eitaa logo
|مَـلْـهـوفـیـن|malhoufin|🏴
1 دنبال‌کننده
193 عکس
58 ویدیو
0 فایل
﷽ یا مُفْزَعَ المَلْهُوفین ای پناه دلسوختگان ... سلامتی آقا صاحب‌الزمان(ع) یک صلوات می‌فرستین؟! کپی؟✅️به جز پیام‌هایی که منبع دارند|۳صلوات برای ظهور🕊| حرفی سخنی؟ https://harfeto.timefriend.net/17158004889264 تاسیس : ۱۴۰۲/۰۹/۰۹ @malho_ofin
مشاهده در ایتا
دانلود
آقا جلیل حقوقش را از سپاه نمی‌گرفت پرسیدم آخه چرا ؟! می‌گفت: الان وضع اقتصادی کشور خوب نیست، جنگه ! باید همه به انقلاب کمک کنیم🌱
السلامُ‌ علیٰ‌ وارث‌ الانبیاء و خاتم‌ الاَوصیاء
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رجب‌ را‌ نفهمیدیم شعبان‌ را تقدیم‌ کردی شعبان‌ را‌ رَها کردیم ... به‌ رمضان‌ میهمان‌ مان‌ کردی تو‌ بگو این‌ همه‌ دوست‌ داشتن‌ برای‌ چه؟ :)💔
حاجی تولدت تو آسمونا مبارک🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
" - دیدن‌ این‌ لحظه‌ را آرزوست :) " @malho_ofin
🔴 طرح یک آیه یک ختم با خوندن یک آیه در ختم قرآن شرکت شوید. همیشه با خوندن یک جزء یک حزب یا نهایت یک صفحه در ختم قرآن شریک می‌شدید الان با خوندن یک آیه علاوه بر جزخوانی روزانه‌تون میتونید ده‌ها ختم قرآن روزانه انجام بدید. فقط با خوندن چند آیه روی لینک زیر بزنید، آیه مخصوص شمارو نمایش میده، با همون یک آیه در ختم اون دور از قرآن که بالای صفحه نمایش داده شریک میشید ثواب ختم‌های امروزو هدیه میکنیم به پیامبراکرم(ص) و شهدای غزه💔 کلیک کنید و آیه‌ تون رو بخونید و برای دیگران هم بفرستید در ختم قرآن با یک آیه شریک بشن. بسم الله👇 https://leageketab.ir/khatme-quran/
📝|رفیق شب چهارم ماه مبارک رمضانِ ۹۴ بود که زنگ زدم به محمدرضا بهش گفتم بریم بیرون؟ گفت : موتورم خرابه فردا میخوام برم درستش کنم. گفتم: موتور چیه بیا با تاکسی پیاده ای چیزی میریم. گفت: باشه یه رب دیگ سر کوچمون باش. رسیدم سر کوچشون گفتیم: کجا بریم؟؟ محمد گفت: بریم حدادیان نزدیکه من گفتم: نه بریم حاجی(منصور) گفت: باشه بریم.. سوار تاکسی شدیم خلاصه رسیدیم حاجیـ.. اون شب محمدرضا زیاد حوصله نداشت.. یه کم که نشستیم روضه و مناجات رو گوش دادیم. گفت: پاشو بریم.. گفتم: تازه اومدیم گفت: پاشو بریم حال ندارم بشینم.. گفتم: باشه بریم.. چون وقت زیاد بود تا سحر گفت:تا آزادی پیاده بریم منم که پایه گفتم: بریم یادمه گفت ساعت ۲ونیم میرسیم حالا ساعت ۲ بود گفتم: بشین تا برسیم گفت:هر کی نرسه. طرفای دانشگاه تهران بودیم ساعت نزدیک ۲ونیم بود.. بهش گفتم ۲ونیم داره میشه ها گفت: یه تاکسی بگیر ۲ونیم هر کی نرسه😅 خلاصه نشستیم توی تاکسی و ۲ونیم آزادی بودیم. دیگ بماند ار ارگ تا انقلاب انقدر خندیدیم که من واقعا عضله های دلم درد گرفته بود... که محمد گفت: یکی مارو ببینه میگه اینا یه چیزی زدن انقدر میخندن. 📝|نقل شده از دوست بزرگوارشهید منبع : کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری @Shahid_Dehghan