شیخ مفید در ارشاد روایت کرده...
که عبیدالله ملعون
نامه ای به شمر بن ذی الجوشن میده که از کوفه بیاره کربلا،نامه خطاب به عمرسعده...
میدونید چرا عمر سعد رو اصلا دعوت کرد به کربلا؟ چون پسر سعد بن ابی وقاصه...
مشروعیت میده یجورایی ، عمری باشه بعدا دربارش صحبت میکنیم حتما الان وقتش نیست
- خب حالا ! چی نوشته بود؟
خودمونی بگیم،
اما بعد،من تو رو نفرستادم که از جنگ کناره گیری کنی،تو رو نفرستادم که باحسین به مسامحه رفتار کنی یا بخوای وساطت کنی،همون جا شرط کرد، این نامه به حسب ظاهر چند روز قبل عاشورا رسیده، تصریح کرد ببین اگر حسین بن علی و اصحابش به اون چیزی که من حکم میکنم تن دادند که هیچ؛
#من_منتظرم!
- خب حالا ! چی نوشته بود؟ خودمونی بگیم، اما بعد،من تو رو نفرستادم که از جنگ کناره گیری کنی،تو رو نفر
اونا رو دستگیر میکنی تسلیم من میکنی
”فَاِن اَبَوا فاذهب الیهم”اگر نپذیرفتند بهشون هجوم بیار”حتی تَقتُلَهُم”اول اینارو میکشید،”و تُمَثِّلَ بهم” بدنهاشون رو مثله میکنی، بدناشون رو قطعه قطعه میکنی”فانهم لذلک مستحقون”آخه مستحقشن،حق حسینه که بدنش پاره پاره بشه یه چیز دیگه هم از قبل خودش تعهد کرده بود
#من_منتظرم!
اونا رو دستگیر میکنی تسلیم من میکنی ”فَاِن اَبَوا فاذهب الیهم”اگر نپذیرفتند بهشون هجوم بیار”حتی تَقت
فان قتلتَ حسینا فَاَوطِئِ الخیلَ صدرَه و ظهرَه”وقتی حسین کشته شد اسب ها رو روونه میکنید دلم میخواد هم سینشو هم پشتشو له کنند همه چی مشخص بود بعد هم خودش گفت:این کاری که من نیت کردم بعد از کشته شدنش زیانی به اون نمیرسونه ولی من عهد کردم که اگر حسین بن علی رو کشتم اسب ها رو روانه کنم روی پیکرش.💔
خدا لعنتت کنه....
#من_منتظرم!
فان قتلتَ حسینا فَاَوطِئِ الخیلَ صدرَه و ظهرَه”وقتی حسین کشته شد اسب ها رو روونه میکنید دلم میخواد ه
شمر یه نگاهی به عمر سعد کرد و گفت حالا چیکار کنیم؟ عمرسعد ملعون گفت:”لا یَستَسلِم والله حسین”به خدا قسم حسین تسلیم نمیشه “اِنَّ نفس علی بَینَ جَنبَیه”جان علی در سینه ی حسینه،این پسر علیه،کسی نیست که تن به خاری بده؛خب چکار میکنی؟دستور امیر رو اطاعت میکنی و با دشمنش میجنگی یا کنار میکشی؟
حالا شب عاشورا شد....
عمر سعد سپاهش رو آماده کرد،صدای نحسش رو بلند میکنه و به سپاهش آماده باش میده
میگه دیدم خواهر عرض کرد داداش، میخوام بهت بگم،این اصحاب و یاراتو امتحان کردی؟ فردا میمونن پای رکابت؟(اخه زینب داغ دیده ست) چرا اخه میدونه یه روزه امام حسنو شبونه تنها گذاشتن،همه رفتن،معاویه لعنت الله علیه همه رو خرید...
داداش من هنوز مدینه یادمه،اینا نكنه فردا مثه بابام علی تو رو تنها بذارن؟نكنه اینها مثه یارای داداش حسنم باشن؟ اینها رو امتحان كردی؟
تا این حرفها رو حبیب شنید، دست و پاش شروع كرد لرزیدن
ز این گفت و گو رنگ حبیب از رخ پریده
انگار بر تن جامه ی جان را دریده
انگار اینجا مرگ خود را آرزو کرد😭😭
سراسیمه رفت خیمه یار ها...
+چی شده حبیب؟
- خبر ندارید، بانو زینب نگرانه، اونوقت ما اینجا نشستیم