eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.4هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.3هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🍃🍂 داستان آرامش.... ❤️🍃🍂
ملکـــــــღــــه
اصول و باور هایی که با کمک مامان و بابا به درکش رسیده بودم. تکونی خوردم و از آغوشش فاصله گرفتم. لبخن
لبش رو گزید و در آخر گفت: -میفهمی. و بیتوجه به منی که بهتم زده بود.از اتاق بیرون رفت. -کدومه؟ -همونی که کنار وسط وایساده.اونی که الان خم شد به هفت مردی که داخل حیاط و کنار ماشین ایستاه بودن نگاهی کردم و طبق مشخصاتی که هدی گفت.به مرد بور و قد بلندی اشاره کردم و گفتم: -اون بوره رو میگی؟ با وق گفت: -اره خودشه. پس پارسا ایشون بود. موهای بورش زیر آفتاب میدرخشید و با لبخند به حرف های دوستش گوش میکرد. چهره با نمکی داشت..دلم میخواست نزدیکش بشم و کمی عطرش رو بو بکشم..رسما دیوانه شده بودم. -سایلنت؟ ترسیده برگشتم و به مردی که متوجه شده بودم اسمش مسیحه نگاه دوختم و با تعجب گفتم: -بله؟ لبخند جز لاینفک صورتش بود. از لحظه ای که هم رو دیده بودیم لبخند به لب داشت. چهره زیبایی داشت.مو‌های سیاه و چشمای سیاهش هارمونی زیبایی با پوست گندمیش ایجاد کرده بود و شیطنت ازوجودش بهت چشمک میزد. -اسمت سایلنت نبود مگه؟ هدی لبخند آرومی زد و من با تعجب گفتم: -سایلنت؟اسمم آرامشه. بیخیال سری تکون داد و گفت: -همون ميشه دیگه..واسم جالبه چرا شما دوتا دوست قدیمی یه اسم درست و حسابی ندارید؟ طنز موجود در صداش باعث شد لبخندی بزنم و جوابی ندم. جلوتر از من ایستاد و داد کشید: -پارسا بیا اینجا. هدی تکونی خورد و من چشم دوختم و هوشیاریم رو زیاد کردم تا با مردی که نجاتم داده بود و دارنده یک عطرتلخ بود روبه رو بشم. قدم های محکم و بلندی برداشت اما هیچ رایحه تلخی همراهش نبود..به چشمای عسلیش نگاه دوختم و مغزم اصلا ابراز آشنایی نداد. -حواستون به عمارت باشه..یه ثانیه ام پستاتون رو ترک نمی کنید،مفهومه؟ -بله قربان. صدا ،لعنتی صداش بم نبود..اون صدای گیرا نبود..این آدم چرا شبیه قسمت رویای ذهنم نبود؟ با دقت بهش نگاه دوختم و سعی میکردم شاید اندکی آشنایی پیدا کنم اما دریغ از یک هیچ فرکانش آشنایی..هیچ. -خوبه..خبری شد بدون اینکه کاری بکنید اول به ما خبر بدید. -چشم. و رفت. مسیح سمت ما برگشت و گفت: -برید تو‌کم کم شلوع میشه. بیحرف. از باغ بزرگی که به زیباییش تورو به مدهوشی میکشید.به سمت عمارت حرکت کردیم. وارد عمارت که شدم داریوس با لبخندی که با دیدنم روی لبش پدیدار میشد نزدیکم شد و گفت: -خوبی؟ سری تکون دادم. حضور داریوس حس راحتی رو بهم میبخشید..یک جور قوت قلب بود. - ما یه کاری برامون پیش اومده آرامش ،باید دوباره بریم..احتمالا یکی دو روزی نیستیم..بچه های امنیت همینجان چهار چشمی حواسشون به عمارت هست..فقط تحت هیچ شرایط از عمارت بیرون نیا باشه؟ با استرس گفتم: -کجا میری؟تو که تازه اومدی چرا داری میری؟ با مهر گفت: -یکم کار ناتموم داریم،صبح رییس رفت و الانم ما باید بریم..ميام زود..باشه؟ -داریوس،بازم میای دیگه مگه نه نمیری که دیگه هیچ وقت نیای مگه نه؟ قدمی جلو برداشت،با دستش گونه ام رو نوازش کرد و -میام آرامش..دیگه ولت نمیکنم. و بدون اینکه نگاهم کنه؛از عمارت بیرون ر فت. بی حوصله روی تخت وول خوردم. مغزم در حال ترکیدن بود. از دیروز که داریوس رفته بود خودم رو داخل اتاقم حبس کرده بودم..در حقیقت. حبسم کرده بودن. اجازه نداشتم از عمارت پام رو بیرون بذارم و وارد باغ بشم. هر وعده غذاییم رو هدی می اورد و اندکی مینشست و میرفت. خسته شده بودم. میخواستم به سوال های بی جوابی که درون مغزم بود یک پاسخ قانع کننده پیدا کنم. در کنار تموم این حس ها قلبم با یاداوری داریوس مردی که بخش عظیمی از زندگی من رو به خودش آغشته کرده بود آروم میگرفت. بالاخره پیداش کرده بودم..دیر پیداش کردم ولی بالاخره پیداش کردم. خسته از افکار بی سر و ته ام از اتاقم بیرون زدم و راهی سالن اصلی شدم. حمیرا اخمی کرد و گفت: -کاری داشتید خانوم؟ درک نمیکردم چرا انقدر خشک برخورد میکنه. -نه تو اتاق حوصله ام سر رفته بود..اومدم کمک. تمومی خدمه.لبخند محبت آمیزی زدن اما حمیرا با جدیت گفت: -نیازی نیست. بفرمایید داخل سالن بنشینید..میگم بیان پذیرایی کنن ازتون. -شما مشکلتون با من چیه؟من نه خانوم اینجام نه هیچ چیز دیگه..حوصله ام سر رفته..میخوام اینجا بمونم و هیچ جا هم نمیرم. , و بی توجه به چشمای گرد شده اش سمت زنی که مسن تر از بقیه بود رفتم و گفتم: -اجازه میدید کمکتون کنم؟ زن لبخندی زد و خواست حرف بزنه حمیرا گفت: -گفتم نميشه خانوم. نفسم رو با صدا رها کردم و رو به حمیرا گفتم: -من میخوام اینجا بمونم..حالا یه کمکی هم بکنم چیزی ازم کم نمیشه..اگه بخوای اذیتم کنی،مجبور میشم به رییست خبر بدم..من مهمون اینجام و حرمت مهمون واجبه مگه نه؟ -ولی این قانون آقاست..هرکس باید به کار خودش برسه. اگه آقاشون رو میدیدم حتما بهش توصیه میکردم آنقدر فاز رییس بودن بر نداره. من خللی تو کار کسی ایجاد نمیکنم؛قول میدم. ادامه دارد ... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 گاهی اوقات با ما آدم بزرگ‌ها هم مهربان باشید و گولمان بزنید. نگویید نشد، نمی‌توانی، نباید، نمی‌آید، نخواست، بپذیر... ما خودمان همه چیز را می‌دانیم ما خودمان همه چیز را می‌دانستیم... می‌دانستیم وقتی زمین خوردیم و درد امان ‌ما را بریده هیچ مورچه‌ای آن طرف‌ها نبوده که بخواهد بمیرد. می‌دانستیم نمی‌روید دکتر آمپول بزنید. هیولاها فقط توی داستان‌ها نیستند و آخر قصه بزغاله‌ها قرار نیست از شکم آقا گرگه به آغوش مادرشان برگردند. شما اما مهربان باشید...با ما که با خودمان نامهربانیم. و این آدم‌گنده‌های خسته را که هنوز قلب هفت‌سالگی در سینه‌شان می‌تپد از پسِ دود سیگارهای نیمه‌سوخته و فنجان‌های قهوه بغل کنید و قول شهربازی و پشمک رنگی بدهید. قول آن دوچرخه‌ی پشت ویترین را. با اینکه خودمان بدانیم قرار نیست هیچ‌وقت، حتی به ازای تمام بیست‌های جهان مال ما باشد. 👤 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 بخشندگی اعضا.... 🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 بخشندگی اعضا.... 🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام در مورد لباس عاریه بحث داغ شده😍 اول عذر میخوام متن طولانی میگم🙈😉خوب منم بالطبع اوایل زندگی مشترک لباس مناسب نداشتم چون همسرم دانشجو بودن حتی تو خرید عروسی هم رعایت کردم ..و چون تو خونه پدری همیشه لباسام در حد خوب بود بعد ازدواج سعی میکردم مجلسی نرم که خجالت بکشم...بنابراین درک میکنم...و هر کس سراغ لباس بیاد کمدمو در اختیارش میذارم...حتی بعضی اوقات اتیکت لباس هنوز روشه که میبرن...دخترم میگه لااقل لباس استفاده شده رو بده ببرن ولی بازم دلم نمیاد دل کسی رو بشکنم...چند مورد هم داشتم که از رندی اومدن لباس بردن و حتی یه مورد بود که با اینکه خانم خوشون کارمند بودن اومدن گفتن تهران میخوا عروسی برم بهترین مانتو و پیراهنم رو بردن و بعد پس نمی آوردن میگفت خیلی داری ...چشمت پشت ایناست بالاخره با هزار دوز و کلک تونستم پیرهن رو پس بگیرم.ولی مانتو رو نداد این حریان برا بیست سال پیشه و اون پیرهن رو دخترم برده میپوشه هنوزم شیکه 😐.یا یه بار یکی اومد گفت طلا قسطی آوردم پول لباس ندارم لباس برد.....چند وقت پیش عروسی بودیم یکی از بستگان اومد گفت پیرهنت خیلی قشنگه بیام ببرم عروس خواهر زادم...گفتم الان که خواستم برم خونه درمیارم مانتو میپوشم شما ببرش..من ۵۳ سالمه ولی باور کنید کسایی میان لباس میبرن که ۲۵ یا سی ساله هستن ..چون لباسام شیک و مناسب هر سنی هستن.😉.ولی چند نکته رو بگم ...اول اینکه این زمانه لباس خریدن خیلی سخته...من همیشه لباس مجلسی دارم چون اقساط میارم..و لباس ساده و شیک میگیرم همیشه به روزه و اینکه موقع لزوم نگران نیستم .معمولا روسری یا شال ستش هم میگیرم ....حتی برا عروسی دخترم من چند دست لباس داشتم ...و اصلا به تکاپو نیفتادم...به نظرم لازمه هر خانمی در فرصت مناسب یکی دو دست کت و دامن یا کت و شلوار..پیراهن تهیه کنه تا وقتی لازم شد داشته باشه ..نذارید برا دقیقه نود اینطوری خیلی براتون سخت نمیشه  .الان واقعا سخته یه دفعه چند میلیون بدی یه لباس اونم هول هولکی ...که اکثر اوقات اون چیزی که خواستی درنمیاد...پسرم مجرده فعلا هم‌میگه قصد ازدواج ندارم ولی من یه کت و شلوار بلند و روسری ست رو کنار گذاشتم مثلا برا محضر....یا چند دست کت و دامن دارم که نپوشیدم برا عروسی ان شاالله 😍😉😊 دامادم چند وقت پیش دید تا چند روز میخندید میگفت عاشق اون روسری شدم که گذاشتی کنار لباس 😂 یه نکته دیگه اینکه من میگرن شدید داشتم یه بار یه خانمی از آشنایان  که منو تو اون حالت تو دکتر دیده بود به مادرم گفته بود خیلی برا دخترت ناراحت شدم بهش بگو لباس به آشنا نده براش شگون نداره...حالا عقیده خودش بوده مادرم گفته بود اصلا این لباس میگیره بده به دیگران.😉😜..بعد از این حرف من لباسهای بخشیدنی رو به آشنا نمیدم.. میدم غریبه....ان شاالله تن همه سالم باشه...ولی به قول سعدی تن آدمی شریف است به جان آدمیت...نه همین لباس زیباست نشان آدمیت❤️ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
18.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 کلم پلو شیرازی😍😋 مواد لازم : برنج ۴ پیمانه کلم قمری ۸۰۰ گرم گوشت ۲۵۰ تا ۳۰۰ گرم ترخان خشک ۲ ق غ سبزی‌ها ۳۰۰ گرم شوید ۸۰ گرم ریحان ۶۰ ادویه‌های گوشت : زردچوبه ½ ق چ نمک حدود ½ ق چ ارد نخودچی ۱ ق غ فلفل سیاه ½ ق چ ادویه کلم قمری : نمک حدود ۱ ق چ زرد چوبه ۱ ق م نارنج ۴ ق غ    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
6.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راحتی اصلا خلق نشده در دنیا ! بگیم خدایا علت غصه های منو تغییر بده علت ترس های منو تغییر بده بگو من میدونم مجازات دارم میشم که حالم خوب نیست به خاطر ترس و اندوه دنیا جایگزینش ترس و اندوه خودتو قرار بده. . 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام. خانمی گفتن که اگزمای دست دارن ایشون یبارم روغن الاغ اصل از جای معتبر بگیرن و مرتب مدت دار استفاده کنن تا نتیجه بگیرن . و اینکه شیر برای سرفه و آسم وایمنی خیلللی خیلی مفیده .و روغن الاغو برای بواسیر برای التهاب زخم حتی درد استفاده میکنن که نتایج خوبی داره به شرطی که اصل باشه  امتحان کنید حتما 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
15.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞نماهنگ| اَحمَد یا حَبیبی 🌀همخوانی موزیکال به مناسبت عید سعید مبعث ⭕️اشعار عربی در مدح پیامبر اکرم حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله 🔸جدیدترین اثر: 💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠 🎧ضبط صدا و تدوين نماهنگ: 🎙استدیو تسنیم اصفهان 📺مشاهده و دریافت نسخه باکیفیت: 🌐 aparat.com/v/rewQv 📲 @tasnim_esf
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 خاطره آشنایی عشاق سلام یاس جان ممنون برای کانال خوبتون. صحبت عشق وعاشقی شد منو برید به زمان نوجوان من ۱۵ سالم بودم عاشق شدم فک میکردم بهترین عشق رو من دارم پسری که عاشقش بودم ، همش به من میگفت من لیاقت تو رو ندارم اما من کور بودم تا شد که از من در خواست رابطه کردم خب ۴ سال باهم بودیم فقط در حد کوچه خیابون و تلفن بود امامن قبول نکردم واونم گفت پس دیگه پشت گوشت رو دیدی منم دیدی من واقعا در مونده بودم چون عاشقش بودم دلم شکست و از خداخواستم کمکم کنه شد و به یک هفته نرسید پسر همسایمون اومد خواستگاریم نگو که ۴ سال عاشق شده بود طفلک .من ب فال نیک گرفتم با تمام وجودم سعی کردم اونکه عاشقش بودم رو فراموشش کنم وهمینطور شد اونم ازدواج کرد اتفاقی خانمش رو دیدم و ناخودآگاه بحث زندگیش پیش اومد و دیدم ای وای چقدر بدبخته این دختر ،خداروشکر کردم که من هیچوقت زنش نشدم اما در عوض الان ۱۶ ساله دارم با پسرهمسایمون زندگی میکنم😁آقا ،متین نه اهل کار خلاف نه هرچیزی که الان برای همه عادی هست ماشالله بجونش 😍خداروشکر میکنم که خدای مهربونم خوش موقع دست منو گرفت🙏 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
6.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 از امیرالمومنین علی علیه السلام روایت شده است: إستأذَنَ أعمی عَلی فاطِمَه علیها السلام فَحَجَبَتهُ. فَقال لَها رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: لِمَ حَجَبتَهُ و هُوَ لا یَراکِ؟ فَقالَت علیها السلام : إن لَم یَکن یَرانی فَأنَا أراهُ وَ هُوَ یَشمُّ الرّیحَ. فَقال رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : أشَهدُ أَنَّکِ بَضعَهٌ مِنّی : «مرد نابینایی اجازه گرفت که وارد منزل شود. فاطمه علیها السلام خود را در حجاب قرار داد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای فاطمه، این مرد نابیناست، چرا خود را از او می پوشانی؟ زهرای اطهر عرض کرد: او نابیناست، من که نابینا نیستم علاوه بر این او بوی من را می شنود»📚بحارالانوار، ج104،ص38💐💐💐پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به یکی از زنان مدینه به نام حولاء فرمود: ای حولاء، زینت خود را برای غیر شوهرت آشکار مکن وبرای زن جایز نیست مچ پایش را برای نامحرم آشکار کند واگر مرتکب چنین کاری شود خداوند او را لعنت می کند وبر او غضب می کند وفرشتگان نیز بر او لعنت می فرستند وعذابی دردناک برای او مهیّاست،(۲)📕مستدرک الوسائل، ج ۲ ص34    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88