eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.4هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.3هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
💞💞💞💞💞❤️💞💞 جدایی مهناز و محمد.... 💞💞❤️💞
ملکـــــــღــــه
در حالی که از شادی روی پا بند نبودم، با هياهو و سر و صدا از پله ها سرازير شدم. آن ها هم به دنبال سر
به پيشنهاد محمد حلقه ساده را پشت انگشتر نامزدی ام و حلقه ديگر را جلوی آن دستم کردم. با اين که سه تا حلقه بود، به .خاطر ظرافت، هر سه شان توی دست مثل يک انگشتر پهن زيبا می شدند. از نگاه کردن به انگشت هايم سير نمی شدم .من صورت او را می بوسيدم و او دست مرا که می گفت مثل بچه هاس، ظریفی و نرم و سفيد .نمی دانم چه مدت گذشته بود که صدای امير که از پايين صدايمان می زد ما را به خودمان آورد حلقه اش هنوز به دستم است، مثل گردنبندش که هميشه به گردن دارم. وقتی رفت نه او حلقه اش را پس داد، نه من يادگاری هايش را و هيچ کس هم سوالی نکرد و من هيچ وقت نفهميدم که او حلقه اش را مثل من پيش خودش نگه داشت يا نه؟ .همان شب محمد گفت: از اين جمعه به بعد با هم می ريم کوه و سه روز بعد بلاخره با اکراه و بی ميلی برای اولين بار، همره امير و محمد به کوه رفتم. ساعت پنج صبح بود که محمد با هزار زحمت بيدارم کرد. من آن قدر خواب آلود بودم و پلک هايم سنگين بود که به زحمت می توانستم از لای چشم ها نگاه کنم. در حالی که با حسرت رختخواب گرم را نگاه می کردم و بر حالی محمد و امير، با تبلی حاضر می شدم، با خود می گفتم چه کار بيهوده و مسخره ای است که آدم صبح زود، آن هم روز تعطيل از رختخواب گرم و خواب جدا بشود !و راه بيفتد و برود کوه !اصلا هيچ آدم عاقلی توی اين سرما و اين موقع صبح ممکن است الان بيرون باشد؟ .چشم هايم آن قدر می سوخت که با وجود شوخی و خنده های امير و محمد توی ماشين، باز هم خوابم برد وقتی رسيديم هوا تاريک و روشن بود. از ديدن آن همه آدم، از پير و جون و حتی بچه، که تنها يا دسته دسته به کوه آمده !بودند، بهتم زد و فکر کردم پس فقط عقل محمد و امير کم نيست روحيه شاد و سرحال اکثريت آدم هايی که می ديدم از هر چيز ديگری عجيب تر بود. هيچ نشانی از خواب آلودگی و اکراه .در صورت کسی نبود. انگار به جای همه آن آدم ها من بودم که عزا گرفته بودم !!!امير به شوخی گفت: محمد ! الان همه می فهمن زنت از اون کوهنوردهای قهاره که اگر سرش بره کوهش نمی ره ها و در جواب نگاه پر از غيظ من، خندان گفت: باورت نمی شه؟! به جان خودم قيافه ت از سه فرسخی نشون می ده به چه !عشقی اومدی از اين منظره و هوا و طبيعت استفاده کنی.... ادامه دارد.... 🍃🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🎉خواند زبان دلم ثنای محمد(ص)🌸🍃 🎊ماند خرد خیره در لقای محمد(ص)🌸🍃 🎉دیده دل، جام جم به هیچ شمارد🌸🍃 🎊سرمه کند گر زخاک پای محمد(ص)🌸🍃 عید مبعث پیشاپیش مبارک🎊💐🎉    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 "لیاقت"چیزی نیست که شما از توی شناسنامه یا چهره افراد بفهمید! "لیاقت"چیزی نیست که انتهای یک راه طولانی مشخص شود... ! بلکه "لیاقت" حاصل یک لحظه ندیده گرفتن، بی احترامی، بی توجهی، فرد مقابل به شما ، به خاطر دیگران است ، در جواب تمام خوبی ها... خودتان را هدر آدم بی لیاقت های زندگی نکنید ...!     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🦋شبتون پيچيده در 🌸حرير گرم آرامش 🦋شبتون رویایی 🌸سهم دلــتون آرامش الهی 🦋شـب بخیـر . . . 🌙🌟 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 مبعث پیامبر است و 🌸 روز اجابت دعاست خدایا🙏 به یمن این روز فرخنده دل همه رو شـاد کن 🌸 کسی را ناامید از درخانه ات بازنگردان و مهرتایید به دعاهایمان بزن 🌷     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
❤️🍃🍂 داستان آرامش.... ❤️🍃🍂
ملکـــــــღــــه
لبش رو گزید و در آخر گفت: -میفهمی. و بیتوجه به منی که بهتم زده بود.از اتاق بیرون رفت. -کدومه؟ -ه
خودمم با آقاتون حرف میزنم قبوله؟ ناچار سری تکون داد و با بی میلی از آشپزخونه رفت. به محض رفتنش,لبخندی زدم و روبه بقیه گفتم: -خب,مسئول دربار رفت..نفس بکشید.بقیه لبخند آرومی زدن و هدی چشمکی برام فرستاد. کنار زن مسن نشستم و تو پوست کردن سیب زمینی ها بهش کمک کردم. وظیفه هاشون کاملا مشخص بود. هر نه نفرشون.متاهل بودن و تنها کسی که مجرد بود هدی بود که دختر بانو خانوم،همون زن مسنی که بهش کمک میکردم بود. بانو ،آشپز اینجا بود و لهجه شمالی فوق العاده بامزه ای داشت. زن به شدت خونگرمی بود و با لهجه شیرینش حسابی توی دلم جا باز کرده بود. مینو و هستی مسئولیت چیدمان میز غذا رو به عهده داشتن و مرتب کردن سالن مهمونی به عهده این دو نفر بود. نسترن بیشتر شبیه یک آبدارچی بود.,انواع نوشیدنی ها رو فقط اون سرو میکرد و مرتب کردن آشپزخونه به عهده اون بود. اما هدی و نیلی وباران و رها و که خواهر بودن مسئولیت سامان دادن به سالن اصلی و سالن بالایی رو که تابه حال ندیده بودم داشتن. چیزی که خیلی برام جالب بود نحوه صحبشون در مورد آقاشون بود. آقایی که من هنوز موفق به زیارتش نشده بودم. احترامی توأم با کمی ترس,در تک تک کلمه هاشون حس میشد..احترامی وافر و همراه با وفا داری.جمعشون بدون حضور حمیرا خونگرم میشد اما به محض ورود حمیرا هر کس سرش رو پایین می انداخت و خودش رو به کاری سرگرم میکرد. شاید بیشترین کار به گردن حمیرا بود. خدمه مخصوص آقا همین حمیرا بود که با اینکه نمیدونستم چه کاری انجام میده اما از صحبت های بقیه متوجه شده بودم کارش خیلی هم راحت نیست. بانو به همراه هدی و همسرش هادی.در همین عمارت زندگی میکردن. اما بقیه خدمه مستقل بودن. و هر کردومشون یک ربطی به این عمارت داشتن..یعنی یک آشنايي با این منزل داشتن و همسرشون.یا کارمندش,یا کارگر و یا محافظ این آقای بزرگ بود. -اين حمیرا کجا رفت؟ با جمله بانو‌ من لبخندی زدم و گفتم: -چی کارش داری اون بانوی دربار رو؟ لبخند شیرینی زد و گفت: -آخه خیلی وقته پیداش نیست..کجا رفته یعنی؟ مینو با حرص گفت: -ولش کن بابا هرجا که هست خوش باشه..فقط اینجا همه از دستش شاکی بودن. بانو که انگار چیزی یادش اومده باشه با هول و لا گفت: -ای دختر اون جعبه ای که پارسا بهت داد رو گذاشتی تو اتاق بالا یا نه؟ هدی محکم به گونه اش زد و گفت: -خاک تو سرمیادم رفت مامان. -ای ذلیل نشی تو دختر..,خوشت میاد حمیرا پیش آقا خرابت کنه؟من نمیفهمم تو چرا جدیدا انقدر گیج میزنی. با تعجب گفتم: -کدوم جعبه؟ -یه جعبه بود که پارسا گفت بذاریم اتاق بالا و این دختره گیج یادش رفته..الان حمیرا ببینتش میاد کلی گیر میده.. -کجا گذاشتیش؟ هدی کمی فکر کرد و گفت: -فکر کنم تو تالار مهمونی گداشتم مامان. و همین که خواست از آشپزخونه بیرون بره حمیرا با اخم وارد شد و گفت: -هدی بیا اینجا و اون لیستی که اون شب بهت دادمو بیار,.یکم حسابا باهم نمیخونه. هدی رنگ از رخسارش پرید و با ترس به حمیرا نگاه کرد. -وا دختر جن دیدی؟میگم برو اون لیستو بیار, -ب.,باشه. برای اینکه جو رو آروم کنم خیلی آروم دم گوش هدی گفتم: -من میرم بر میدارم میذارم تو اتاق..خیالت راحت. و بدون اینکه فرصت حرف زدن بهش بدم لبخندی به بقیه زدم و گفتم: -من برم اتاقم دیگه..بازم میام پیشتون. و بی سر و صدا سمت تالار دوم رفتم. سر که چرخوندم گوشه سالن سمت مبل های آبی رنگی که در ابتدای دری که به سمت باغ باز میشد جعبه قهوه ای رنگی وجود داشت. سمتش رفتم و جعبه کوچک رو در دست گرفتم و با احتیاط از تالار خارج شدم. سرکی داخل اشپزخونه کشیدم و وقتی متوجه شدم حمیرا سرش گرمه با عجله از پله ها بالا رفتم و با نفس نفس خودم رو وارد سالن بالا کردم. به محض دیدن طبقه بالا متعجب شدم. فقط دوتا اتاق با درهای بزرگ.مقابل هم قرار گرفته بودن و سالن با چاله ای که دقیقا وسط سالن بود و حفاظ کشید شده بود،به دو بخش تقسیم شده بود و برای اینکه به اتاق دیگه میرفتی باید سالن رو دور میزدی.یادم رفت از هدی بپرسم کدوم اتاق؛بنابراین قبل از اینکه بخوام به اتاقی که دورتر بود برم سمت اتاقی که ابتدی ورودی بود و در بزرگتری داشت رفتم. در بزرگ و سیاهی که یک طرح عجیبی روی سطحش بود. به ارومی اهرم رو فشار دادم و در با تقه ای باز شد. سیاهی...اولین چیزی که به محض ورودم بهم خوش امد گفت ،سیاهی بود. قدمی برداشتم و کامل وارد اتاق شدم اما همون عطر تلخ اون عطری که در رویاهام بود به صورتم کوبیده شد..نفس عمیقی کشیدم و بیشتر این رایحه گس رو وارد سیستم تنفسیم کردم. پرده های این اتاق سلطنتی و جنس کلفت تری داشت و اجازه ورود نور رو به طور کامل گرفته بود و سیاهی عمیقی رو درون اینجا حکم فرما کرده بود. کور کورانه قدمی به جلو برداشتم و به میزی که به چشم خورد نزدیک شدم و جعبه رو روی میز گذاشتم.همین که سرم رو بالا گرفتم. ادامه دارد ... 🍃🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 مبعث پیامبر است و 🌸 روز اجابت دعاست خدایا🙏 به یمن این روز فرخنده دل همه رو شـاد کن 🌸 کسی را ناامید از درخانه ات بازنگردان و مهرتایید به دعاهایمان بزن 🌷    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
تقویم نجومی اسلامی ✴️ پنجشنبه 👈 19 بهمن /‌ دلو 1402 👈27 رجب 1445 👈8 فوریه 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❤️ مبعث عقل کل هادی الرسل حضرت ختمی مرتبت رسول خاتم صلی الله علیه و آله و سلم" 13 قبل از هجرت " 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅خواستگاری عقد و ازدواج. ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅خرید رفتن. ✅مسافرت. ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅شروع به کسب و کار. ✅داد و ستد و تجارت. ✅و دیدار با هر کسی که خواستی خوب است. ✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران "را در تلگرام یا ایتا و سروش جستجو کنید و به ما بپیوندید. 👩‍❤️‍👨مباشرت امروز: فرزند هنگام زوال ظهر اقا و سیاستمدار و عاقل و بزرگوار خواهد بود و مباشرت برای صحت بدن نیز مفید است. 🚘مسافرت: مسافرت خوب است. 👶 زایمان مناسب و نوزاد حشر و نشر خوبی با مردم دارد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج جدی و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️وام و قرض دادن و گرفتن. ✳️تشکیل شرکت و موسسه ها. ✳️برداشت محصولات کشاورزی. ✳️انواع جراحی ها. ✳️آغاز درمان و معالجات. ✳️امور زراعی و کشاورزی. ✳️دید و بازدیدهای سیاسی. ✳️و لباس نو پوشیدن نیک است. 🟣نگارش ادعیه و حرز و برای نماز حرز و بستن آن خوب است. 👩‍❤️‍👨 انعقاد نطفه و مباشرت. مباشرت امشب شب جمعه: ممکن است فرزند بهره هوشی خوبی نداشته باشد. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت. طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث پشیمانی می شود. 💉💉 حجامت. فصد زالو انداختن یا در این روز از ماه قمری ،باعث ایمنی از ترس می شود. 😴😴 تعبیر خواب امشب: خواب و رویایی که شب جمعه دیده شود تعبیرش از ایه ی 28سوره مبارکه "قصص" است. قال ذالک بینی و بینک... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که فرد مهمی نزد خواب بیننده بیاید. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد. ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد. 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد