eitaa logo
مامادو♡
82 دنبال‌کننده
342 عکس
12 ویدیو
5 فایل
مامادو = مامان دوقلو + یک شهرساز و تسهیلگر قدیمی دست به قلم مبتدی مادرِ همیشگی @Zahrakashanipour
مشاهده در ایتا
دانلود
راستش عید را خیلی دوست ندارم. کلا آدم دوری شده‌ام از مناسب‌ها، از آدم‌ها. نمی‌دانم از آن‌ها می‌ترسم یا حوصله‌شان را ندارم. فقط می‌خواهم نزدیک همین چندتا آدمِ نزدیکم باشم. نمی‌دانم شاید نگرانم از من دور شوند یا بروند یا نمی‌دانم این دیگر چه مرضی است که به جانم افتاده. شاید به خاطر این ۳ماه دوری و استراحت مطلق در خانه مادرم باشد. حتما ر‌وی مخم اثرات عجیبی گذاشته که این یکی از آن‌هاست. شاید بعدا خوب بشوم و دقیقا همان روز بیایم و به همه زنگ بزنم و با عالم و آدم ارتباط بگیرم و بشوم همان زهرای سابق. اما این زهرا چسبیده به خانه. می‌ترسد و حوصله بقیه را ندارد! حالا شما اوقات مبارکت تلخ نشود برای من که شما ۴۶ نفر عزیز از آن نزدیکان هستین که برای شما بی‌پرده از کشف‌های درونی‌ام می‌گویم!🙊😅 با تاخیر عیدتان مبارک😊🌈 ___________________________________ @Mamaa_do
اگر می‌دانستم فیلم درباره یک نویسنده‌ است حتما زودتر می‌دیدم. از همان اول IMDb 8.2 چشمم را گرفت، ولی فیلم کره‌ای بود و خلاصه داستانش هم نچسب بود. دیروز بچه‌ها رفتند خانه آن مادربزرگ. تنهایی و درد فشار آورد و سر از دیدن این فیلم درآوردم. فیلم شروع خوبی با مهندسی متن داشت. تمام نگاه‌ها، حالت‌های صورت، زبان بدنِ قوی در سکانس اول تو را تا آخر داستان می‌برد تا جواب تک‌تک آن‌ها را پیدا کنی. پدر شخصیت اصلی که دختربچه ۱۲ساله است، فیلمنامه‌نویس هست و قصد مهاجرت دارند. دختر عاشق پسر همکلاسی‌اش می‌شود ولی بی توجه به او به بقیه دوستانش می‌گوید ما داریم مهاجرت می‌کنیم چون به کره‌ای‌ها نوبل ادبیات نمی‌دهند و من می‌خواهم نوبل بگیرم و…. بعد داستان می‌رود ۱۲ سال بعد، حالا دختر اسم و هویتش را عوض کرده و نمایشنامه‌نویس ماهری شده! و آن معشوق کودکی را در فیس‌بوک می‌بیند و …. تا باز می‌رود به ۱۲سال بعد و حالا ۷ ساله ازدواج کرده و حالا آن معشوق را از نزدیک می‌بیند در حالی که همسرش هم با او همراهی می‌کند و حال او در مواجه با عشق کودکی همسرش خیلی جالب است که البته نویسنده بودنش در این مواجه خیلی موثر بود. بعد می‌رسیم به سکانسی که در ابتدا شروع فیلم دیدیم و حالا متوجه علت تمام آن حالات چهره، زبان بدن و نگاه‌های عجیب می‌شویم. ریتم داستان کند و عمیق است. چندبار وسط فیلم خواستم بلند بشوم ولی ریز ریز درگیر شدنم با عمق داستان جلویم را گرفت. تحول هم جای بحث دارد و به نظرم فیلم روایت جدیدی از تناسخ و تغییر آدم‌ها داشت @Mamaa_do
انگار همه‌مون این حس رو توی یک بازه‌ای تجربه کردیم…! همین که قبولش کنیم خیلییییه خدایی! بعد هیچ کسی غیر خودمون که با این مواجه در خودش عمیق شده برای حلش راهی بلد نیست… مثل این دوست گل‌مون❤️ ______________________________ @Mamaa_do
مشکل ما اینجاست که مثل مادر ِ زیادی دلسوز خودمان را صاحب داستان‌ها می‌دانیم و می‌خواهیم به روای بگوییم چه بگوید، چه نگوید! هر وقت را‌وی شخصیتِ مستقل شد و زبان در آورد میتواند حرف بزند! نه اینکه بنویسد! در واقع او برای ما حرف می‌زند و ما می‌نویسیم، این را در فیلم داستان آمریکایی هم دیدم، اما کی خودم یاد بگیرم، الله اعلم!🫥😎🤓 ________________________________ @Mamaa_do
این حرف درنیامده! این‌ها را رخشنده سادات، همسر سیدعلی قاضی می‌گوید، یا بهتر است با توجه به پست قبل بگوییم نویسنده نوشته است! چون زبان داستانی ندارد و‌ به زور حرف در دهان رخشنده سادات گذاشته است! البته این که ایشان در زندگی واقعی خودشان این حرف را زدند یا چگونه زدند بحث ما نیست. مشکل اینجاست که نویسنده خواسته از رخشنده سادات زن امروزی با دغدغه‌های امروز درست کند که با قواعد قدیم به دنبال حل مشکل خودش است! بلاخره روزی از سم ترکیب سنت و مدرنیته برای زنان راحت می‌شویم البته اگر این نویسنده‌های عزیز مرد اجازه بدهند! ________________________________ @Mamaa_do
Mohsen Chavoshi - Koocheye Akhar (320) 2.mp3
12.78M
__________________________________ این همه شادابی یه روزی حروم میشه! کوچه هم تموم نشه عمرمون تموم میشه… وسطِ این همه شادابی یادم میرود که عمرم تمام میشود و هنوز خیلی کار مانده که می‌خواهم بکنم یا یک کار را می‌خواهم بچسبم و درست جلو ببرم! خلاصه که یادم داد حواسم به شادابی‌ام باشد که حرام نشود، روی یک کار متمرکز شوم و تا عمرم تمام نشده، بساط این دنیا و آن دنیا را سر و سامان دهم!😅💁 ____________________________ @Mamaa_do
امسال را روی حداقلِ خودم بستم. به روز‌های گذشته نگاه کردم و دیدم روزی ۲.۵ ساعت نشدنی بوده، نمی‌رسیدم و حالم بد شده. هدفم را آوردم تا ۱:۳۰ ساعت ولی به آن هم نرسیدم. تیر خلاص را زدم، یک ساعت شدنی بود. حالا یک روز هم هیچی نمی‌خواندم روز بعد جبرانش سخت نبود. این‌جوری میانگین مطالعه در هفته هم پایین نمی‌آمد و تیک رسیدن به هدف انرژی‌ام را بیشتر میکرد و روز‌های بعد توان بیشتری داشتم. این کار واقعا راحت نبود، معمولا از خودم انتظار بالایی دارم و به آن نمی‌رسم. امسال می‌خواهم خودم را بیشتر بشناسم و با این شناخت نم نم پیش بروم. ___________________________ @Mamaa_do
شیر کتری را باز می‌کنم، چشم‌هایم را می‌بندم، آب می‌ریزد توی قوری، بوی هل و بهارنارنج بلند می‌شود، حتما او هم دوست دارد دمِ افطار چای دم کند و برای خانواده‌اش سفره پهن کند. نفس سینه‌ام را چنگ می‌زند و پایین می‌رود، دستم می‌سوزد، نفسم پرت می‌شود بیرون، تکه تکه با آخ بلند. شیر کتری را می‌بندم. محمدحسین می‌پرد توی آشپزخانه و می‌گوید: « چی شده؟ خوبی؟» قوری را میگذارم روی گاز. دست می‌برم زیر آب سرد. نگاهش می‌کنم. میخندم تا خیالش راحت شود. می‌خواهم قلبم را بکشم بیرون و زیر آب سرد بگیرم. می‌آید دستم را نگاه می‌کند، حرف‌ها سنگی شده ته گلویم. ما زن‌ها امیدِ خانه‌ایم. خدا نکند روزی بلایی سر ما بیاید یا بدتر بلایی سر ما بیاورند، آن هم جلوی چشم شوهرمان. بعد آن دنیا تمام می‌شود ، جان که چیزی نیست! ____________________________ @Mamaa_do
داستان ما هم می‌تواند “خواندنی” باشد، هم “به‌یادماندنی”. برای خواندنی شدن باید «ریتم،‌ تمپو و کشمکش» را انقدر تمرین کنیم تا به خورد داستان برود. ولی برای به یادماندنی شدن باید نیاز‌های اساسی انسان را بشناسیم بعد خودمان این نیاز‌ها را تجربه کرده باشیم از پایین‌ترین سطح تا بالاترین سطح با تجربه‌ زیسته! و حالا برای رسیدن به بالاترین نیاز که شاید خودشکوفایی باشد با موانعی مرتبط با نیاز‌های پایین‌تر برخورد کنیم و این دو با هم در تضاد باشند و شخصیت نداند که کدام را انتخاب کند! این‌جا سطح کشمکش برای رسیدن به هدف خیلی بالا می‌رود و داستان ما به عمق جان خواننده می‌نشیند و از یادش نمی‌رود. _____________________________ @Mamaa_do
هدایت شده از |بهارنارنج|
‌🪴 🍃 هیچ‌کس متوجه نمی‌شود که بعضی از افراد چه عذابی را تحمل می‌کنند تا آرام و خونسرد به نظر بیایند. آلدوس هاکسلی 🔰@baahaarnaranj ‌‌
اینجا زندگی بارتون فینک، نویسنده و نمایشنامه‌نویس را می‌بینیم. حدود ۳۲سال پیش،۲ سال قبل از اینکه به‌دنیا بیایم. فیلم را دیدم برای ۲چیز: - ببینم زندگی یک نویسنده آن موقع در نیویورک و بعد لندن چطور بوده؟ - کارگردان در ۳۲سال پیش دنبال نشان دادن چه چیزی از زندگی یک نویسنده بوده؟ سختیِ نوشتن، ایده پیدا کردن، عمیق شدن و زندگی کردن در ذهن برای بیرون کشیدن عمقِ معنا و نوشتن از آن خیلی خوب به تصویر آمده بود. فینک یک آدم شل و وارفته بود، با قوز راه می‌رفت و دست‌هاش مثل ساقه‌ای نازک در باد می‌رفت و می‌آمد. فک پایینش همیشه کج بود با چشم‌هایی گرد و متعجب. به خودش و کارش مطمئن نبود. با اینکه به خاطر نمایشنامه‌اش معروف شده بود اما خوشحال نبود و می‌خواست کار جدیدی بکند. می‌خواست یک نمایشنامه از آدم‌های معمولی بسازد و عمق درد آن‌ها را نشان دهد، آدم کمال‌گرایی هم بود. حالا این آدم در یک موسسه در هالیوود استخدام می‌شود تا فیلم‌نامه‌ای راجع به کشتی بنویسد و در این میان چالش‌ها و کشمکش‌هایی پیش می‌آید که نویسنده داستان به حقیقت‌های عجیبی درباره‌ی هالیوود پی می‌برد. فرآیند‌ نوشتنِ فینک برایم جالب بود، جاهایی پشیمان شدم که می‌خوام نویسنده شوم. جان تورتورو خیلی خوب از پس این نقش برآمده و به خاطرش نامزد اسکار هم شده. خلاصه که این فیلم برای ما ارزش دیدن دارد… ____________________________ @Mamaa_do
کتاب را اول هفته تمام کردم تمام شدنش توی ذوقم خورد خیلی ناگهانی بود. همین‌جور مات داشتم به صفحه اخر نگاه می‌کردم که دیدم همچین بدی هم تمام نشد. خاصیت نوجوان بودن همین است دیگر، سریع و غیرقابل پیش بینی. یادمه ناتوردشت هم همین جوری تمام شد. بعد که باز کمی فکر کردم‌دیدم‌همه آن‌هایی که در داستان با آنها آشنا شدم‌به سرانجامی رسیدن و نویسنده توی هوا هم من را رها نکرده. خلاصه که قرار بود تا کتاب تمام شد از ان بنویسم که نشد و‌نشد تا رسید به الان و‌این ساعت ‌‌در این لحظه در خسته و داغون ترین حالت فقط یادم‌می‌آید کتاب و لحن راوی را خیلی دوست داشتم و‌ خوشحالم که این‌کتاب را خواندم❤️ اولین کتاب ۰۳🌈 _______________________________