eitaa logo
شهربازی خانگی|ایده‌های خلاق اوقات فراغت کودک
780 دنبال‌کننده
1هزار عکس
662 ویدیو
11 فایل
محلی پر از ایده‌های متنوع و خلاق💡 برای👇👇👇 🔹بازی🎾 🔸فیلم و کارتون و انیمه🎥 🔹کاردستی✂️🪁 🔸آزمایش علمی🔍 🔹داستان📖📚 🔸گردش و تفریح🚗🚴‍♀️⛺️ 🔹معما و سرگرمی🧩 👈و در یک کلام اوقات فراغت⏰ کودک 📭ارتباط با ادمین: @Mim1414
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام و عصرتون بخیر باشه الهی
حدیث✨امروز : امام علی (ع) قارن اهل الخیر تکن منهم و باین اهل الشر تبن عنهم با مردم نیکوکار معاشرت کن تا از آنان بشمار آیی و از بدان بپرهیز تا از آنان دور گردی. این مسئله از نکات مهمیه که باید به کودکتون آموزش بدین
یادآوری برنامه: اول از همه فکر کنیم و تمرکز کنیم روی این مسئله که خدا قطعا از ما به عنوان والدین می خواد با کودکمون مهربونانه وقت بگذرونیم و بعد.. 🔹مادرای عزیز با همراهی بچه ها یه دور خونه رو مرتب کنید. (میدونم گاهی از صبح تا شب مشغول مرتب کردن هستید منظورم مرتب حسابی) 🔹پدرای محترمم بعد از این کار حتما با بچه ها بازی و مسابقه تحرکی داشته باشید. .
داستان📖 سرور قریش عبدالمطلب پسر ها نوه های زیادی داشت اما محمد (ص) با همه فرق داشت. 🌟 او حرف های عجیبی می زد و سئوال های عجیبی میپرسید 🗣و مانند بزرگان و حکیمان رفتار می کرد. 🤔 عبدالمطلب مطمئن بود که او آینده درخشانی دارد و پیشوا و رهبر قریش می شود. 🌟 به خاطر همین تصمیم گرفت او را با اجدادش👴 آشنا کند. 📜 روزی از روز ها با صدای مهربانی گفت: نور دیده ام می خواهم قصه ای برایت تعریف کنم. 🗣📖 محمد (ص) پرسید: چه قصه ای؟ 🤨📜 عبدالمطلب گفت: قصه ی اجدادت را. حتماً میدانی که تو پسر عبدالله هستی و او پسر من بود و من پسر هاشم. 👨‍👦‍👦 محمد (ص) گفت بله اینها را میدانم؛ اما بگویید هاشم پسر که بود؟ 🧔 عبدالمطلب 👴گفت: هاشم پسر عبد مناف و او هم پسر قصی بود. قصی پسر کلاب ، کلاب هم پسر مره و او پسر کعب و... 📖 محمد (ص) گفت: حالا می خواهید همه را برایتان بگویم. 🤔📜 عبدالمطلب گفت به همین زودی یاد گرفتی؟ 🧠📚 محمد (ص) گفت بله و همه را گفت. 🗣 عبدالمطلب گفت: بله اگر همین طور جلو برویم میرسیم به ابراهیم که پیامبر خدا بودکه در بابل زمان حاکمی به نام نمرود زندگی می کرد. آن زمان مردم بت میپرستیدند. 🏛🤲 مثل مردم مکه که حالا بت می پرستند، اما ابراهیم می خواست مردم خدای بزرگ را بپرستند. 🕌 روزی وقتی مردم از شهر خارج شده بودند او با تبر🔨 بت ها را شکست و بعد تبر را روی دوش بت بزرگ🗿 گذاشت. خلاصه وقتی مردم به شهر برگشتند و دیدند که بت ها شکسته اند. 🏛 فهمیدند کار ابراهیم است. برای همین به دستور حاکمشان نمرود، هیزم بسیار زیادی جمع کردند و هیزم ها را آتش زدند و ابراهیم را در آتش انداختند تا بسوزد؛ اما چون خدا ابراهیم را دوست داشت، آن آتش بزرگ🔥 او را نسوزاند و برای او مثل گلستان شد. 🌸 بعداز آن نمرود ابراهیم را مجبور کرد از آن شهر برود. 👑🏛 ابرایم به فلسطین رفت و آنجا پسرش اسماعیل به دنیا آمد. 🏞👶 اما خداوند به او دستور داد که پسر و همسرت را بردار و از این شهر برو. 👨‍👩‍👦‍👦🏞 ابراهیم هم با پسرش، اسماعیل و همسرش هاجر به مکه آمد. 🚶‍♂️🏜 آن زمان مکه بیابان بود و هیچ خانه ای اینجا نبود. 🌵 ابراهیم، اسماعیل و هاجر را گذاشت و رفت. 🚶‍♂️🏜 روز گرمی بود و اسماعیل که شیر خواره بود تشنه اش بود و آبی پیدا نمیشد. مادرش برای پیدا کردن آب رفت و وقتی برگشت دید زیر پای اسماعیل چشمه ای جوشیده است. 👩🚰 همین چشمه ای که حال به آن زمزم می گویند. 🚰 از آن به بعد مردم و کاروان های دیگر آمده اند و خانه های دیگر ساختند. 🏠👨‍👩‍👧‍👦 چند سال بعد ابراهیم برای دیدن پسرش آمد و به فرمان خدا خانه ی کعبه را ساخت و این خانه عبداتگاه همه ی مردم شد. 🕋 مقدس ترین مکان دنیا شد. 🌍 زیرا ابراهیم دعا کرده بود که اینجا جای مقدسی بشود و این سرزمین برکت پیدا کند. 🙏🏞 خدا دعای ابراهیم را پذیرفت. 🤲🌟 از آن زمان هر سال مردم زیادی به کعبه می آیند و سرپرستی این مردم و غذا دادن و کمک کردن به آنها وظیفه ی فرزندان اسماعیل است. 🍲🤝 محمد (ص) با دقت به حرف های پدربزرگش گوش می کرد. 🧏👂 وقتی حرف های پیرمرد تمام شد همه ی فکر و ذهن او به ابراهیم بود و بت هایی که شکسته بود و آتش بزرگی که او را نسوزانده بود. 🔥🙇‍♂️🤔
🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿 🎉🎉فقط تا 11 مهر فرصت این خرید استثنایی را دارید🎉🎉 به مناسبت آغاز امامت حضرت مهدی(عج) ❤️شهربازی | بسته جامع بازی‌های مادر و فرزند ✅بسته جامع بازی با کودک در منزل با حداقل امکانات ❤️ساده و قشنگ 💕ویژه والدین و مربیان و فرزندان💕
🔹🔸🔹بسته شامل موارد زیر است 🔻: 🔸فایل Pdf 5️⃣3️⃣ بازی معروف و آشنا که شاید در ذهنتان نباشد 🔸فایل Pdf 0️⃣0️⃣1️⃣ بازی قشنگ و اما ساده ی دیگر 🔸فایل Pdf 8️⃣ نوع ایده برای ساخت انواع پازل قشنگ 🔸فایل Pdf 6️⃣2️⃣ ایده برای نقاشی با سنگ 🔸فایل Pdf بیش از 0️⃣0️⃣1️⃣ ایده برای نقاشی با برگ ها 🔸فایل Pdf 6️⃣2️⃣ ایده برای نقاشی با گل های خشک شده برای رشد خلاقیت و هنر کودک 🔸فایل Pdf 6️⃣2️⃣ ایده برای ساخت اسباب بازی خمیری با خمیر بازی و روش تهیه ی خمیر بازی 🔸فایل Pdf 5️⃣3️⃣ ماز برای کودک 🔸فایل Pdf 6️⃣3️⃣ طرح برای سایه بازی های زیبا به شکل آدم و حیوانات 🔸فایل Pdf 0️⃣5️⃣ نقاشی زیبا برای رنگ آمیزی با طرح های خانوادگی مذهبی طبیعت دخترانه و پسرانه 🔸فایل Pdf 0️⃣5️⃣1️⃣ بازی اختلاف تصویری از آسان تا سخت 🔸فایل Pdf 0️⃣7️⃣ روش مرحله به مرحله ی نقاشی ساده از حیوانات و ابزار نقلیه و... 🔸فایل Pdf 0️⃣5️⃣ شعر زیبای کودکانه مذهبی 🔸3️⃣4️⃣ فایل Pdf شیوه ها ی انواع اوریگامی ساده و تری دی حیوانات موشک تزئینات جعبه ها و... 🔸فایل Pdf طرح برش کاغذ به شکل منظره پرنده ها حیوانات و... 🔸4️⃣ فایل وورد کتابچه ی معرفی انواع میوه ها و سبزیجات ، انواع گل ، انواع حیوانات و انواع آبزیان برای یادگیری کودکان نوپا .
تمام موارد بالا، همه و همه، فقط 100 هزار تومان😳😳😳 قیمت واقعی و بعد از 11 مهر 300 هزار تومان ✳️یک سوم قیمت ✳️ برای تهیه این محصول، با نشانی زیر پیام بدهید: 🌐eitaa.com/Mim1414 .
دروغ گویی برای دوری کودک از دروغ گویی و افزایش صداقت در آنها، می‌توانید از راهکارهای زیر استفاده کنید: 1️⃣ الگو‌گیری از شما: به عنوان والدین، خودتان همیشه صادق باشید🤗 تا کودکان نمونه بزرگتر خود را داشته باشند. 2️⃣ محیط صادق: در محیط خانه🏠، صداقت را ترویج کنید و تأکید کنید که دروغ گفتن واقعا نامناسب است . 3️⃣ تشویق 👏به صداقت: وقتی کودکان در مواقع دشوار صادقت را انتخاب می‌کنند، آنها را تشویق کنید. 4️⃣ به کودکان اجازه دهید حقیقت را بگویند🤗: هر زمان که کودکان چیزی را پنهان نمی‌کنند و حقیقت را بیان می‌کنند، با آنها قهر نکنید❎.دعوا نکنید❎.
یادآوری برنامه: 🔸نرمش صبحگاهی رو با قدرت انجام بدین ؛ حتی اگه بچه ی مدرسه ای دارین برای اون هم لازمه و مفید. 🔸امروز برنامه ی آب بازی با کودک رو داریم که شاید این آخرین باری باشه که تو این فصل میتونید این کارو انجام بدید، پس از دست ندین اش. .
سلام بر همه🖐 عصر همگی بخیر💐
حدیث✨ امروز: امام علی (ع) فان قرین السوء یغر جلیسه. دمساز بد ، همنشین خود را فریب میدهد. مراقب دوستان و هم بازی های کودکانتان باشید حتی در فامیل یعی کنید رفت وآمدتان بیشتر با خانواده ها و بچه های مناسب تر باشد.
یادآوری برنامه: 🔹مرتب کاری خونه حتی کمد و کشوهای گاهی یکم به هم ریخته با همراهی بچه ها مطمئن باشید براشون جذابه. 🔹وقتی خونه مرتب میشه و اسباب بازی ها جمع بهترین کار برای سرگرم کردن کودک بازی های تحرکی هست که تو بسته ای که معرفی کردم هم خیلی از این موارد برای آشنایی اومده. .
داستان📖 🐪 سفر به یثرب 🏞 کاروان شتر ها 🐫 مکه را پشت سر گذاشت و به کوهستان رسید و دره های پیچ در پیچ با شیب تند. شتر ها به زحمت پیش می‌رفتند. 🐪 انگار از گرمای بیابان 🏜می‌ترسیدند، برای همین ساربان ها صدای آوازشان را بلند کردند. 🎶 آواز ساربان ها هماهنگ با صدای زنگ شتر ها بود. 🔔 این آواز شتر ها را سرشوق آورد و قدم هایشان را تند تر کردند. محمد (ص) در کجاوه پشت شتری حنایی رنگ سوار بود. به پدرش فکر می‌کرد که او روزگاری همراه چنین کاروانی به یثرب رفته بود و دیگر برنگشته بود. و حالا او لحظه شماری می‌کرد که به یثرب برسند. ⏳ این سفر ده روز طول کشید. 📅 روز دهم نزدیک ظهر بودکه ناگهان صدایی بلند شد. ساربان ها فریاد کشیدند "یثرب! یثرب!" 📣 با شنیدن نام یثرب محمد (ص) پرده ی کجاوه را کنار زد و به دور دست نگاه کرد. 👀 میان دو رشته کوه لکه ی سبز رنگی دیده می‌شد. 🏞 آمنه گفت: آنجا یثرب است می‌بینی؟ محمد (ص) با دقت بیشتری به لکه های سبزی که بین کوه ها بود نگاه کرد و گفت: چه نخلستان های بزرگی! 🌴 آمنه با لبخند گفت: بله عزیزم یثرب از مکه پرآب تر 🌊و سرسبز تر🌴 است. هوایش هم خنک تر است. کمی بعد کاروان نزدیک خانه های یثرب ایستاد. شتر ها خوابیدند و ساربان ها بارها را از پشت آنها بر زمین گذاشتند. 🐪 اما شتر آمنه و ام ایمن هنوز ایستاده بودند. رئیس کاروان به آنها گفت: آنجا خانه های بنی نجار است و آن یکی که بزرگتر است و دیوار های بلند تری دارد، خانه ی رئیس و ریش سفید آنها نابغه است. 🏡 محمد (ص) مثل یک مرد از رئیس کاروان و تک تک ساربان ها تشکر کرد و با آمنه و ام ایمن، سوار بر شتر به طرف خانه های بنی نجار راه افتادند. 🐫 کمی بعد وارد کوچه های یثرب شدند. شتر ها تا جلو در🚪 خانه ی نابغه پیش رفتند و آنجا با اشاره ی محمد (ص) ایستادند. چندین مرغ و خروس در کوچه می‌دویدند و خاک ها را جست و جو می کردند و دنبال دانه می‌گشتند. 🐓 همان موقع مردی از خانه بیرون آمد و با دیدن آنها پرسید: بفرمایید با که کار دارید؟ 🤔 محمد (ص) با همان صدای آرام و مردانه اش گفت: مهمانیم مهمان داییمان نابغه. 🤝 مرد با صدای بلند فریاد زد مژدگانی بدهید سرورم برایتان مهمان رسیده. 🎉 لحظه ای بعد پیرمردی با موهای سفید و ریش بلند و ابروهایی که روی چشم هایش را گرفته بود از خانه بیرون آمد و به طرف شتر ها رفت. 🧔 همان طور که جلو می‌رفت گفت: خوش آمدید ! خوش آمدید! 🤗 شتر ها خوابیدند اول محمد (ص) از کجاوه بیرون آمد و کمک کرد تا مادرش از کجاوه بیون بیاید. بعد جلو رفت و مقابل پیرمرد ایستاد و گفت: سلام بر شما ای دایی عزیز. 🤗 من محمد (ص) پسر عبدالله پسر عبدالمطلب هستم. نابغه از شیرین زبالنی محمد (ص) خوشش آمد. نشست و او را بغل کرد و بوسید و باز هم گفت: خوش آمدید! خوش آمدید! 🥰 زن ها آمدند و آمنه و ام ایمن را داخل خانه بردند. نابغه و خانواده اش سفره ای پهن کردند و آب خنک و غذا سر سفره آوردند و مهمان های عزیزشان از آن غذا و آب خوردند. 🍽 بعد نابغه همسرش و آمنه و محمد (ص) راه افتادند تا سر مزار عبدالله بروند. قبر عبدالله نزدیک خانه ها در گورستان کوچکی بود. ⚰️ وقتی رسیدند آمنه که چشم هایش پر از اشک بود با صدای بلندی گفت: ای عبدالله پسرت به دیدنت آمده. 🌹 و رو به محمد (ص) گفت: عزیزم این هم آرامگاه ⚱️پدرت عبدالله. محمد (ص) در دل با پدرش شروع کرد به حرف زدن. 🗣
به اعضای جدید خوشامد میگم ✋ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 .