه ات پنهان شود ...زیبا باش اما فقط برای او.. 🔹 بانو حواست باشد ...! بزرگترین درد یک مرد شرمندگی او از نداشته هاست در کنار تو ...درکش کن .. 🔹بانو حواست باشد ...! از دامن توست که مرد به ملکوت میرسد ... 🔹بانو عزیز باش، فقط برای او ...❖   🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 خدا بر هرکس از بندگانش که بخواهد روزی را کم یا زیاد می گرداند زیرا خدا به صلاح بندگانش آگاه است 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دووووم بیار عزیزم.... 🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دووووم بیار عزیزم.... 🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 نرگس جون میگه دوام بیاور♥️ توی مترو، زن دستفروش شتابان و پرانرژی ساک سنگین جوراب‌ها را گذاشت زمین، بعد ناخن کشید به جوراب نازکی که دستش را در آن فرو کرده‌ بوده که نشان بدهد جنس جوراب خوب است و به‌این سادگی تن نمی‌دهد به پارگی و دررفتگی. اما... جوراب پاره شد، در رفت! دقیقا همان خراش ناخن، جوراب را توی دست زن سوراخ کرد. زن یک نگاه به جوراب کرد، یک نگاه به بقیه، هول‌هول جوراب را از تن دستش درآورد. خواست ساک را بردارد و از در باز مترو بپرد پایین که زنی گفت: "دو جفت" و مکث کرد "از همون!" دستفروش برگشت. مردد دو جفت جوراب‌ از توی ساک درآورد و داد به زن. زن خریدار با خنده گفت: "لااقل از این بیشتر عمر می‌کنم." یاد گرفتم. توی بازار، پسرکی ظرف شیشه‌ای را کوبید به ستونی حلبی که نشان بدهد نمی‌شکند. شکست. خریدم. خریدم که بدانم مقاوم‌ترم از ظرف، که بگویم در دنیایی که ظرف‌ها نمی‌شکنند و جوراب‌ها درنمی‌روند آدم‌ها خیلی ضعیف، شکننده، از هم‌وارَونده به‌ نظر می‌رسند. پس چه خوب که ظرف‌ها می‌شکنند! توی یکی از بدترین روزگاران زندگی‌ام بودم. حالم خراب بود، خراب. ظرف را خریدم و به خودم گفتم این ظرف یک روز می‌شکند و اگر تو قبل از آن نشکستی، جایزه داری پیش خودم! "آخرین برگ" قصه دخترکی بود که فکر می‌کرد با افتادن آخرین برگ از درخت بیرون از پنجره خواهد مرد، نقاش یک برگ روی دیوارِ پشت درخت کشید، امید برگشت به دخترک. بحث، بحث دوام است. در دنیایی که همه سعی می‌کنند جنس پردوام و عُمری بسازند و بدهند توی بازار، آدمیزاد باید روی خودش کار کند و آخرین سامورایی بماند. آدمیزاد باید جنسش را مرغوب کند، باید پوستش را کلفت کند، باید دلش را دریا کند. "دووم بیار عزیز!" اگر مدام ناخن می‌کشند روی تنت، اگر مدام روحت را می‌کوبند به ستون حلبی، اگر می‌خواهند محکت بزنند... دوام بیاور، تو مقاوم‌تری. این زمستان را بمان، بهار را بجنگ، تابستان را تاب بیاور... بعد به خودت جایزه بده که بیشتر مانده‌ای از خیلی چیزها. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاسی جان خوبی عزیزم روزت بخیروشادی خواهش میکنم از شماماری عزیزم وهمه اعضای خوب کانال که به هیییییچ عنوان ازجوش شیرین برای اینجورچیزها استفاده نکنین تو کیک وشیرینیهاو نانها هم ازش استفاده نکنین این یه نمونه که دوستمون برای عفونت رحم استفاده کرده و متاسفانه اینطوری دچارمشکل شده وامیدوارم خیلی زود مشکلش برطرف بشه و یه نمونه دیگه خودمم که سال گذشته ازجوش شیرین فقط یکبار امتحان کردم که کاش نمیکردم جوش شیرین‌ دندونامو خراب کرد یعنی دوتادندون جلویی بالاکه چندسال قبل یه مقدارخیلی کمی سیاه شده بودودرستش کرده بودم جوش شیرین‌اون موادی که دندونپزشک بااون دندوناموپرکرده بودرو ازبین برد و خالی کرد وبخاطر گرونی وکمی هم تنبلی خودم نرفتم درستش نکردم و کم کم اون سوراخهای کوچیک دندونام که غذامیرفت توش ومن باخلال دندون تمیزمیکردم بزرگ شدودندونامو سست کردویک روز دیدم یکی ازهمون دندونام‌شکست و رفتم دندونپزشکی دکتردندونپزشک گفت اون یکی دندونتم سست شده و خیلی زودمیشکنه و من مجبورشدم کلی خرج دندونام کنم و درستشون کنم همه شماازمخارج بالای دندانپزشکی باخبرهستیددیگه واقعا چشمم ترسیده از جوش شیرین خواهشامواظب باشید 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دختری در روستای غم ها...۱۱ 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
عنوان داستان #دختری_در_روستای_غم_ها_10 🪶 قسمت دهم سبحان الله😟 وقتی پیامش باز کردم حالم بد شد مسخرم
عنوان داستان 🪶قسمت یازدهم حالا دیگه هرکی سرش به زندگی خودش گرم بود و باهم رفت و آمد هم نمی‌کردیم یه جورایی دیگه آروم شده بود تازه داشتم از تنهایی خودم لذت میبردم و احساس آرامش میکردم شوهرم یکی از فامیلای خیلی نزدیکش رو تو تصادف از دست داد و اون‌ اقا یه دختر نوجوان هم‌ داشت و کسی نبود که ازش مراقبت کنه حتی مادرشم ترکش کرد😳سبحان الله اون دختر دیگه از من بدبخت تر بود که هیچکس قبول نمیکرد ازش نگهداری کنه واقعیتش کسی رو هم نداشت نه عمویی و نه دایی شوهرم بهم گفت که میارتش پیش من و باید ازش نگه داری کنم منم حرفی نداشتم قبول کردم دختره ۱۸سالش بود🥺 . وقتی آوردش بهم پول داد تا براش وسایل بخرم منم براش کردم و دیگه بامن زندگی میکرد ولی خوب بود از در اومدم ولی تازه که این اصلا درست و درمونی داره .😒 اوایل برام خیلی سخت می‌گذشت با خودم میگفتم چه غلطی کردم که قبولش کردم😱 نمیتونم از پس این بر بیام اصن آدم بشو نبود تا اینکه یک گذشت که کم کم اخلاق های بدش از سرش افتاد و یه جورایی مثل خودم شده بود همه میگفتن این همون دختره بدحجابه 😳خدا خیرت بده واقعا تغییر کرده ولی این خواست خدا بود که اون بیاد اینجا پیش ما و به راه راست هدایت بشه😍مادرمم همیشه میکرد بعضی وقتا هنوزم سر و می جنبه ولی من همیشه امیدوارم همون طور که من شدم اونم هدایت بشه و دیگه راه اشتباه نره. یه روزی یکی از فامیلا شوهرم زنگ زد بهم و گفت که شوهرت طلاق داده 😳گفتم نه بابا کی گفته گفت بخدا راست میگم باهم دعوا کردن سر یه موضوعی که الله اعلم شوهرم گفته که باهاش زندگی نمیکنه و بردتش خونه پدرش منم اصلا ازش که واقعیت داره یانه خودشم چیزی نمی‌گفت تا اینکه فهمیدم🥲 بله واقعیت داره و طلاقش داده همه به من زنگ میزدن😒 و میگفتن راحت شدی اما من تو دلم حال نبودم چون دلم برا بچه می‌سوخت که این وسط اون چی میشه ..کارای رو انجام داده بودن و باهم به تفاهم رسیدن که اش بده و بچه رو بیاره شوهرم گفت بچه رو میاره پیش من😳منم گفتم حرفی ندارم تا اینکه آوردش بعد ۳ماه که پیش مادرش بود وقتی آوردش خیلی گریه میکرد واقعا براش سخت بود همش بهونه میاورد منم دیگه گریه ام میگرفت باهاش گریه میکردم واقعا دلم می‌سوخت میگفتم حالا که باهاش ازدواج کرد چرا داد اما دلیلش خودشون بهتر می‌دونن منم هیچ وقت نفهمیدم که چرا داد اصلا دوست نداشتم در این مورد چیزی بپرسم سکوت کرده بودم و هیچ وقتم نپرسیدم چی بینتون پیش اومده دیگه زندگیم یه جورایی سخت تر شد همه چشم ها به من بود که شدم نامادری خیلی سخت بود بچه نگه داشتن هرجا میرفتم یه جور دیگه نگاه میکردن که انگار مقصر منم😭واقعا از خودم بدم میومد اما میگفتم الله کاراش بهتر می‌دونه ...کسی که یه روزی بهم طعنه میزد بچه نداری برو به خدات امیدوار باش. خدای من چطور بچه شو ازش گرفت و نصیب من کرد🥺❤️ من شدم صاحب اون بچه و اونم تنها شد بدون بچه اش... خدا همیشه جای حق نشسته اگه از ته قلبت غم و سختی های زندگیت به الله جان بسپاری شک نکن دیر یا زود نتیجه اش رو میبینی رفتیم روستا دیدم همه در مورد من صحبت میکنن که این کرده که شوهرش زن دومش داده استغفرالله چرا مردم همیشه منتظر یه سوژه هستن که حرف درست کنن وقتی نه دیدن و نه شنیدن چطور میکنن آیا از الله نمیترسن😔 حتی نزدیکترین آدم های زندگیم که به من و شوهرم نزدیک بودن همینو میگفتن ولی من امیدم به خدا بود و میگفتم یا الله خودت میدونی که من همچین کاری نکردم و نقشی در این طلاق ندارم.اون شاید تقاص غرورشو پس داد . شایدم قسمتش همین بود ولی همینو می‌دونم ک من از طلاق خوش حال نشدم و جادویی نکردم .. چون زندگی خودم سخت تر شد با بچه و وجود اون دختر ۱۸ساله که ازشون باید مراقبت میکردم احساس مسئولیت میکردم و دلم پر آشوب بود. حرف های مردم همیشه پشت سر آدم است هرکار کنی باز هم مردم حرف در میارند دیگه برام مهم نبود هر از گاهی کسایی با زبانشون دل آدم رو میشکنند ولی باید ساکت بود و به خدا واگذرشون کرد. دیگه ما شدیم 4نفر با اون دوتا .منم دیگه این بچه ها بودم و الان شده بودم یه جورایی مادرشون.......😌 شوهرمم دیگه کتک زدن از سرش افتاده بود. افتاده بود داشتیم زندگیمون میکردیم ک یه روز گوشی شوهرم برداشتم دیدم ام که دیگه طلاقش داده بود براش پیام گذاشته که زنت جادو کرده که تو طلاقم دادی و ازین حرفا شوهرم جوابش نداده بود به منم چیزی نگفته بود که پیام داده ...منم از یه شماره دیگه بهش پیام دادم گفتم بس کن تورا خدا از الله بترس چرا میزنی😡 🪶..... 🍃🍃🍂🍃