{قرائت هروز یک صفحه قرآن بانیت #فرج}

🌿دست یکدیگر را بگیرید و راه شـــهدا را ڪه همان راه رسیدن به خداے تبارڪ و تعالے است ادامه دهید. #شهیدانه🕊#شـهیدمحمدرضاتورجےزاده♥️

🍃خدا چقدر قشنگ میگه : وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي قُلُوبِكُمْ «حواسم هست چی تو دلت میگذره»✨ #خدای‌مهربونم♥️

مگر من کیستم که خدا ، اصرار دارد حتماً فردی به عظمت #محمد_امین صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ، از سوی خودِ او برایمان ، سبک زندگی بیاورد؟ 📍مگر من کیستم ، که باید برای هر قدم که برمیدارم ، فردی به بزرگی امیرالمؤمنین و فرزندانش ، قواعد سلامتِ آن قدم را برایم تعریف کرده باشند؟ ← مگر من کیستم که زندگی ، خارج از #سبک_زندگی مورد تأیید خالق من ، مرا در نظام ابدی دچار مشکل می‌کند؟ #انسان_شناسی3

من دعای عهد می خوانم بیا برسر این وعده می مانم بیا #استوری #امام_زمان♥

🔸 کسانی که اون دنیا بدون امام زمان محشور میشن... #تلنگری #امام_زمان #کلیپ_مهدوی

🍃حجــــاب شمـا از خـون ما کہ در جبهه مےریزد براے دشمن ڪوبنـــده تر است. #شهیدانه🕊 #شهیدمحمـدمحمـودی🌹

ســلااااام ✋🏻 صبحتون بخیر... احوالات شریف ؟ احساس ڪردم لازمه کمے از فجازی دور باشـم ، امتحانم هم دلیل و هم بهانه خیلی خوبی بود رفقا اعتراض نکنن برای پاک کردن واتساپ و... و چنین شد که این ده یازده روز که سعادت نداشتم محضرتـون باشم و بگم بدجوری دلتنگ کانال شده بودم دروغ نگفتم😅 راستی عیدتون مبارک پَساپس:) عیدِفطر رو عرض میکنم که به قول ما‌شیرازیا خدا برنج خُسُند و یِی رو دیگَم نِگرُمون دوشت =) شایدم میخواست بکشه به وقت اضافه ببینه روز آخری چیکار میکنیم... خوش بحال اونایی که دست پر از این ماه اومدن بیرون

بعدشم که بحران ماکارونی پیش اومد و همه استوری ها یا پرچم ایران سیاه بود یا سه رنگ "/ و ۹۹ درصد اونایی هم که ایران گرسنه رو استوری کردن آخر هفته رفتن جوج زدن با نوشابه. آخه میدونین؟ چند روز قبلش برای دیدن ماه‌ شوالِ عیدفطر از روزه‌دارها آتیششون تند تر بود و بنده خدا ها خیلی حرص خوردن.... آخرشم باید این حرص خوردنا رو با یه کنسرت ترکیه و عربستان جبران کنن :)

چنـدروز اخیر هم که به قول شهید مطهری با منطق ماشین دودی تصميماٺ دولت هشت ماهه رو به طرق مختلف قضاوت کردیم و بدون بصیرټ سیاسی دربارش نظر دادیم. کارۍ به درست و غلطش ندارما... نمیخوامم بازش‌کنم مسئلہ رو، حرفم اینه که" فقط یه قضیه رو نگاه نکنیم." اصـلا ولشـ کنیم این حـرفا رو‌ ، میخوام براتوݩ یه داستان تعریف کنمـ ... از زبانِ یکے از یارانِ سلطان و ولے نعمت ایران‌، حضرت علی بن موسی الـرضا علیه السلام بہ نامـ عبدالله‌بن‌ابراهیم‌غفاری...🖇

بدجورۍ گرفتارۍ مالے داشتم‌‌، طلبڪارم براۍ گرفتن پـولش منو تو فشار گذاشتهـ بود. به هر دری میزدمـ نه پول جور میشد نه طلبکار مہلت میداد. رسیدم خدمت آقا امام رضا ‌‌، ازشون بخوام وساطت کنن طلبڪارم صبر کنهـ . وقتے وارد منزل شدم آقا غذا میل میکردن.

دعوت کردن و همسفرهـ شدم با حضرتـ بعـد غذا از هر دری سخنی به میون اومد و انقدر مشغـول شدم که کلا فراموش کردم اصلا برای چی اومده بودم. مدتے کہ گذشت حضرت اشارهـ کردندگوشه سجاده اۍ کہ کنارم بود رو بلـند کنم زیر سجادهـ ۳۴۰ دینار بود. نوشته ای هم کنار پول ها بود‌ .