°🦋
•
.
↺متن دعای عهد↯❦.•
.
«بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم»
.
°↵❀اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
.
°↵❀اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
.
°↵❀اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ
.
°↵❀حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
.
•.✾اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
.
•.✾اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
.
•.✾اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
╔═.🍃.════♥️══╗
@man_montazeram
╚═♥️═════.🍃.═╝
4_5796627749766432822.mp3
7.99M
❀
🎧 با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذار
و هــر روز، بعـد نماز صبح #دعای_عهد بخون...♥️
#علی_فانی
❀[ @man_montazeram ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا جَامِعَ الْکَلِمَةِ عَلَی التَّقْوَی...
🌱 سلام بر شادی جمعیت قلبهای ما در سایهی دستهای مبارک تو.
سلام بر آن لحظه ای که پراکندگی های هوا و هوس را به نگاهی آرام می کنی.
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610.
تعجیل در ظهور مولایمان #صلوات
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
@man_montazeram
#امام_رضا (علیه السلام):
انتظار فرج به چند چیز است:
✨صبور بودن
✨گشادهرویی
✨همسایهداری
✨خوشرفتاری
✨ترویج کارهای نیک
✨خودداری از آزار و اذیت دیگران
✨خیرخواهی و مهربانی با مومنان
📚 تحفالعقول'ص۴۱۵
#حدیث
@man_montazeram
🌿💫🌹💫🌿
#تلنگرانہ ‼
°• اگرغدیرفراموشنمیشد!!
نہمـادرۍلـایِدرمیماند...
نہامـام،حسینےگودالمیرفٺ...
نہدخٺرۍیٺیممۍشد....🍃
نہخواهرۍبهاسیرۍمۍرفٺ
-°•
#غدیر مهماست
9 روز تا #بیعت_با_امام_زمان
9 روز تا #عید_بزرگ_غدیر
#من_منتظرم!
@man_montazeram
••••
روز عرفه را قدر بدانید
از ظهر عرفه تا غروب عرفه
ساعاتی مهمّی است ..؛
لحظه لحظه ی این ساعات
مثل اکسیر ، مثل کیمیا
حائز اهمیت است ...
|حضرت آقا|🌱
#حرف_حساب
@man_montazeram
••••
چه تضمینی وجود داره؟ نکتهش همینه که توی زندگی هیچ تضمینی وجود نداره، و همین زیباست اصلاً. انسان امّا به هر روشی چنگ میزنه که به قطعیت برسه؛ و به همین سادگی این زیبایی غمانگیز رو از دست میده.
#اندردل
@man_montazeram
خوب سینه بزن
خوب زار بزن
خوب صداش کن
بلند بگو حسین
دامن مادرش رو بگیر
خودتو به چادر خاکیش وصل کن
میونِ همراهای علی خودتو جا کن
داد بزن آقا غلط کردم
به خدا بگو به حرمت حسین ببخش
برای زهرا ببخش
بگو مگه میشه حرفای حسینت رو تکرار کنم و تو بهم محل ندی؟
لطمه بزن براش...
هرکاری از دستت برمیاد دریغ نکن امشب
چرا؟؟
تا یکممحرمالحرامهستی؟؟؟
تا عاشورا اینجایی؟
دیروز کیا برنامه واسه امروز و دعا ریخته بودن و الان تو سردخونه ان؟!:)
چقدر مطمئنی؟؟
چنگ بزن به این ریسمان
خودتو جا کن تو این کشتی
وصل شو به این خانواده
دیر نشه یه وقت مشتی!!!
#اندردل
@man_montazeram
4_6046525980888007811.mp3
8.35M
یکی از زیباترین و غمناکترین روضهها برای حضرت مسلم
دروغ بود تمام نامهها
دروغ بود سلام کوفیا
سید مجید بنی فاطمه
@man_montazeram
nf00697696-1 (1).pdf
212.7K
فايل pdf متن و ترجمه دعاى پرفيض #عرفه جهت سهولت در خواندن دعا و همچنين براى عزيزانى كه دسترسى به مفاتيح ندارند.
@man_montazeram
🌷از امام #صادق(ع) سؤال شد: عرفات را چرا #عرفات نامیده اند؟ حضرت فرمود: «جبرئیل، حضرت ابراهیم را روز عرفه به این مکان آورد، چون ظهر فرا رسید، جبرئیل گفت: ای ابراهیم! به گناه خود اعتراف کن و مناسکت را بیاموز. چون جبرئیل گفت اعتراف کن! این سرزمین عرفات نامیده شد».
منبع: علل الشرایع ج۲ ص۴۳۶
@man_montazeram
+ میگفت :
شب قدر همه رو میبخشن ..!
ولی اگه طرف انقدر وضعش خراب بود که شب قدر هم به حالش افاقه نکرد
#عرفه دیگه رد خور نداره ..!
خدایا مارو ببخش ..!
#برای_هم_دعا_کنیم 💔
╔═.🍃.════♥️══╗
@man_montazeram
╚═♥️═════.🍃.═╝
🌼🌼🌼🌼خداوند در هیچ روزی به اندازه روز #عرفه بندگانِ خود را از آتشِ جهنم آزاد نمیکند.
🌷پیامبر اعظم
╔═.🍃.════♥️══╗
@man_montazeram
╚═♥️═════.🍃.═╝
🌟نهم ذیالحجه روز عرفه است
🕊 خداوند در این روز به سه مکان و سه گروه از انسانها، توجه خاص دارد.
1️⃣ کربلا به زوار امام حسین علیهالسلام
2️⃣ صحرای عرفات و حجاج بیت الله
3️⃣ هر جا از دنیا که دستی به سوی خدا بلند شود و دلی بشکند.
#اعمال_روز_عرفه ✍️✍️
1️⃣ غسل که مستحب است قبل از ظهر انجام شود.
2️⃣ زیارت امام حسین که از هزار حج و هزار عمره و هزار جهاد بالاتر است.
3️⃣ بعد از نماز عصر و قبل از دعای عرفه دو رکعت نماز بجا آورد و نزد خدا به گناه خود اعتراف کند تا به ثواب عرفات رستگار شود و گناهان او آمرزیده شود.
در این نماز در رکعت اول بعد از حمد توحید و در رکعت دوم بعد از حمد سوره کافرون را بخواند.
4️⃣ مستحب است نماز امیرالمؤمنین خوانده شود که چهار رکعت است در دو تا دو رکعتی در هر رکعت بعد از حمد پنجاه مرتبه سوره توحید را بخواند.
5️⃣ روزه، برای کسی که میتواند روزه بگیرد و مانع دعا خواندن او نشود.
6️⃣ 👈صد مرتبه سوره توحید
👈 صد مرتبه آیة الکرسی
👈صد مرتبه صلوات بر محمد و آل او
7️⃣ ده مرتبه استغفار:
استغفرالله الذی لااله الا هو الحی القیوم و اتوب الیه
8️⃣ ده مرتبه یا الله.
🔸ده مرتبه یا رحمن.
🔹ده مرتبه یا رحیم.
🔸 ده مرتبه یا بدیع السموات و
الارض یا ذیالجلال و الاکرام.
🔹ده مرتبه یا حی یا قیوم.
🔸ده مرتبه یا حنان یا منان.
🔹ده مرتبه یا لا اله الا انت.
🔸ده مرتبه آمین.
9️⃣ خواندن دعای پرفیض عرفه امام حسین علیهالسلام
❗️ اگر همه این موارد را نمیتوانید انجام بدهید، بعضیها را که میتوانید انجام بدهید.
@man_montazeram
🥀💛
❣
#فرازی_از_دعای_عرفه📿
♥️ اَنْتَ الَّذی هَدَیْتَ اَنْتَ الَّذی عَصَمْتَ اَنْتَ الَّذی سَتَرْتَ اَنْتَ الَّذی غَفَرْتَ اَنْتَ الَّذی اَقَلْتَ ....
❣تویی که راهنمایی فرمودی،
❣تویی که حفظ کردی،
❣تویی که پرده پوشی نمودی،
❣تویی که آمرزیدی،
❣تویی که نادیده گرفتی...
@man_montazeram
◾️امام حسین علیه السلام:
▪️ماذا وَجَدَ مَن فَقَدَكَ؟ ومَا الَّذي فَقَدَ مَن وَجَدَكَ ؟ لَقَد خابَ مَن رَضِيَ دونَكَ بَدَلاً، ولَقَد خَسِرَ مَن بَغى عَنكَ مُتَحَوِّلاً.
▪️آن كه تو را از دست داد ، چه يافت ؟ و آن كه تو را يافت، چه از دست داد؟ بى گمان، آن كه به غير تو رضايت داد ، محروم گشت و آن كه جز تو را جُست، زيان كرد .
📚 بحارالانوار، ج 98، ص 220
📚بخشی از دعای عرفه
╔═.🍂.════🖤══╗
@man_montazeram
╚═🖤═════.🍂.═╝
🔻 پخش دعای عرفه از شبکههای مختلف سیما
🔹 شبکه ۱: حجتالاسلام اسلامیفر ساعت ۱۶ حرم امام رضا علیهالسلام
🔹 شبکه ۲: استاد حسین انصاریان ساعت ۱۷:۳۰ حسینیه هدایت
🔹 شبکه ۳: میثم مطیعی ساعت ۱۷ امامزاده قاضی الصابر
🔹 شبکه ۴: حجت الاسلام ضیایی ساعت ۱۷ مسجد جمکران
🔹 شبکه ۵: محمد رضا طاهری ساعت ۱۵ کربلای معلی
🔹 شبکه آموزش: سعید حدادیان ساعت ۱۷ حرم امام خمینی (ره)
🔹 شبکه قرآن:۱ محمد رضا غلامرضازاده ساعت ۱۸ حرم عبدالعظیم علیهالسلام
🔹 شبکه افق: مهدی میرداماد ساعت ۱۷ حرم حضرت معصومه سلاماللهعلیها
@man_montazeram
ان شاءالله امروز روز #عرفه هست!
خدارو هزاران بار شاکریم
که تا همینجا هم مارو رسونده...!
برای بردن نهایت استفاده
از این روز
همین الان یه یاعلی بگین
شروع کنید معنیِ دعارو مطالعه کنید!دعای #عرفه رو
وابسته به حال نکنید!!!
حتا معنی دعارو قبلش مطالعه کنید.
دعا
یک گفتوگوی منطقیه
پس از سر عقلانیت هم
میشه اشک ریخت!!
به این فکر کنید
که چقدر لذت بخشه از زبون
#اباعبدلله با خدا مناجات بکنیم!:)من همیشه در دعای عرفه گفتهام:
خدایا!
من نیامدهام دعا بخوانم.
آمدهام دعا خواندن امام حسین(ع) را تماشا کنم و با اشک ریختنش، اشک بریزم...:)
با نالههای او همنوا بشوم.
لابد هر عنایتی به حسینت بکنی،
به ما هم خواهی داشت...:)!
#عرفه
#استاد_پناهیانعزیز ❤️
انشاءلله یک روز توی همین دعای عرفه، انقدر خدا گناهانمون رو ببخشه،
وبدیهامون رو جبران کنه؛
که برای لحظه ای هم که شده
صدای حسین فاطمه(س) رو بشنویم،
وقتی که داره با خدا مناجات میکنه.:)))
#عرفه
میگن بزرگترین گناه امروز ناامیدی از بخشیده شدنه
@man_montazeram
#من_منتظرم!
انشاءلله یک روز توی همین دعای عرفه، انقدر خدا گناهانمون رو ببخشه، وبدیهامون رو جبران کنه؛ که برای
بگیم
خدایا!
من نیامدهام دعا بخوانم.
آمدهام دعا خواندن امام حسین را تماشا کنم و با اشک ریختنش، اشک بریزم...:)
با نالههای او همنوا بشوم.
لابد هر عنایتی به حسینت بکنی،
به ما هم خواهی داشت...:)!
اون وسطا که دلتون شکست،
اگه شد، اگه یادتون بود،
برای منم دعا کنید...
خیلی محتاج دعای تک تکتونم
التماس دعای مخصوص
#احوالات
برای همدیگه دعا کنیم، برای هر کسی که میشناسید، مجازی، واقعی، دوست، فامیل، غریبه،دعا کنید خدا گناهانمونو ببخشه، حق الله ها، حق الناس ها، حق النفس ها، بتونیم جبرانشون کنیم، بتونیم اندکی از شکر نعمات بیشمار خدا رو به جا بیاریم...
برای همه مجردا، متاهلا، بی خونه ها، مریض ها، جوون های مثل خودتون که راه درست رونشناختن، شناختن ولی عمل نمیکنن، شناختن ولی غلط آدرس دادن بهشون، نیازمندان، چه فقیر معنوی چه مادی، اونایی که بچه ندارن، اونایی که دلشون برای زیارت تنگ شده، اونایی که غم دارن، اونایی که حالشون خوبه ولی از گناه، همه...
هر کسی که به ذهنتون میرسه
دعا کنید امر به معروف و نهی از منکر برواج پیدا کنه، دعا کنید نترسیم موقع تذکر، دعا کنیم شرایط ظهور فراهم شه، ما از اعوان و انصار باشیم، دعا کنید....
عاقبتمون ختم به شهادت باشه.. خدایا به حق حضرت مسلم شهادتو به ما هم بده
هر چیزی که به ذهنتون میرسه و من نگفتم.
امروز کربلاهامونو بگیریم...
کثیفی گناه رو از وجودمون پاک کنیم
به یاد مسلمون های بقیه کشور ها هم باشیم، یمن، فلسطین، سوریه... شیعه های تحت فشار که پای عقیده شون ایستادن به سختی، بچه شیعه های فرانسه که وضعیت سختی دارن، آزادی بیت المقدس، سلامتی رهبر عزیزمون، رزمنده های اسلام، سلامتی و موفقیت آقای رئیسی...
دعاهاتون قبول باشه ان شاءالله 🍃
ان شاءالله سال آینده این روز مبارک رو کنار امام زمان جانمون دعای عرفه رو میخونیم
♡﷽♡
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#3
_همین الان داشتی رجز میخوندی حواست کجاست...
مباحثه رو میگم...کی حرفات رو ثابت میکنی و شر منو از سر دوستت کم میکنی؟
لبخند کجی زد:خیلی طول نمیکشه... امشب میام که ببینم چی میگی الان دیرم شده باید برم قراردارم...
ژانت مواظب خودت باش. فعلا...
طوری به ژانت گفت مواظب خودت باش که انگار با افعی تنهاش میگذاره... معلوم نیست این چهار ماه کجا بوده!... به زحمت خنده م رو کنترل کردم... خداروشکر عصبانیتم خوابیده بود...
اون که رفت ژانت هم نگاه نفرت آمیزی به سر تاپای من کرد و برگشت اتاقش..
نگاهم روی کیسه داروها موند... روی میز جا مونده بودن...اونقدر عصبانی بود که یادش رفت ببردشون...
خواستم ببرم دم اتاقش ولی ترسیدم از لج من داروهاش رو بندازه دور!
احتمالا خودش میاد دنبالشون... منم باید برگردم سر پروژه م و بعدش هم یک فکری به حال شام بکنم... میهمان داریم!...
*
بعد از تموم شدن کار پروژه فرستادمش برای صاحبش و بعد هم رفتم سراغ شام.... قرمه سبزی بهترین گزینه برای آشنایی بود...
تمام مدتی که آشپزی میکردم به این فکر میکردم که علی رقم تمام رفتار های عجیب و بعضا زننده ای که توی این دوسال و چند ماه توی آلمان و حالا هم اینجا بخاطر حجابم که معرف دینم بود دریافت کردم، رفتار ژانت کمی بیش از حد عجیب و غیر معمول بود و همه اتفاقها کنار هم میگفت رازی در این رفتار هست که اینبار عزم کرده بودم کشفش کنم...
ساعت تقریبا هشت و نیم بود که صدای زنگ در واحد بلند شد. من پای اجاق بودم. ژانت از اتاقش اومد بیرون و در رو برای دوستش باز کرد.
با هم اومدن داخل پذیرایی و روی کاناپه ی رو به روی آشپزخونه نشستن. همونطور مشغول ولی بلند سلام کردم. ژانت که البته جواب نداد و کتایون هم خیلی کوتاه و بی حوصله گفت: سلام
داشتم برنج رو آبکش میکردم. کارم تقریبا رو به پایان بود که صدای کتایون در اومد: بیا بشین نمیخواد پخت و پز کنی شام آخر رو مهمون من. زنگ میزنم یه چیزی بیارن...
معلوم بود حسابی خسته است اما از اون عصبانیت وحشتناک سر ظهر خبری نبود که کنایه و طنز از کلامش سر در آورده بود...
لبخند کمرنگی زدم و همونطور که پشتم بهش بود در جواب کنایه شام آخرش بلند گفتم:غذا رو که بخوری مشتری میشی از این به بعد هر شب اینجایی.
یک جور کری خوانی پنهان برای اثبات نتیجه مبارزه ای بود که در آستانه آغازش بودیم...
وقتی برگشتم طرفش و چشم تو چشم شدیم خیلی جدی گفت: من این وقت شب خسته و کوفته ی کار نیومدم اینجا دستپخت حضرت عالی رو میل کنم خیال هم نکن با یه بشقاب قرمه سبزی میتونی خاممون کنی نخورده نیستیم...
بیا بشین ببینم چه خوابی برامون دیدی و کی دست از سر مون برمیداری...
از آشپزخونه خارج شدم و رفتم سمت مبل تک نفره ی زیر کانتر:
_من برات دعوت نامه نفرستاده بودم حضرت والا شما یه سری تهمت و اتهام به من و تفکرم زدی که باید بتونی ثابت کنی...
وگرنه من که تو خونه م نشسته بودم داشتم زندگیمو میکردم...
_خودتم میدونی این بحثا هیچ فایده ای نداره نه ما نه تو هیچ کدوم نظرمون عوض نمیشه فقط وقت کشیه پس اگر میخوای بری برو اگرم میخوای بمونی حداقل دست از سرمون بردار...
واقعا هدفت رو از این معرکه گیری ها درک نمیکنم...
شما که مثلا ادعای ایمان و اخلاق هم دارید از خون مردم رو تو شیشه کردن و اذیت کردنشون چه لذتی میبرید؟همینه دیگه همتون همینید...
خونسرد گفتم:اتهام جدید... اینم به لیست اثبات هات اضافه شد...
نشستم روی مبل و خودم رو جلو کشیدم: ببین... با ننه من غریبم و تحریک احساسات نمیتونی منو گول بزنی و دست به سر کنی... به من و مهمتر دینم اتهام وارد شده من میخوام این اتهام رفع بشه همین...
هدف من واضحه من دنبال احقاق حقم... شما باشی از کنار اینهمه توهین به همین سادگی رد میشی؟ من حق دارم بابت اینهمه افترا از شما منطق بخوام و فرصت داشته باشم که از خودم دفاع کنم این حداقل حق منه...
آخر این ماجرا چه حق با من باشه و چه شما من از اینجا میرم چون هیچ اصراری به تحمل نگاه های پر از نفرت و تحقیرآمیز شما ندارم ولی قبلش حق، هر چی که هست باید آشکار بشه... و شما(با دست به هر دوشون اشاره کردم) باید... بابت توهین ها و اتهامهاتون پاسخگو باشید...
مسئولیت پذیری میدونی چیه خانم فرخی؟ به قول خودت اخلاق داشته باش پای حرفی که زدی وایسا و ثابتش کن اگر براش دلیل داری...
زبون فقط یه تیکه گوشت نیست که خیلی راحت توی دهن بچرخونی و دیگران رو زخمی کنی هر حرفی که میزنی؛ هر حرفی، باید آمادگی پذیرش عواقب و مسئولیتش رو داشته باشی این اولین شرط اخلاقه خانم استاد اخلاق!
پس وقتی داری وظیفه ت رو انجام میدی سر من منت نذار و وقتی به عنوان یه آدم به قول خودت با اخلاق مشغول انجام وظیفه ای بیخود به جون بقیه غر نزن...
@man_montazeram
او هم به جلو خم شد:
_پس جدی جدی میخوای جنگ زرگری راه بندازی...باشه... ملالی نیست... اتفاقا منم سرم درد میکنه واسه کم کردن روی امثال تو..
من هستم فقط اینو بگم که خیال نکنی تونستی منو مجبور به انجام کاری بکنی تو به چشم هرچی بهش نگاه میکنی، احقاق حق یا رفع اتهام یا هر چی من فقط به چشم یه رقابت برای کم کردن روی تو بهش نگاه میکنم که نتیجه ش هم میشه رفع زحمت جنابعالی از اینجا که کادوش میدم به دوستم...
ضمنا بدنیست بدونی من تا حالا هیچ مسابقه ای رو نباختم...
لبخندی زدم: خوبه شکست هم مقدمه ی پیروزیه امید وارم جنبه شو داشته باشی...
حالا از کجا و چجوری شروع کنیم؟
لبخند کجی که تمام مدت روی لبش بود از روی لبش افتاد: نمیدونم خودت پیشنهاد دادی خودتم شروع کن...
خیلی راحت گفتم: خب برای شروع باید از هم شناخت داشته باشیم. شما ظاهرا منو میشناسید مسلمان هستم با تمام اعتقادات یک مسلمان ولی من چندان نمیدونم شما چی فکر میکنید همینقدر میدونم که با اسلام مشکل دارید...
برگشت و دوباره تکیه ش رو داد به مبل:ژانت مسیحیه اتفاقا مسیحی معتقدی هم هست حتی هر هفته کلیسا هم میره(انصافا این یکی اونجا مورد نادری بود) اما من به چیز خاصی اعتقاد ندارم یعنی نیازی برای داشتن اعتقاد نمیبینم آدمهای ضعیف به نقطه ی اتکا نیاز دارن...
به چیزی تحت عنوان دین از هر نوعش اعتقاد ندارم. به خدا هم کاری ندارم هست یا نیست برام فرقی نمیکنه چون تو زندگیم تاثیری نداره من دارم زندگیمو میکنم به کسی هم نیاز ندارم...
هرچند با مجموع شواهد علمی و عقلی بعید میدونم وجود داشته باشه...
احساس کردم نقطه ی شروع باید یه جایی همین حوالی باشه...بلافاصله پرسیدم:منظورت کدوم شواهده؟
_خب امروز علم میتونه بدون نیاز به در نظر گرفتن خالق برای جهان همه چیز رو توجیه کنه... ضمنا به نظر من با وجود اینهمه ظلم و ناعدالتی که توی این دنیا وجود داره اگر خدایی بود حتما تابه حال واکنش نشون داده بود...با این وضع اگر خدایی هم باشه طرفدار ظالمهاست منم نیازی به این خدا ندارم...
_خب الان دو تا مقوله ی متفاوت داریم... درباره ی اولی که باید ثابت کنی علم چطور جهان رو بدون خالق توجیه میکنه.... دومی ولی یکم پیچیده تره... باید یکم دقیقتر راجع بهش بحث کرد فقط اینو به من بگو که از کجا میدونی واکنشی نشون نداده؟
_خب واضحه اگر واکنشی داشت الان وضع دنیا این نبود...طبعا واکنشی که حس نشه به دردی نمیخوره...
تکیه کردم:
_اینکه یه خدایی تصور کنی که با هر رفتاری از سوی بشر واکنش نشون بده یه برداشت سطحیه که خدا رو تا سطح رفتارهای انسانی تنزل میده...
طبیعتا سطح تحمل خدا خیلی بالاتر از این حرفهاست و واکنشش هم پروسه و طراحی شده ست نه دفعتا... منطق این روشش رو هم بعدا کامل توضیح میدم...
الان برگردیم به مقوله ی اول همون توجیه علمی جهان بدون خدا...
نگاهی به ساعتش انداخت: الان که دیگه خیلی دیره باید زودتر برم تا این خانم بلرتون در رو نبسته و گیر نیفتادم...بقیه ش باشه برای فردا شب...
از جاش بلند شد و ما هم پشت سرش...
کیف و پالتوش رو برداشت و راه افتاد سمت در...
گفتم:آخه اینجوری که بده شام نخوردی...یه نیم ساعتی وقت داری بیا شام بخور بعد برو...
لبخندی زد:گفتم که رشوه قبول نمیکنم...
_اگرم قبول میکردی من نمیدادم واسه بازی برده که بیخود خرج نمیکنن!
هر دو اهل کلکل بودیم و پرواضح بود که این تقابل تا آخر ادامه داره و کسی هوس ترک میدون به سرش نمیزنه....
ابروهاش رو بلند کرد و با اطمینان گفت:خواهیم دید...
با ژانت دست داد و خداحافظی کرد و رفت...
ژانت هم بی هیچ حرفی برگشت اتاقش...
و من موندم و یک قابلمه پرِ قرمه سبزی!!
...
تا ساعت یک و نیم ظهر دانشگاه بودم و بعدش هم تا شش غروب آزمایشگاه...
وقتی برگشتم خونه ژانت توی اتاقش بود ولی خبری از کتایون نبود... باخودم گفتم احتمالا همون حول و حوش ساعت دیشب پیداش میشه... خداروشکر قرمه سبزی دیشب به قوت خودش باقیه و میتونم یکم استراحت کنم...
تقریبا نزدیک همون ساعت دیشب بود که اومد...
داشتم توی اتاق کتاب میخوندم...صدای باز شدن در رو که شنیدم اومدم توی پذیرایی...
سلام کردم و نشستم رو به روشون..فقط کتایون آروم جوابم رو داد...
در جعبه ی گزی که قبلا روی میز گذاشته بودم رو برداشتم:بفرمایید نمک نداره...
حتی نگاه هم نکردن... خیلی جدی گفت:ممنون واسه ی خوردن گز نیومدم...
_پس شروع کنیم؟
سر تکون داد... ژانت هم که در سکوت مطلق به سرامیکها خیره شده بود و کلا واکنشی نداشت...
خودم باید شروع میکردم... با زبون لبهام رو تر کردم و زیر لب بسم اللهی گفتم... بعد صدام رو بلند کردم:
_خب... بحث دیشب به اینجا رسید که بنا شد شما اثبات کنی که علم جهان بدون خالق رو توجیه میکنه...
فقط یه سوال... شما میگی علم ثابت میکنه که خدایی وجود نداره یا اینکه ممکن است خدایی نباشد...
یعنی در مجموع اعتقادت اینه خدایی وجود ندارد یا میگی نمیدانم هست یا نیست؟
چون اینکه بگی چیزی وجود دارد با ارائه ادله و سند قابل اثباته و اینم که بگی نمیدانم هست یا نه قابل قبوله ولی اینکه بگی میدانم نیست خیلی کار رو سخت میکنه چون ادعات از جنس نفیه و واضحه که نفی رو نمیشه به راحتی اثبات کرد...
چطوری میخوای ثابت کنی قطعا نیست این غیرممکنه مخصوصا در امور شهودی و نادیدنی... چون ابزار بررسیش رو نداری...
_من که از اول گفتم نمیگم قطعا نیست بلکه نمیدونم هست یا نه ابهام وجود داره و احتمالا نیست و علم هم بدون نیاز به خدا چیستی جهان و پروسه شکل گیری پدیده ها و موجودات رو توجیه میکنه و دیگه نیازی به وجود خدا نداره جهان الزاما... ضمنا باشه یا نباشه برای من فرقی نمیکنه کاری باهاش ندارم...
_خب این عاقلانه تره چون قطعا اگر کسی با قطعیت بگه خدا نیست کل اصول استدلالی و علمی رو زیر سوال برده و حرفش هم از درجه اعتبار ساقطه...
اما اینکه از یک طرف میگی ابهام وجود داره و از طرف دیگه میگی کاری ندارم هست یا نه برام مهم نیست، زیاد سازگاری منطقی نداره...
چیزی که درموردش ابهام وجود داره رو که رها نمیکنن عقل این رو نمیپذیره مخصوصا در مواقعی که ضریب خطر بالا باشه...
چیزی به اندازه این مطلب مورد بحث نبوده توی تاریخ یعنی علم احتمال هیچ درصدی برای این رویداد قائل نیست؟
قطعا هست پس در مورد چیزی که احتمال صحت داره دفع خطر احتمالی شرط عقله این درصد هرچقدر هم که کم باشه واقعا تو رو به فکر فرو نمیبره؟ بیمه کردن ماشینت هم دقیقا سر احتیاط برای همین احتمال کوچیکه...
الان احتمالا سالهاست که تصادف نکردی و تخفیف بیمه هم داری... این یعنی چندین ساله پول مفت به بیمه دادی بدون اینکه ازش خدماتی بگیری ولی جالب اینه که هیچ کس اینو حماقت نمیدونه حتی تخفیف بیمه افتخار هم محسوب میشه...
ولی اگر کسی یک روز بدون بیمه ماشین رو بیرون ببره بهش میگن دیوونه... چون احتیاط نکرده احتمال تصادف رو در نظر نگرفته...
تو که خودتو آدم عاقلی میبینی حاضری یه روز با ماشینی که بیمه نداره بری سر کار؟ که میگی من راحتم دارم زندگیمو میکنم؟
چقدر این رفتارت عاقلانه است؟ یه بار برای همیشه این مسئله رو با خودت حل کن خب...با شک که نمیشه زندگی کرد...مگه اینکه خودتو به فراموشی بزنی که قطعا عاقلانه نیست...
بگذریم از این بحث بریم سر همون بحث توجیه علمی جهان بدون خدا... چون این تیتر رو تو معرفی کردی خودت هم شروع کن...
_خب اول تو بگو کتاب طرح بزرگ داوکینز رو خوندی؟
تا دهن باز کردم صدای گوشی تلفنش بلند شد...
با دست اشاره کرد که صبر کنم و جواب داد... چند قدمی دور شد و آهسته شروع به حرف زدن کرد...
تماسش که تموم شد برگشت سمت ما:متاسفم من باید برم یه مشکلی توی خونه مون پیش اومده باید حلش کنم...
ژانت پرسید:مگه پدرت خونه نیست؟
همونطوری که پالتوش رو تن و کلاهش رو سر میکرد گفت: معلومه که نه اون که هیچ وقت نیست چه برسه الان که تعطیلات درست و حسابی تموم نشده... سوئیسه... رفته اسکی!
این مشکل رو که حل کنم خونه رو میسپرم به دیمن آخر هفته میام پیشت میمونم که این بازی هم زودتر تموم بشه چون هر روز رفت و آمد از اون سر شهر به این سر شهر واقعا خسته کننده ست...
بعد رو کرد به من و با لحن بامزه ای گفت: یه وقت خیال نکنی بخاطر افاضات شماست ها ما واسه تخلیه اینجا عجله داریم... کاش ژانت سوزنش روی این خونه گیر نکرده بود تا بهترین نقطه شهر براش آپارتمان اجاره میکردم و تو میموندی و این سوئیت درب داغون...
جمله ی آخرش رو فارسی گفت و من هم از علت سری بودنش سر در نیاوردم...
فقط لبخندی زدم و گفتم: قبلا هم بهت گفته بودم که در حال انجام وظیفه هستی و نباید سر من منت بزاری نه؟
ژانت کلافه گفت: واسه چی فارسی صحبت میکنید کتی مگه نمیدونی من متوجه نمیشم...
_چیز خاصی نبود... مواظب خودت باش فردا صبح میبینمت...
تا دم در همراهش رفتم و تازه یادم افتاد که چه بلایی سرم اومده... آهی کشیدم و قبل از اینکه بیرون بره گفتم:آخه شام...
به کنایه تمام گفت_ممنون صرف شده نوش جونت...
_خیلی ممنون به سلامت...
بدرقه ش کردم و در رو بستم و نیاز به توضیح نیست که ژانت هم بدون هیچ حرفی برگشت اتاقش...
و من کم مونده بود گریه م بگیره که با این همه قرمه سبزی باید چکار کنم...
یک آن یه فکری به سرم زد که یکم عجیب و خطرناک بود ولی بدجور وسوسه م میکرد...
نگاهی به ساعت انداختم و کاشف به عمل اومد یک ساعتی تا بسته شدن در ساختمون وقت دارم... این شد که در یک حرکت بسیار سریع تمام قابلمه برنج و ایضا قرمه سبزی رو توی چهار تا ظرف پلاستیکی دردار کشیدم و حاضر شدم...