🍃🌺لاحَولَ وَ لا قُوَّةَ إِلّا بِالله🌺🍃
🌺 در زندگی
این باور را دارم
که قدرتی ، بالاتر از
قدرت خدا نیست 🌺🍃
این از قبل که دل سینک پرشده بود از ظرف نشسته🍽🍽
و قلب خونه منتظر مامان مرضیه بود تا بیاد دستی بکشه به گوشه کنار آشپزخونه اش☺️😅
#خدا #انگیزشی #آرامش
#روزمرگی_درآلمان🌱
@mokhtari_313
https://eitaa.com/joinchat/403046997C5c4efec7b4
#قسمت_چهارم
#تلخ_شیرین_مهاجرت
تا وارد حیاط شدیم دیدم یکی صدامون میزنه سرمون را که برگرداندیم دیدیم یک آقایی که بنده خدا مشکل راه رفتن هم داشت گفت صبر کنید من ميتونم کمک تون کنم
گفت همراه من بیاین تا ببرمتون جایی که دنبالش هستید 🥺
مارو برد یک خونه ای که خیلی قدیمی بود و دوطبقه بود گفت اینجا یکم بهش رسیدگی بشه خوب میشه و میتوید اینجا بدون اجاره زندگی کنيد
گفت طبقه پایین هم یکی از همشهری های خودتون میاد که خانواده پرجمعیتی هستن و زبان ترکی را خیلی عالی بلد هستن و میتونن توی صحبت کردن کمکتون کنن😍
درسته خونش خیلی قدیمی و بهم ریخته بود ولی خوشحال بودم که خدا کمکمون کرد و یک بنده خدا را برامون مهربون کرد تا این خونه پیدا بشه 🌱
گفت صاحب خونه هم ترکیه نیست و این خونه را به من سپرده بود تا درست کنیم بدیم مستاجر ولی انگاری قسمت شما بوده🥺😍
و این همسایه پایینی قراره فردا اسباب بیاره
شماهم میتونید فردا اسباب تون را بياريد 🍃
خالم رو کرد به همسرم گفت شماهم امروز با برادرت و برادرزاده ات بیا و یک دستی به اینجا بکشید و رنگش کنید تا اومدید اذیت نشید
ما برگشتیم خونه و همسرم همراه برادرش و برادرزاده اش رنگ گرفتن و اون خونه را رنگ کردن پول رنگ را هم همون بنده خدا داده بود خلاصه خونه رنگ شد کمی به رنگ و رو اومد ماهم فرداش همون وسایلی که داشتیم نداشتیم بردیم خونه جدید 😍
خالم یکی دو روز بعدش حرکت کردن سمت آلمان چقدر بعد رفتن خالم اینا دلتنگتر شدم 🥺🥺بنده خدا همسرم هم که بخاطر مریضی من خونه نشین شده بود 😔
ولی خدارو شکر همسایه طبقه پایین سید بودن و خیلی آدم های با خدایی بودن
چهار تا دختر داشتن دوتا پسر و خود زن شوهر که باهم میشدن ۸ نفر 😍
چقدر با محبت و مهربون بودن تا متوجه شدن من مريضی تشنج دارم همیشه حواسشون بهم بود و تنهام نمیگذاشتن
دختراش بزرگ بودن مادرشون سفارش کرده بود که وقتی میبینید همسایه بالا شوهرش نیست میره خرید برید پیشش تا تنها نباشه خدایی نکرده بهش اتفاقی بیافته 🥺
روزها گذشت و مريضی من بهتر که نمیشد هیچ بدتر هم میشد😔همسایه پایین هرچه که درست میکردن برای غذا برای بچه های منم میفرستادند انگاری متوجه شده بودن ما بعضی شبها چیزی برای خوردن نداریم 😔💔
الهی بمیرم برای بچه هام 😔
بمیرم برای پسرم نه شیری داشتم که بهش بدم نه غذای درست حسابی. سمیه دلش برنج میخواست نبود که درست کنم نازنین دلداریش میداد میگفت آبجی چند روز دیگه برنج درست میکنیم و باهم میخوریم 😔💔
تنها چیزی که تو خونه داشتم ماکارانی بود و رب که می جوشاندم و با رب قاطی میکردم دم میکردم همین بود غذای خوب مون 🥺
خواهرشوهرم که اومده بود ترکیه نمیگفت این برادرم زنش مریضه برم بهشون سر بزنم ببینم چیزی نیاز ندارن دریغ از یه احوالپرسی 🥺
تا اینکه همسایه پایینی برای یک هفته میخواستن برن مسافرت خیلی بهشون عادت کرده بودم مثل یک مادر برام نگران بود و دلسوز 🥺
اومد گفت آبجی ناراحت نباش فاطمه بخاطر کارش با ما نمیتونه بیاد سفارش تو را بهش کردم تا بهت سر بزنه ماهم سعی میکنیم زودتر برگردیم 🥺
بعضی روزها بخاطر امیرعلی داروهامو نمیخوردم آخه مریض شده بود
داروهای منم خواب آور بود و بیشتر وقتا نمیفهمیدم کی روزه کی شب😔
امیرعلی سیاه سرفه داشت و با سرفه های زیاد کبود میشد و این باعث میشد من بیشتر ترس و استرس بیاد سراغم و حال منم بد کنه 😔
دو روز همینطور گذشت و با دارو و آمپول امیرعلی کمی بهتر شد. دست و بالمون خالی بود پولی نداشتيم تا برای امیرعلی جان شیر تهیه کنیم خودم هم بخاطر دارو ها شیرم خیلی کم شده بود انگاری برای دلخوشی خودم بهش شیر میدادم 🥺
میرفتم یک گوشه ای با امیرعلی مینشستم و باهاش حرف میزدم: امیرعلی جان میدونم الان شیری ندارم بهت بدم میدونم پولی نیست تا برات شیرخشک تهیه کنیم ولی مادر تو بزرگ میشی و این سختی ها فراموشت میشه ولی من یادم نمیره چه روزهایی کشیدی شیرپسر، مادرتو دعا کن این روزها تموم بشه. تو هدیه خدایی از خدا بخواه تا این مريضی منم تموم بشه ازش بخواه مادر😭🥺
امیرعلی توی چشمانم نگاه میکرد من اشک میریختم. امیرعلی داشت ضعیف و ضعيف تر میشد. دوتا دخترامم طفلی ها با اینکه کوچیک بودن ولی انگاری متوجه شده بودن که نمیتونیم هر روز غذای گرم داشته باشیم🥺
#ادامه_دارد
#روزمرگی_در_آلمان
https://eitaa.com/joinchat/403046997C5c4efec7b4
#قسمت_پنجم
#تلخ_شیرین_مهاجرت
بعد از ظهری همسرم گفت بریم با بچه ها بیرون تا حال و هوای همگی مون کمی عوض بشه امیرعلی را گذاشتم داخل کالسکه و دست دخترها را گرفتیم رفتیم کنار دریا 🌊
امیرعلی خیلی گریه میکرد انگاری دیگه نمیتونست گشنگی را تحمل کنه کنار دریا بودیم و خیلی شلوغ بود یک خانمی دید که امیرعلی داره خیلی گریه میکنه اومد و گفت چی شده بچه گفتم نمیدونم بنده خدا هی داشت حرف میزد و من خیلی کم متوجه حرفهاش میشدم
گفتم زنگ میزنم به فاطمه دختر همسایه پایینی مون اون ترکی خوب بلده. زنگ زدم و ازش خواستم که با این خانمه حرف بزنه
گفت خاله این خانمه میخواد بیاد خونه تون را ببینه. گفت منم تا نیم ساعت دیگه میام خونه. گفتم باشه و ما با اون خانم راهی خونه شدیم تا رسیدیم خونه و منتظر شدم تا فاطمه بیاد. وقتی فاطمه رسید با اون خانم صحبت کرد. خانمه به فاطمه گفته بود یک غم و ناراحتی توی چشمان این مادر دیدم و گریه های پسرش منو کشوند طرف این خانواده فاطمه کمی از مشکلات ما را به این خانم گفت 😔
دیدم خانمه اومد طرف من، و منو محکم بغل کرد شروع کرد به گریه. با گریه اون خانم منم گریه ام گرفت اونجا بود که متوجه شدم آدم خوب و بد همه جا پیدا میشه فقط کافیه خدا بنده خوبشو سر راهمون قرار بده 🥺
اون لحظه حس کردم خدا پا به پای من و خانواده ام در غمهایم کنارم بوده و ثانیه ای تنهامون نگذاشته 🥺
اون خانم به فاطمه گفت من از این به بعد وسایل و پوشاک و شیرخشک امیرعلی جان را تهیه میکنم و هفته یک بار تحویل درب خانه میدم و اگر مشکلی پیش اومد این شماره منه بهم زنگ بزنید 🌱
چقدر فاطمه خوشحال بود و همش میگفت خدایا شکرت که برای خاله اینا فرشته نجات را فرستادی 🌺
وقتی همسایه پایین مون که حکم مادر و هم حکم خواهر را برایم داشت اومدن و متوجه شدن چقدر خوشحال شده بودن و میگفتن اینا همه نظر و لطف خدا و اهلبیت هست💚
روزها میگذشت و من حالم داشت بدتر میشد تشنج هام بیشتر شده بود و بخاطر چند روزی که نتونستم دارو هامو بخورم حالم بد شده بود همسرم میگفت یک هفته کسی را به راحتی نمیشناختی و نزدیکت نمیتونستیم بشیم 💔
همش داد فریاد تا زنگ زده بودن بیمارستان و اومدن منو بردن. اصلا نفهمیدم چه جوری منو بردن. بعد از چند روز بستری چشمم به در بود یکی بیاد در را برویم باز کنه. همسرم درگیر بچه ها بود و نمیتونست کنارم باشه
خانواده خواهرشوهرم اینا هم نیومدن دیدنم
اونجا بود که بیشتر غربت را حس کردم 🥺
همش میگفتم بذارید برم خونم حالم خوبه ولی انگار نه انگار همش خدا خدا میکردم یکی بیاد دیدنم روز داشت شب میشد و کسی نیومد دیدنم 😔
فردا صبح بود که با صدایی از خواب بیدار شدم: آبجی مرضیه آبجی مرضیه منم مامان فاطمه چشمم را که باز کردم دیدم همسایه مون اومده چقدر خوشحال شدم بغلش کردم زار زار گریه کردم 😭
گفتم بچه هام چطورن خوبن امیرعلی بهتره
گفت نگران بچه ها نباش خوبن باباشون حواسش به بچه ها هست منم حواسم هست تو سعی کن خوب باشی تا از اینجا بیای بیرون 🥺
گفتم آبجی من خوبم بگو بذارن من برم خونم پیش بچه هام. می گفت خوب اگر خوب بودی که میذاشتن بری ولی...🥺
نزدیک سه هفته بستری بودم که با خواهش التماس مرخص شدم. وای چقدر دلتنگ بچه هام بودم وقتی رسیدیم خونه همسایه غذا درست کرده بود و نگذاشت بریم بالا و ما رو دعوت کردن به خونشون اون شب کنارشون چقدر خوش گذشت چقدر بهمون نزدیک بودن چقدر خونگرم و صمیمی برخورد کردن 🥺😍
توی اون خوشی و خنده ها یهو صدای گریه نازنین زهرا را شنیدم که اومده بود کنارم میگفت مامان توروخدا دیگه نرو توروخدا. بغلش کردم گفتم مامان من تازه اومدم کجا بخوام دوباره برم آخه گفت مامان الان شنيدم که بابا به عمو گفت اگر این دفعه مرضیه تشنج کنه دکتر گفته خطر داره براش😔
رفتم توی راهرو و همسرم را صدا زدم گفتم چی شده چی میگه نازنین زهرا از شدت استرس و ناراحتی فقط فریاد کشیدم😫 گفت باید راهی برای رفتن پیدا کنیم نمیشه اینجا موند بخاطر شرايطی که تو داری اینجا سخته برامون پول بیمارستان و داروهایی که بهت میدن گرونه اینجا و....
#ادامه_دارد
#روزمرگی_در_آلمان
https://eitaa.com/joinchat/403046997C5c4efec7b4
💠شب جمعه ست
دعا برای ظهور آقاجان فراموش نشه.🌱
نکنه به دوریشون عادت کنیم.😭
خداوندا چشم های مارو به زودی زود به جمال مولامون روشن بدار.🤲
برای سلامتی وفرج حضرت صلوات :
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
#روزمرگی_در_آلمان
https://eitaa.com/joinchat/403046997C5c4efec7b4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تجربه به من ثابت کرده هیچکسی نیست که زندگیش بدون سختی باشه
اما قشنگیش به اینه که
تو اوج سختی بگیم
خدایا شکرت ..🤍
- #اىکهدرلطفخوددیرینهاى 🕋 -
شبتون بخیر مهدوی پسند مهربونا ✋🏻🌸
ممنونم که کنارم هستید😍🥰
#روزمرگی_درآلمان🌱
@mokhtari_313
https://eitaa.com/joinchat/403046997C5c4efec7b4
21.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 حتما این کلیپ را ببینید و بشنوید...
🔹 چقدر نسبت به امام زمان ع علاقه داریم؟
🔹 ونسبت به آقا چه قدمهائی برداشته ایم؟
🍃 و به رسم هر روز ؛
سلام بر امام زمانم ...
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
الهی بفـــــــــــــاطمة...🤲🏻
«عجل لولیک الفرج »🌱
#امام_زمان
https://eitaa.com/joinchat/403046997C5c4efec7b4
🌾🪴🌾
ســــــلام بر قلب هایی که جز دوست داشتن، چیزی نیاموخته اند،
بر روح های پاکی که جز سادگی قالب دیگری ندارند،
و بر نگاه هایی که صداقت زینت آنهاست🌱
روزتون_سرشار_از_نگاه_خدا🌸
روز_شنبه_تون_بخیر مهدوی پسند 🌱
#روزمرگی_در_آلمان
@mokhtari_313
https://eitaa.com/joinchat/403046997C5c4efec7b4
9.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂🍂
🌷در سومین روز از آذر
🌿براتون آرزومندم.
🌷روزتون پُر امید
🌿زندگی تون پُر برکت
🌷قلب تون پُر مهر
🌿ذهن تون پُر آرامش
🌷ولحظه هاتون پُر از نگاه خدا
#روزمرگی_در_آلمان
@mokhtari_313
https://eitaa.com/joinchat/403046997C5c4efec7b4
🍃🌺لاحَولَ وَ لا قُوَّةَ إِلّا بِالله🌺🍃
🌺 در زندگی
این باور را دارم
که قدرتی ، بالاتر از
قدرت خدا نیست 🌺🍃
این از قبل که دل سینک پرشده بود از ظرف نشسته🍽🍽
و قلب خونه منتظر مامان مرضیه بود تا بیاد دستی بکشه به گوشه کنار آشپزخونه اش☺️😅
#خدا #انگیزشی #آرامش
#روزمرگی_درآلمان🌱
@mokhtari_313
https://eitaa.com/joinchat/403046997C5c4efec7b4