eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.4هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
4.3هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام من هم دوست دارم از تجربه ام بگم. برای اینکه موقع شیر دادن به بچه اذیت نشید و نوک سینه زخم نشه از ماه چهارم حاملگی تا اواسط ماه هشتم حاملگی کمی حنای مخلوط شده با اب را روی سینه و مخصوصا قسمت نوک سینه بمالید کمی صبر کنید و بعد شستشو بدین این کار باعث میشه نوک سینه سفت بشه و ترک یا زخم نشه از بعد ماه هشتم دیگه حنا استفاده نکنید چون نوک سینه تلخ میشه و بچه سینه را نمیگیره امیدوارم تجربه ام براتون مفید باشه تجربیات شخصی هست... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 داستانی زیبا از وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم و هرشب یک آرزو می‌کردم. مثلاً آرزو می‌کردم برایم اسباب بازی بخرد؛ می‌گفت: «می‌خرم به شرط اینکه بخوابی.» یا آرزو می‌کردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛ می‌گفت: «می‌برمت به شرط اینکه بخوابی.» یک شب پرسیدم «اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم می‌رسم؟» گفت: «می‌رسی به شرط اینکه بخوابی.» هر شب با خوشحالی می‌خوابیدم. اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند. دیشب مادرمو خواب دیدم؛ پرسید: «هنوز هم شب‌ها قبل از خواب به آرزوهایت فکر می‌کنی؟» گفتم: «شب‌ها نمی‌خوابم.» گفت: «مگر چه آرزویی داری؟» گفتم: «تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم.» گفت: «سعی خودم را می‌کنم به خوابت بیایم، به شرط آنکه بخوابی.» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 زیاد با خدا حرف بزن ♥️    ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاس جون نمیدونم این یعنی چه که بعضی ها میگن ذهن بیمار نویسنده یعنی هرچی که به مذاق بعضی ها خوش نیاد میشه بیمار.راستش ایران جز کشورهای که سرانه کتاب خوانیش خیلی کمه و کتاب نوشتن برای نویسنده ها جز بدبختی وزحمتش چیزی نداره و بعضی ها هم میان میگن نویسنده ها بیمارند واقعا این چه فرهنگی که ما داریم هر جور داستان طرفدار های خودشو داره از نویسنده های خوب حمایت کنیم این همه چیز میخرید واسه کادو دادن به جاش بعضی وقتا بخرید از یه کتاب خوب چند نسل شما میتونه بهره بگیره از اینا به کنار به نویسنده ها توهین نکنیم هنر پرور باشیم 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام عزیزم، من اولین بار که پیام میدم میخواستم گله کنم😔😔 راستش من یک بار ازدواج کردم و جدا شدم و الان چهار سال از طلاق من میگذره، و الان دوباره ازدواج کردم و یک دختر یک ساله دارم ولی مادرم هر موقع حرف از طلاق میاد دوباره از گذشته میگه، چند بار بهش گفتم من دیگه به گذشته کاری ندارم، ولی انگار یادش میره باز دوباره میگه موقع که تو جدا شدی ما هم این مشکل رو داشتیم و.... چند ماهه قسط ها مون عقب افتاده، هر موقع میرم خونه پدرم، اونم همش میگه قسط هاتون عقب افتاده مگه ما خودمون نمیدونیم آخه؟؟؟؟؟!! بخدا من خودم کلی غصه توی دلم دارم ولی اونجا هیچی نمیگم آدم میره خونه پدر و مادرش که دلش باز بشه، نه که سرزنش بشه،کاش یکم مراعات کنیم همسرم خیلی هم مرد خوبیه، ولی این حرفای پدر و مادرم باعث شده، همش به گذشته فکر کنم همش مقایسه کنم همش به نداری شوهرم فکر کنم، از زندگی دلسرد شدم 😔😔 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 روایت وفا.... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
درست شبیه یک هتل بود سعید مقابل یکی از اتاق ها ایستاد و بعد از این که درش رو باز کرد با دست به داخل
شب ساعت ده کجا می خوای بری اونم با این سر و شکل ؟ اقلا لباست رو عوض کن در حالی با حوله آب صورتش رو که از لای انبوه ریش و سیبیل سیاهش روی لباسش چکه می کرد پاک میکرد گفت -انیس خانم نذاری وفا خانم تنها بمونه . اصرار کن که حتما شامش رو بخوره . نهار هم چیزی نخورده . حتما خیلی گرسنه است . دیگه سفارش نمی کنم . کاری با من نداری برم ؟ -کاری ندارم الاقل شامت رو بخور بعد برو در حالی که از آشپزخانه خارج میشد گفت -میل ندارم خداحافظ ماشین رو از پارکینگ برداشت و از خونه خارج شد . بی هدف توی اتوبان با سرعت زیادی می رفت . خودش هم نمی دونست که فروشگاه رو تا حالا بستن ولی اون اصلا توی فروشگاه کاری نداشت . بارها و اجناس از دبی خریده بود قرار بود فردا بعدازظهر برسه تهران . اون فعلا کار خاصی نداشت . خودش هم می دانست که یه جورایی داره از خونه فرار می کنه . هر وقت که به چشم های وفا نگاه می کرد همه تنش اتش می گرفت .ولی آخه تا کی ؟ تازه دو سه ساعت بود که وفا وارد خانه اش شده بود و قرار بود کم کمش دو سه ماهی اون جا بمونه . خودش هم از این پیشنهاد احمقانه ای که برای اومدن وفا به خونه اش کرده بود حرصش گرفت ..احساس می کرد که با نگاه کردن به وفا دارم مرتکب گناه می شم . خدایا خودت کمکم کن . من فقط می خواستم به وفا کمک کنم نمی خواستم تباه بشه . فقط همین . ولی حالا با اومدنش خودم سر گردون شدم . اون دختر به من پناه آورده . و بهم اعتماد کرده . چه طوری بهش بگم که با وجودش دارم دچار گناه می شم . ؟ نه یعنی من اون قدر ضعیف و سست هستم که به همین زودی و فقط با دیدن چشم های سحر انگیز یه دختر دین وایمانم رو به باد دادم ؟ نه امکان نداره ؟ خدا خودش کمکم می کنه . من مطمئنم که خدا تنهام نمی ذاره . داشت همون طوری حرف می زد . که تازه یادش افتاد نمازش رو هم نخوانده . سرعت رو کمتر کرد تا یه مسجدی پیدا کنه که بتونه نمازش رو بخونه . بعد از این که از چند تا خیابون گذشت بالاخره جلوی یه مسجد پاش رو گذاشت رو ترمز و ایستاد ماشین رو قفل کرد و وارد حیاط مسجد شد . کنار حوض بزرگ حیاط ایستاد و بعد از درآوردن جوراب هاش وضو گرفت .بدون این که صورتش رو خشک کنه همونطوری وارد مسجد شد و بعد از برداشتن مهر گوشه ای از مسجد به نماز ایستاد . حتی از خدا هم شرم می کرد . که مثل همیشه خالص نیست .از خدا خواست دوباره اراده اش رو قوی و محکم بکنه . و کمکش بکنه که مرتکب گناه نشه .دو دستش رو به صورت و ریشش کشید و مشغول خواندن نماز شد وفا که به شدت احساس خستگی می کرد تصمیم گرفت الو یه دوش بگیره و بعد بره پایین . چمدونش رو باز کرد و بعد از برداشتن لباس و حوله وارد حمام تمیز و کوچکی که داخل اتاقش بود شد . بعد از گرفتن دوش احساس سبکی می کرد حوله ای تن پوش مخمل قرمزش رو پوشید و از حموم خارج شد . پنجره و پرده های مخملی رو باز گذاشته بود تا هوای اتاق عوض بشه . امشب اخرین شب خرداد بود . از فردا تیر ما شروع میشد . هوا خوب بود با کلاه تن پوش آب موهای فر خورده و سیاهش رو گرفت . رفت و جلوی پنجره ایستاد . بازهم توی خیالاتش عرق شد . با خودش گفت . ...الان پدر بزرگ و مادربزرگ چی کار می کنن ادامه دارد.... 🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام عزیزم میخواستم درمورد تربیت بچه بگم دوروز پیش با خواهر شوهرم رفتیم خونه دایمون بعد یک سال خواهر شوهرم دوتا پسر داره هشت ساله پنج ساله تو مهمونی به شدت بی ملاحظه هستن بچه ها یک دقیقه نمیشینن کلا همه جا سرک میکشیدن خوراکی میاوردن میخوردن دوباره میخواستن میزبان مجبور میکنن دوباره پاشه بیاره مامانشونم کلا حواسش نیست هیچی به بچه نمیگه توی کیف پول من میگردن اگه پسرم خوراکی داشته باشه ازش میگرن خونه ماهم میان بدترن چند وقت پیش اومده بود گفتن بریم تو اتاق بازی کنیم منم گفتم برین کلا همه اسباب بازی هارو باز کرده بودن چندتاشونو شکسته بودن منم خیلی ناراحت شدم همه جارو بهم ریخته بودن خواهش میکنم مواظب بچه ها باشیم توخونه به بچه بگیم داریم مهمونی مواظب باشه ممنون خوندین 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 معجون تقویت استخوان... 👈۱۰ عدد بادام خیس خورده و پوست کنده 👈۳ عدد خرما خیس خورده 👈یک قاشق کنجد خیس شده 👈یک سوم پیمانه آب مواد رو با هم میکس میکنیم و نوشیدنی ما آماده است پست رو ذخیره کن حتما یه روزی به درد خودت و خانواده و دوستات میخوره👌 ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 کاش همه ی زن ها مردی را داشتند که عاشقشان بود... مردی که حرف هایشان را می‌فهمید ظرافتشان را به جان می‌خرید و روزانه چند وعده؛ از زیبایی و خاص بودنشان تعریف می‌کرد... و کاش مردها، زنی را کنارشان داشتند که عاشقش بودند... که به آنها تکیه می کرد و قبولشان می‌داشت آن وقت جهانمان پر میشد از زنانی که پیر نمی‌شدند، مردانی که سیگار نمی‌کشیدند، و کودکانی؛ که انسان های سالمی می‌شدند ! 🗣صحبت های دکتر انوشه 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دختری در روستای غم ها...۱۲ 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
عنوان داستان #دختری_در_روستای_غم_ها_11 🪶قسمت یازدهم حالا دیگه هرکی سرش به زندگی خودش گرم بود و
عنوان داستان 🪶قسمت دوازدهم من کاری نکردم هنوز دست بردار زندگیم نیستی برو پی زندگیت چرا به شوهرم پیام میدی من نکردم الله بهتر می‌دونه ولی تویی که تهمت میزنی از خدا بترس .. در جواب این پیام ها بمن گفت امیدوارم هیچ وقت صدای بچه خودتو از وجود خودت نشنوی .بعدشم نوشته بود سبحان الله😭چقد یه ادم میتونه اینقد ظالم و سنگ دل باشه قلبم شکست دیگه جوابش ندادم بی صدا اشکام میریخت...فقط گفتم جان خودت میدونی که من کاری نکردم . زندگیم ادامه داشت اوایل خیلی سخت بود الانم واقعا سخته که از بچه های دیگران مراقبت کنی ولی از الله میخوام بهم کمک کنه که بتونم شاید اینجوری گناهانی که کردم پس بدم و الله منو ببخشه💔 .تو همین مدت بود که مادر شوهرم خیلی بیمار شد جوری که کلا افتاده بود رو ما هم قرار بود بریم یه سر بهش بزنیم و برگردیم ولی اونجا که رفتم دیدم اصن وضعش خوب نیست کسی ازش مراقبت آنچنانی نمی‌کرد ☹️.دیگه تصمیم گرفتم همون جا یه مدت بمونم و ازش نگه داری کنم. از غذا درست کردن بگیر تا بردنش و همچنین پوشاک کردنش ... یک سال مریضیش طول کشید و منم به خاطرش روستا موندم خیلی ازم تشکر میکرد دیگه یه جورایی کارم شده بود مثل پرستارها تا اینکه فهمیدم شوهرم باز با یکی دوست شده😨 اون روز دنیا رو سرم خراب شد منی که این همه بهش لطف کردم از خانوادش میکردم اما چرا باز هم خیانت چراااا حالم خیلی بد شد اونروز فقط گریه میکردم میخواستم برم خونه پدرم چون واقعا نمیتونستم کنم اصن بهم محبت نمی‌کرد فقط خرج خوراک و پوشاکم میداد اما ما زن ها هم نیاز به داریم زندگی فقط مخارج خوراک نیست...دلم از شوهرم گرفته بود کم براش نمیزاشتم ولی اون محبتش با غریبه ها بود چرا من به چشمش نمیومدم😔 بعداز چندماه مادرشوهرم فوت کرد😔 من با تمام وجود و عشق و علاقه ازش مراقبت کردم بعد از فوت مادر شوهرم پدر شوهرم تو روستا تنها بود و کسی رو نداشت همسر منم تنها پسرش بود منو همسرم تصمیم گرفتیم که بیاریمش پیش خودمون دیگه آوردیمش و با ما زندگی میکرد الان شدیم یه 5نفره از الله میخوام که بهم قدرت بده تا بتونم ازشون به خوبی نگه داری کنم ... پدرشوهرم واقعا دوستم داشت اما پسرش اصلا شبیه اون نبود عادات بدش رو کنار نمیذاشت 😔منم کارم فقط شده بود حرص خوردن نمیدونستم چیکار کنم مگه من جز محبت چی میخواستم😔درسته من اوایل زندگیمون خیانت کردم به گناهم اعتراف میکنم ولی بعدش توبه کردم و سمت گناهم برنگشتم اما چرا همسرم اصلاح نمیشد و در پی بود واقعا از طرفش کمبود داشتم و هنوزم دارم 😢 شوهرم هردفعه میگفت بار آخره دیگه سمت اینکارا نمیرم بهش گفتم این بار آخر ها کی میشه من که کوتاهی در حقت نکردم.من بارها شکستم و در حسرت محبت بودم ولی همسرم بی توجه به من بود💔... الان یه چند ماهی میشه که دیگه دنبال رابطه های پنهانی نیست ولی که الله هدایتش کنه و به من وفادار بمونه🤲 از همه شما عزیزان که برای من وقت گذاشتین و خوندین ویژه میکنم تا کسی اتفاقاتت رو تجربه نکنه نمیتونه دردت رو احساس کنه خداوند تلخی هایی رو که من چشیدم نصیب هیچکدومتون نکنه😔 و در آخر از شما عزیزان میخوام برام دعا کنید از ته دلتون هم برای همسرم که دیگه دنبال دختری نره و خوب بشه ..گاهی که زندگی بهم فشار میاره و طاقتم تموم میشه میگم بگیرم ولی وقتی فکر میکنم که امید 3نفردیگه شدم و این را الله خواسته که بشه و من ازین عزیزان مراقبت کنم دیگه نمیدونم چی بوده .. 😭 برام دعا کنید که شوهرم بشه و الله به خاطر اون حرف های که زدم و خواسته ای که از الله کردم که بهم بچه نده ولی حالا پشیمون هستم و کردم امیدوارم که دامنم سبز بشه🤲 و خدا بهم اولاد بده که بتونم در راه خودش تربیت اش کنم و همچنین با حرفایی که به زدم و دعواهایی که باهاش کردم بخاطر این ازدواج خدا منو ببخشه من همه که باعث این ازدواج شدن رو بخشیدم و از الله میخوام که را عمری بده و الان واقعا دارم . پدر مادرهای عزیز خواهش میکنم لطفا به هیچ عنوان دختران و پسراتون رو وادار به ازدواج زورکی نکنید این عقدها پیش الله باطلن بخدا ته همچین ازدواج هایی فقط عذاب و گناه و خیانت هست😭 از من عبرت بگیرید💔و به انتخاب های سالم و صحیح فرزندانتون احترام بذارید حتی اگه به یه غریبه علاقه مند شدن تحقیق کنید اگه طرفش آدم درستی بود مخالفت نکنید با ازدواج جوانانتون😔 امیدوارم که کسی مثل من تو دام گناه نیفته خداوند همیشه درتمامی مراحل زندگی یاورتون باشه دوستدار و خواهر دینی شما B💜