ماجرای شال سبز شهید معماریان از زبان مادر شهید
«اشرف السادات منتظری» مادر شهید «محمد معماریان» از شهدای شاخص استان قم در همایش «بارش ستارهها» ویژه بانوان و دختران فرهیخته سمنان به سخنرانی و خاطره از فرزندش پرداخت.
«اشرف السادات منتظری» روای کتاب «تنها گریه کن» مادر شهید «محمد معماریان» از شهدای شاخص استان قم در همایش «بارش ستارهها» ویژه بانوان و دختران فرهیخته سمنان که در مرکز فرهنگی و موزه دفاع مقدس سمنان برگزار شد به سخنرانی و خاطره از فرزندش پرداخت.
وی با ذکر خاطرهای از فرزندش گفت: «محرم حدود ۲۰ سال پیش بود که در یک اتفاق پام ضربه شدیدی خورد، به طوری که قدرت حرکت نداشتم.
مادر شهید معماریان ادامه داد: پام رو آتل بسته بودند و ناراحت بودم که نمیتوانستم در این ایام کمک کنم، نذر کرده بودم که اگه پام تا روز عاشورا خوب شود با دیگر دوستام دیگهای مسجد را بشورم و کمکشان کنم.
مادر شهید گفت: شب عاشورا رسیده بود و هنوز پام همان طور بود از مسجد که به خانه رفتم حال خوشی نداشتم، زیارت را خواندم و کلّی دعا کردم نزدیکهای صبح بود که گفتم یه مقدار بخوابم تا صبح با دو ستانم به مسجد برم.
مادر شهید معماریان تصریح کرد: در خواب دیدم درمسجد (المهدی) جمعیت زیادی جمع هستند و من هم با دو تا عصا زیر بغل رفته بودم، یه دسته عزاداری منظم، داشت وارد مسجد میشد جلوی دسته، شهید سعید آل طه داشت نوحه میخواند، با خودم گفتم، این که شهید شده بود! پس اینجا چیکار میکنه؟! یه دفعه دیدم پسرم محمد هم کنارش هست. عصا زنان رفتم قسمت زنانه و داشتم آنها را نگاه میکردم که دیدم محمد سراغم آمد و دستش را انداخت دور گردنم، بهش گفتم: مامان، چقدر بزرگ شدی! گفت: آره، از موقعی که اومدیم اینجا کلّی بزرگ شدیم.
مادر شهید اذعان کرد: کنار محمد شهید آزادیان هم ایستاده بود، آزادیان به من گفت: حاج خانوم! خدا بد نده. محمد برگشت و گفت: مادرم چیزیش نیست، بعد رو کرد به من و گفت: مامان! چیه؟ چیزیت شده؟ گفتم: چیزی نیست؛ پاهام یه کم درد میکرد، با عصا اومدم، محمد گفت: ما چند روز پیش رفتیم کربلا، از ضریح برات یه شال سبز آوردم، میخواستم زودتر بیام که آزادیان گفت: صبر کن که با هم بریم، بعد تو راه رفته بودیم مرقد امام (ره)، گفتیم امروز که روز عاشوراست اول بریم مسجد، زیارت بخوانیم بعد بیایم پیش شما. بعد دستهاشو باز کرد و کشید از سر تا مچ پاهام؛ بعد آتل و باندها رو باز کرد و شال سبز را بست به پام و بعدش هم گفت: از استخوانت نیست؛ یه کم به خاطر عضلهات است که اون هم خوب میشه.
وی ادامه داد: از خواب بیدار شدم، دیدم واقعیت داره؛ باندها همه باز شده بودند و شال سبزی به پاهام بسته شده بود، آروم بلند شدم و یواش یواش راه رفتم. من که کف پام را نمیتونستم رو زمین بذارم حالا داشتم بدون عصا راه میرفتم، رفتم پایین و شروع به کار کردم که دیدم پدر محمد از خواب بیدار شده؛ به من گفت: چرا بلند شدی؟ چیزی نمیتوانستم بگم، زبانم بند آمده بود. فقط گفتم: حاجی! محمد اومده بود، اونم اومد پاهام رو که دید زد زیر گریه، بعد بچهها رو صدا کرد.
وی افزود: آنها هم همه گریه اشون گرفته بود. این شال یه بویی داشت که کلّ فضای خونه رو پر کرده بود، مسجد هم که رفتیم کلّ مسجد پر شده بود از این بو، رفتم پیش بقیه خانومها و گفتم: یادتونه گفته بودم اگه پاهام به زمین برسه صبح میام، اونا هم منقلب شده بودند. یه خانومی بود که میگرن داشت. شال رو از دست من گرفت و یه لحظه به سرش بست و بعد هم باز کرد، از اون به بعد دیگه میگرن اذیتش نکرده. مسجدیها هم موضوع را فهمیده بودند. واقعاً عاشورایی به پا شده بود.
مادر شهید بیان کرد: بعدها این جریان به گوش آیت الله العظمی گلپایگانی (ره) رسید، ایشان هم فرموده بودند: که اینها رو پیش من بیاورید.
وی اظهار کرد: پیش ایشان رفتم، کنار تخت ایشان نشستم و شال رو بهشون دادم، شال رو روی چشم و قلبشون گذاشتند و گفتند: به جدّم قسم، بوی حسین (ع) رو میدهد و دست به دست علما گشته تا به دست ما رسیده، شما نیم سانت از این شال رو به ما بدهید، من هم به جاش به شما از این تربت میدهم.
مادر شهید معماریان گفت: گفتم: آقا بفرماید تمام شال برای خودتان، ایشان فرمودند: اگه قرار بود این شال به من برسه، خدا شما رو انتخاب نمیکرد، خداوند خانواده شهداء رو انتخاب کرد تا مقامشون رو به همه یادآور بشه …بعد هم نیم سانت از شال بهشون دادم و یه مقدار از اون تربت را از ایشان گرفتم.
🌺حضرت زهرا سلام الله علیها برای پیغمبر ، مادری کرد.
📜تاریخ زندگی این بزرگوار عیناً منطبق با تاریخ رسالت است؛ یعنی اندکی بعد از رسالتِ پیامبر این بزرگوار طلوع میکند، اندکی بعد از رحلتِ رسالت و پیغمبر اکرم غروب میکند؛ یعنی کاملاً زندگی او منطبق است با دوران رسالت. در دوران کودکی، محنت شعب ابیطالب را احساس میکند و درک میکند، از کودکی وارد میدانهای دشوار زندگی میشود، مادر را از دست میدهد که برای دختری در این سن بسیار دشوار است، امّا او در کنار تحمّل این دشواری کار بزرگی را انجام میدهد و آن غمگساریِ پیغمبر است. پیغمبر که هم خدیجه را، هم جناب ابیطالب را از دست داده، نیاز به غمگسار دارد و این دختر است که غمگسار پدر میشود. این غمگساری همین طور ادامه پیدا کرد تا دوران مدینه و در اُحُد و در خندق و در بسیاری جاهای دیگر که آن وقت پیغمبر فرمود: فاطِمَةَ اُمُّ اَبیها؛ مادری کرد برای پیغمبر. بعد، مسئلهی هجرت، آزمونهای بینظیر دوران مدینه، همسری با علیّبنابیطالب که یک پایش در خانه است، یک پایش در میدان جهاد تحمّل این سختیهاو بعد تربیت این چهار فرزند بینظیر در دوران تاریخ، بعد هم دادن اوّلین قربانی بعد از رحلت پیغمبر، محسن، و در نهایت شهادت خود او چند ماه بعد از پیغمبر.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷9دی روز بصیرت مبارک باد
✌️نُه دی روز فتح آرمان است
که در تاریخ ایران جاودان است
✌️ نُه دی روز پبوند ولایت
و بیعت با اولی الامر زمان است
✌️ نُه دی آخرین هشدار ملت
به استکبار و بازی خوردگان است
✌️سران فتنه را مرگ سیاسی
و از پایان خودخواهی نشان است
✌️مبادا فتنه دیگر پا بگیرد
که دشمن در تلاش بی امان است
✌️منافق صیرتان را سعی و کوشش
برای رفع حصر این سران است
✌️خدا رسوا کند آنکس که کارش
خیانت بر اصول و آرمان است
✌️نه فکر سختی امت نه اسلام
نه آگاه از غم پیر و جوان است
✌️رسیده خود از این نهضت به قدرت
ولی در فکر بد نامی آن است
✌️گرفته رای ملت را به خدمت
پی کاری که از آن ناتوان است
✌️زند دم از حقوق شهروندی
ولی با شهروندان سر گران است
✌️عمل بر وعده ها را برده از یاد
پی لفاظی و نطق و بیان است
✌️خیانتکار در حق شهیدان
ارادتمند آنان با زبان است
✌️شهیدانی که از ایثار آنان
تمام عزت ما در جهان است
✌️همه گویند این نامردمی ها
به سود دشمن و بر ما زیان است
✌️علیٍ عصر ما از این جماعت
به چشمش خار و حلقش استخوان است
✌️امید او به نصرت های غیبی
ز الطاف خدای مهربان است🇮🇷🌷باولایت تا شهادت🌷:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در دیدار خاتمی با فرمانده ناتو چه گذشت؟
@Abuhossein
✍اندیشه های امام خمینی(ره) با تأکید بر ارتقاء نقش زنان درجامعه و ترویج گفتمان خانواده محور
══🇮🇷❅ ☫ 🇮🇷 ☫ ❅🇮🇷═❈═
#انجمن_حقوقی_زنان_و_خانواده
⚖#حقوق_یاران_قزوین