eitaa logo
مامادو♡
82 دنبال‌کننده
383 عکس
13 ویدیو
5 فایل
مامادو = مامان دوقلو + یک شهرساز و تسهیلگر قدیمی دست به قلم مبتدی مادرِ همیشگی @Zahrakashanipour
مشاهده در ایتا
دانلود
بلاخره رفتم سراغش. خیلی وقت بود منتظر هم‌ بودیم بوف‌کور را می‌گویم دیدم هدست توی گوشم است و فرصت خوبی برای شروع کتاب صوتی دارم. اول پاگرد شهسواری را پلی کرد. انگار دکلمه نوشته بود. جدی و زمخت. به چیز نرم‌تری نیاز داشتم. بوف‌کور را دیدم. مامان را به زور توی اتاق کردم تا بخوابد. رفتم روی تخت خوابیدم و بند ننو را می‌کشیدم تا بخوابند. بزرگ شده‌اند ‌و ننو نفس‌های آخر کمک را می‌زند. بلند می‌شوند و روی آن بپر بپر می‌کنند. یکی هم خوابش بیاید، آن یکی نخوابیدن را یادش می‌دهد. این بار امیرعباس زود خوابید. بوف کور را پلی کردم. قسمت اولش را نفهمیدم. رسید به جایی که پا گذاشت روی چهارپایه و از سوراخ اتفاقی آن دختر زیبا را دید. امیررضا پرید روی امیرعباس ولی بیدار نشد. ناامید برگشت سمت تشک خودش. ننو را محکم‌تر تکان می‌دهم. امیررضا همچنان مقاوت می‌کند در نخوابیدن. مرد نتوانست دختر را ببیند و بی‌تاب اوست. به ساعت نگاه نکردم، صبرش در نخوابیدن زیاد است. مرد صبرش تمام شده. اما شب که از گردش بر‌می‌گردد، زن را جلوی خانه می‌بیند و زن بی‌هیچ حرفی می‌رود توی خانه و اتاق مرد. امیررضا بلاخره خوابید. مرد تا صبح بالای سر زن می‌نشیند. نگاهش می‌کند و صبح‌ زن می‌میرد! بلند می‌شوم تشنه‌ام شده. چرا امروز بوف‌کور را شروع کردم؟ از سر و‌ کولش ناامیدی بالا می‌رود.‌ قبلا روز تولد امام‌حسین نفس کشیدن برایم راحت‌تر بود و روی‌ پای خودم‌ بند‌ نبودم. اما حالا انقدر درگیر زندگی و روزمرگی شده‌ام که چیز دیگری را نمی‌بینم. با بوف‌کور فرقی ندارم! _______________ @Mamaa_do
امروز کارِ خاصی نکردم. چیزی ننوشتم. چیزی نخواندم. چندتا فیلم دیدم. کار‌های بچه‌ها با مامان بود. آرام غذا خوردم. معده‌ام درد نگرفت. بیشتر به پهلو خوابیدم. حالم خوب بود. عجیب بود ولی عذاب وجدان هم نداشتم و از کارِ خاصی نکردن لذت بردم. ______________ @Mamaa_do
بچه‌ها بچه‌ها تعریف این نشست را از دوستانم خیلی شنیدم، از دستش ندهید!🌱 در راستای مواجه با اثر هنری🤓 _____________________ 🔹دانشکده الهیات و معارف اسلامی برگزار می‌کند: وبینار شماره ۲ از سلسله وبینارهای بین‌المللی«موسیقی مقاومت و الزامات آن» در سطح موزیسین‌ها و فرهنگ پژوهان کشورهای جهان زمان: چهارشنبه، ۲ اسفند ماه ۱۴۰۲، ساعت ۱۰ مکان: تالار شهید مطهری دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران ورود برای عموم آزاد است. نشانی مجازی نشست: https://www.skyroom.online/ch/csir.ut/ut ___________________ @Mamaa_do
دل و جرات میخواست یا وقت، نمیدانم! شبیه اکرم‌ شده بود همان که گلبارانمان کرد. اجازه دادم‌ گوشی را دستش بگیرد. بلند شدم، دست بردم توی کشو. روسری مجلسی زرد همان اول به دستم آمد. قیچی ابرو روی میز بود. برداشتم و روسری را روی تخت پهن کردم. امیررضا را از پشت، جلوی خودم نشاندم. موهای پشتش مثل پشم گوسفند شده بود با بوی گوشت و دانه‌ی برنج چسبیده به آن. موهای جلو مثل ابریشم بود. فرقِ جلو و عقب از زمین بو‌د تا آسمان . حواسش پرت بود. ۴انگشت را بین موها کردم و با قیچی ابرو پشم‌های بین انگشت ها را کوتاه کردم. بلاخره بخت این موها سر کارگاه تصویرسازی باز شد😅. 😅 _______________ @Mamaa_do
_______________ قبول دارید مادری که نمازش را اول وقت نخواند. دیگر کلا نمی‌خواند, یا می‌رود دقیقه ۹۰! 😬🙄 _______________ @Mamaa_do
امروز باور کردم وقتی بمیرم به آن می‌رسم. به یک آرامش ممتد! تازه اگر آدم خوبی باشم. چیز خوبی نیست این حال، دیگر بعد آن به هیچ خوشی دل نمی‌بندی، می‌دانی این موج شیرین خوشی زود می‌رود عقب و فرو می‌روی در شن‌. خیلی بزرگش نکنیم. مثلا قرار است فردا کسی را ببینی که ذوقش را هم داری ولی نمی‌شود! ______________ @Mamaa_do
با هر لگدش، قطره‌ای بی‌اختیار سر می‌خورد. وقت‌هایی که ناراحتم تکان‌هایش کمتر می‌شود ولی این‌بار نمی‌دانم از کجا انرژی آورده! از پنجره اتاق سرم را بیرون کنم و کمی خم کنم گنبد و گلدسته‌های جمکران را می‌بینم. خلوت که باشد رکورد ۷ دقیقه‌ای را هم دارم. البته بماند که یکبار سر پیچ اخر جمکران با دنده۴ دور زدم و ۴ دور ماشین دور خودش چرخید و نمی‌دانم چطور کنار تیرچراغ برق ایستاد و بعد من با ارامش مسیر را ادامه دادم تا به شیفتم برسم، آخر دیر شده بود. حالا هم دیر شده، دلم باید زودتر برسد به آن دریایِ مواج که وقتی میروم توی آن یادم می‌رود هر چه غم و غصه دارم. اما نمی‌توانم و نمی‌شود. این راه ۷ دقیقه‌ای فاصله‌اش با من یک عمر شده و باید از پشت تلویزیون در آن شنا کنم.🥲 _______________ @Mamaa_do
دوست ندارم تنها بروم بیرون، بروم کافه محبوبم. بروم قهوه بخورم. اصلا هم دوست ندارم بروم برف‌بازی کنم. بروم پیاده‌روی. سردم بشود. بعد بروم آش رشته داغ بخورم با پیاز داغ و کشک اضافه. بعد بروم کتاب‌فروشی و طولانی مدت روی صندلی بنشینم. بنویسم و بخوانم تا خسته شوم و بعد بیایم خانه روی تخت، صاف بخوابم و کمرم حال بیاید و بعد خودم کارهای بچه‌ها را بکنم. شام درست کنم. همسرم بیاید و به برنامه‌های فردا فکر کنم. من این‌ها را اصلا دوست ندارم! البته تلاش میکنم که نداشته باشم. و به خودم بگویم که میگذرد و‌ بعد در عوض دخترت به ‌دنیا می‌آید. ولی بعضی روزها نمیگذرد و اصلا هم نمی‌خواهم دخترم به دنیا بیاید و همه‌ی آن‌هایی که گفتم دوست ندارم را از ته دل می‌خواهم! _________________________@Mamaa_do
Mohsen Chavoshi - Zarre Bin (320).mp3
9.05M
محاله اعتنا کنم به وعده های مبهمت… منی که مطمئن شدم شفا نمیده مرهمت… __________ هیچی فقط با دید مواجه با اثر هنری گوش کنید…!✌🏻😎 رفتی… ___________ @Mamaa_do
چقدر سخته مادر بودن!🥲 ____ @Mamaa_do
بعضی وقت‌ها یک‌ چیزهایی که فکرش را هم نمی‌کنی، می‌شود آرزویت…..! 😅🙄😬 ___ @Mamaa_do
مامادو♡
بعضی وقت‌ها یک‌ چیزهایی که فکرش را هم نمی‌کنی، می‌شود آرزویت…..! 😅🙄😬 ___ @Mamaa_do
🔍🔍 به املای همزادپنداری یا همذات‌پنداری شک کردم و به این توضیح رسیدم: 📍همزادپنداری یعنی قرار گرفتن در شرایط محیطی یکسان با شخصی دیگر (=تاثیرپذیری یکسان)؛ و همذات‌پنداری «تاثیرگذاری» یکسان و مشابه، با الگوبرداری از رفتار شخصی دیگر است. همزادپنداری، شبیه شدن لحظه‌ای و گذراست؛ در حالی‌که همذات‌پنداری، شبیه دیگری شدن طولانی مدت‌تر و پایاست. عموماً همزادپنداری میکنیم. افرادی که همذات‌پنداری میکنن معمولا کمتر هستند. ✅پس بیاین از این به بعد با هم همذات‌پنداری کنیم، قشنگتره😍🥲🌱 ___________ @Mamaa_do