ملکـــــــღــــه
مهناز، من ديگه دارم خسته می شم. اين بداخلاقی های تو که اصلا ازشون سر در نمی آرم، اين سکوتت و اين رفت
را به او کردم و راه افتادم. او نه دنبالم آمد و نه صدايم زد. گيج و خرد قدم برمی داشتم و مدام اين حرفش مثل پتک توی
سرم می خورد –دوست دارم ثريا را ببينم – پس يعنی تمام اين مدت همه چيز را می دانسته؟ درد مرا ميفهميده و به روی
خودش نمی آورده؟! انگار جلوی چشم هايم را بخار گرفته بود. تمام خون تنم به شقيقه هايم فشار می آورد و سرم داشت
می ترکيد. توی اين حالت اصلا نفهميدم که به بقيه نزديک شدم. صدای خسرو که گفت: - به به ، ليلی آمد. خانم، پس
مجنون کجاست؟ - انگار مرا از برزخ بيرون کشيد و تا خواستم خودم را جمع و جور کنم وحرفی بزنم، آقا رضا قبل از
:من گفت
!آهای آقا خسرو، چشمم روشن، برادر زن منو می گی، مجنون؟
:خسرو همان طور که دور می شد با صدای بلند گفت
....ولا يک همچين ليلی، مجنون شدن هم داره
.محمد که داشت می آمد، نگاهی تحقيرآميز و پر از نفرت به خسرو کرد و ازکنارش گذشت و به سمت امير و جواد رفت
همين يک لحظه و يک نگاه، ناخودآگاه باعث جرقه فکری مسموم و احمقانه درذهن من شد که فاجعه ای به عظمت بدبختی
.يک عمر يا دست کم جوانی ام را باعث شد
خود به خود ياد لحظه تبريک گفتن خسرو و نگاه تحسين آميزش و محمد که با ناراحتی مرا توی ماشين هول داده بود،
.افتادم
صدای فاطمه خانم و ثريا که چايی تعارفم می کردند، مرا به خود آورد و مجبور شدم، علی رغم طوفان درونم، آرام
کنارشان بنشينم. محمد را می ديدم که گرم گفتگو با جواد و آقا رضاست و بيش تر حرص می خوردم. يعنی اصلا ناراحت
.نيست؟!بالاخره آقا رضا گفت حرکت کنيم و برويم همان جايی که می گفت اسمش آب پری است، غذابخوريم
:همه به طرف ماشين ها راه افتادند. محمد همان طور که با جواد همقدم بود،سوئيچ را به طرف امير پرت کرد و گفت
.امير، من با جواد می آم. تو ماشين ما رو بيار و رفت
همين کارش بود که ذهن از خشم و حسادت کور شده مرا نابينا تر کرد ولجبازی را مثل هيزمی زير آتش قلبم شعله ورتر
.از قبل. از طرفی جلوی ثريا و فاطمه خانم و بقيه احساس خجالت و سرافکندگی کردم و حالم بيش از پيش خراب شد...
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#نکته
سلام یاسی جان خوبی
خواستم یه مطلبی رو عرض کنم
جدیدا تو کانال میببنم خانوم ها استفاده روغن های گیاهی برای مو رو توصیه میکنن
خواستم بگم استفاده هر نوع روغنی برای ریشه مو کاملا اشتباهع
اینکه میگن (برای مثال روغن زیتون رو بزن به موهات چند ساعت بمونه بعد بشور)
وقتی روغن به ریشه و ساقه ابتدایی مو زده میشه سبب تحریک بیش از حد فولیکول ها و تولید چربی بیشتر مو میشه
وقتیم چربی مو اقزایش پیدا کنه زمینه ساز ریزش موها میشه
خواهش میکنم روغن هارو فقط و فقط برای ساقه انتهایی موهاتون جهت ابرسانی استفاده کنید
و ریشه موهارو از هر گونه چربی اضافه دور نگه دارید
بخصوص کسانی که جنس موهاشون چربه
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
فاطی جون میگه
دیگر نه می پرسم ،
نه اعتراض می کنم ،
نه افسوس می خورم ...
فقط می بینم ، نفسی عمیق می کشم و عبور می کنم .
که عبور ، تنها مرهمِ زخمِ بی انصافیِ آدم هاست .
همیشه نباید ترمیم کرد ،
همیشه نباید فرصت داد ،
باید پذیرفت که آدم ها عوض نمی شوند ،
باید قبول کرد ؛
که بعضی ها وصله ی دنیایِ آدم نیستند ،
که بعضی ها ؛
فقط به دردِ فراموش شدن می خورند ...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🍀از خدا کم نخواه.
سلیمان نبی ،اسطوره ی ثروت و قدرت در جهان است .
او هنگام دعا به خداوند میگوید : خدایا به من ملکی عطا کن که تا به حال به کسی نداده ای و بعد از من هم به کسی عطا نخواهی کرد. او همه چیز را با هم میخواهد چون به قدرت نامحدود خداوند ایمان دارد .
او باور دارد و دریافت میکند .
پس تو هم باور کن و هنگام دعا کردن زیاده خواه باش ! نترس
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
_قدر نیازم میخورم حتما. هیچ وقت به دخالت های آدم ها توجه نمیکرد و کار خودش رو انجام می داد..آرامش ا
_باشه. و لعنت به لبخندی که روی لبم جا خوش کرد. کیفم رو روی یکی از مبل ها پرت کردم و با تشویش سمت راه پله رفتم. این صدای کر کننده قلبم طبیعی بود؟ قدم هام لرزون و دلم گومب گومب صدا میکرد. پیچ پله ها رو رد کردم و بعد از چند لحظه جلوی در اتاقش بودم. مغزم رو تو این جنگ نامفهموم پیدا کردم و خواهش کردم ازش کمکم کنه. مغزم چشم غره ای به من رفت و در آخر افسار سرکش قلبم رو به دستش گرفت و قلب افسارگسیخته ام رو آروم کرد. حالا که کمی آروم شدم،دستامو مشت کردم؛دستامو بالا گرفتم و تقه ای به در زدم.
_بیا تو,
و اون صدای خش دارش!!! نفسم رو با شدت رها کردم و به آرومی وارد اتاق شدم.
_سلام جگ.... حرف زدنم همانا و لال شدنم ها. شوک تصوير وارد شده به قدری زیاد بود که عقلم افسار دلم رو رها کرد.قلب سرکشم تپیدن رو از سر گرفت و محکم و با تموم وجودش به قفسه سینه ام فشار وارد کرد.. عقلم متحیر بود..نمی تونست درست تصمیم بگیره فقط محو شده بود و تنها دستورش گرد شدن چشمام و میخکوب شدن بود. انگار سکته کرده بودم که این چنین به بدن نیمه عریان مرد مقابلم خیره شده بودم. بدنش عضله ای قدرتمند و به طرز وسوسه انگیزی ای پوست برنزش طلایی و براق بود و خدای من... حجم بزرگ بازوهاش باعث می شد آب دهانم توی گلوم گیر کنه. عضله های دو سر بازوش دقیقا تکه تکه بود و خط میکشید روی اعصابت. و بدنش،عضلات قوی و مخروطی شکمش,پیچیده و درهم تنیده و بدن هشت تیکه اش مثل یک رود تند و پرپیچ و خم به سمت پایین سرازیر میشد.و ضربه اخر اون رگ های برآمده دستش بود که بدن عضلانیش رو گره زده بود و اونقدر جذاب بود که من فقط باختم خودمو, نگاهش بالا اومد و به چشمای ترسیده و شوکه زده من نگاهی انداخت و من ناگهانی به خودم اومدم و جیغ بزرگی کشیدم و به سمت در برگشتم.
_واای. لبم رو گزیدم و پشت بهش ایستادم...گند زده بودم. چنان مثل نعشه ها خیره به بدنش بودم که حتی نتونسته بودم اول جیغ بزنم..مگه من لعنتی چندتا تو زندگیم مرد خوش هیکل دیده بودم آخه بخوام طبیعی رفتار کنم؟؟؟؟
_ناله اتو خفه کن..بیا جلو کارت دارم.
**حامی
حرکاتش ادا و فیلم نبود. واقعا خجالت کشیده بود. جمله ام باعث شد دوباره بی هوا سمت من برگرده و دوباره به محض دیدن بدن نیمه برهنه ام دست و پاش رو گم کنه و دوباره به عقب برگرده
_جگوار لطفا.
کمر بند شلوار ورزشیم رو محکم کردم و حوله ام رو روی موهای خیسم کشیدم.
_کری ،میگم بیا کارت دارم. با تمنا گفت:
_یه.یه چیزی تنتون کنید.
جلوی آینه ایستادم و موهام رو همون طور که با حوله خشک میکردم گفتم:
_در عجبم چرا فکر کردی می تونی بهم دستور بدی..گفتم بیا کارت دارم.
_جگواااار!!
صداش ناله مانند بود اما با غرش گفتم:
_دهنتو می بندی یا نه؟ شکست خورد روی پاشنه پاش چرخید و به سمت من اومد اما نگاهش رو به پارکت ها بخشیده بود و با صدای
آرومی گفت:
_بفرمایید.
سمت تخت رفتم و گفتم:
_فردا بیمارستان کار داری؟ نگاهش پایین بود اما به آرومی گفت:
_آره.
صداش,لعنتی کننده ترین چیزی بود که تا به حال شنیده بودم!!! کمد لباس هام رو باز کردم. نگاهی به رگال لباس ها انداختم و گفتم:
_خوبه..چون قرار نیست بری. و بعد بلوز خاکی رنگی رو بیرون کشیدم. همون طور که می پوشیدم صداشو شنیدم:
_چرا؟چیزی شده مگه؟
بلوز رو وپوشیدم و گفتم:
_حالیته داری از من سوال می پرسی؟ سکوت کرد.. سمت میزم رفتم؛گوی فلزیم رو بیرون کشیدم و روی نگاهی بهش کردم که با چشم های منتظر به من نگاه می کرد.
_فردا صبح نمیری بیمارستان,آماده
میشی میریم.
_کجا؟
_لال میشی یا نه؟ غرشم باعث شد سکوت کنه. گوی رو توی دستم چرخوندم و گفتم:
_حالا برو بیرون. تردیدش رو حس کردم اما فقط جرأت داشت بپرسه اونوقت من می دونستم و اون. کمی مکث کرد و در آخر با حرص آشکاری گفت:
_شبتون خوش جگوار.
جوابشو ندادم و بعد از اینکه از اتاق بیرون رفت،سرم رو به صندلیم تکیه دادم. این دختر تا کی قرار بود پارادوکس باقی بمونه؟ تا کی قرار بود صداش من رو دیوونه و آروم کنه؟ حوصله هیچ چیز و هیچ کس رو نداشتم،سیگار محبوبم رو بیرون کشیدم و سمت پنجره رفتم باد خنک به سرم خورد و باعث شد خنک بشم.. دختر رضا فردا روز جالبی خواهد بود!!!
** آرامش
چشمای خمارم به وسوسه اغواکننده خواب نگاه می دوخت.خواب افسونگری کرد و من چنان مستش شدم که به هوشياریم غلبه کرد و من ایستاده چشمام رو به مهمونی شیرین خواب دعوت کردم اما هنوز درون تنم رخنه نکرده بود که صدای بلند و مهیبی دقیقا از کنار گوشم رد شد و با ضربه قدرتمندی رویای خواب رو شکست. از صدای شلیک گلوله چرتم پرید و وحشت زده و حیران به اطراف نگاه دوختم و چشمم به هیولای اسلحه به دست افتاد.
ادامه دارد ...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#دلنوشته_اعضا
منی که روزی آرزوم بود رسیدن بهش
الان خوشحالم که بهش نرسیدم
اگه تو همون دوران بچگی میومد خواستگاریم قطعا جواب من و خانوادم مثبت بود چقد از خدا خواسته بودم که مال من بشه اما نشد
چقد رویا بافته بودم رویایی که تاروپودش وجود اون و من بود
بافتنی که کلاف زیرش اون بود کلاف روش من( یکی زیر یکی رو )
۲سال تموم حسرت کشیدم از این و اون خواستم واسطه بشن بین من و اون
که مهرم به دلش بیفته اما نیفتاد و نشد
منظورم از این و اون فامیل و دوست و آشنا نیستا منظورم مرده هاست چون بجز خودم کسی از حس بچگانم خبر نداشت
همون بهترم که کسی نفهمید چون خودم بودم که این حس رو تو دلم انداختم انگار خودمو مجبور میکردم به دوست داشتن این ادم اشتباه
شایدم لطف خدا بود که نشد
چون اگه میشد الان حال و روزم مرگ بود
چون اگه اتفاق میفتاد قطعا من تو اون دوران عاشقش میشدم
و الان که رفته بود مثل بقیه مرده ها تو اون قبرستون بی روح و یخ زده از احساس خوابیده بود
من میموندم و یه کوه خاطره تلخ و شیرین
من میموندم و جاده هایی که باهاش قدم زدم.من میموندم و یه قاب عکس با یه جفت چشم که همه دنیای من بودن
من میموندم و یه دست لباس مشکی
من میموندم و جنازه سرد و نفس های سردش.من میموندم و یه عالمه خاک که بین من و اون جدایی انداختن
من شاید میموندم اما میشدم یه مرده متحرکتر از اون
که شب و روزم مرور دفتر خاطرات ذهنم میشد که اون بین تک تک خاطرات بین تک تک کلمات بین تک تک واژه ها راه میرفت
من میموندم اما دیگه من قبلی نبودم
(درسته بعضی وقتا ما یه چیزایی رو از خدا میخوایم نمیده اما بدونین حتما حکمتی هست حتما مصلحتی هست
از خدا گله نکنید که چرا من اون چیز رو میخاستم بهم ندادی ؟چرا من فلانی رو دوست داشتم نشد چرا و چرا و هزارتا چرای دیگر
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#حاجی_معرکه_ای
ارسالی اعضا
۴۵ سال پیش مردی نزد "حاج حسن نعلبندان" که مغازهدار است میرود و دوچرخهاش را مقابل دکان این مرد برای ده دقیقه به امانت میگذارد و البته هیچگاه به سراغ دوچرخهاش برنمیگردد. گوش کنید به این داستان قشنگ
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#درک_زندگی
سلام یاسی جون واقعا از تمام زحماتی که میکشی سپاس گزارم خدا خیرت بده.درمورد صحبت دوستمون که فرمودند ماهم پیر میشیم احترام نگه داریم درسته همه پیر میشن همه نیاز به محبت دارن ولی من خودم به شخصه الان که عقدم هنوز بچه ندارم. ولی بعداً اگه خدا خواست وبچه دارشدم وقتی میبینم بچم اوضاعش چه طوریه مشکل رو مشکلش نمیزارم من دیدم خانواده هایی روکه تازه کمک خرج بچه هاشون میشن.نکه یه مشکل هم اضافه کنن. چون خودتو بزارید مثلا جای من حقوق شوهرتون کارگری باشه قسط وام داشته باشی بدی خرج خونه مامانتم بخوای بدی تازه ازاین بدتر خواهرشوهرت خودش حقوق داشته باشه کار داشته باشه ولی با زیرکی تمام حتی ریالی خرج نکنه تا در مورد پول باهاش حرف بزنن سریع یه دعوا بکنه وبگه من نه در آمد دارم نه هیچی بهتون زور نمیگه؟منی که حتی بعد دوسال یه دونه شلوار به شوهرم نگفتم برام بگیره چون میدونم هرماه یکی درمیان قسط هاشو میده این ظلم در حق من نیست.مادرشوهرم نباید بگه ما چند ساله پسرم خرج میده دیگه لااقل الان برا خودش وزنش خرج کنه؟من حرفم اینه آره اگه گاهی بود آره ولی نه اینکه هرماه نصف حقوقش فقط خرج خانوادش بشه.ممنون خوندین.هیچ کسی نیست که بهش اینارو بگم
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#عشق_یک_طرفه
سلام عزیزم، کیف میکنم با کانالت هر چند مطالب منو دیر میگی😘من دوران مجردی یه عاشق دل خسته داشتم، پسر دوست مامانم بود طفلی خیلی به پام نشست ولی من دوسش نداشتم البته تقصیر خودش بود بیشتر، آخه کی روزی که میخواد بره خواستگاری عشقش که به زور بهش اجازه دادن بیاد....میره دختر بازی 😂😂چقد هم بد شانس باشه که من تو خیابون ببینمش 😂یادش بخیر چقد باابجیم خندیدیم حالا بماند..... چون ما خیلی رفت و آمد خانوادگی داشتیم زیاد سوار ماشینش میشدیم تا میشستم تو ماشین این آهنگ رو میزاشت 📣عروس باید ببوسه شادومادو این عاشق رسیده به مرادو.... اگر دارین واسم بزارین دلم تنگ شده واسش 😜آخه یه فضولی بعد ازدواجش به خانمش گفت که عاشق من بوده دیگه خانمش قطع رابطه کرد
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88