enc_16851942489823771223327.mp3
4.14M
+ چشمات ُ ببند ،
دِل بده ...
چشمت بارونی شد
منم دعا کن .
#من_منتظرم!
+ چشمات ُ ببند ، دِل بده ... چشمت بارونی شد منم دعا کن .
مگه حتما باید جمعه باشه که یاد آقا بیفتیم ؟ :)
•
•
حرم خلوت بود ،
چشمم رو بستم و سَرَم رو تکیه دادم به ضریح حضرت ابوالفضل علیه السلام،
خانوم خادمی که اونجا ایستاده بود با ازین گردگیر ها که مثل پَره زد به سرم گفت حرام حرام شرک ، حَرِّک... !
حدس زدم احتمالا سنیِ حنبلی باشه،
اما اصلا نفهمیدم اگه انقدر به اصول پاینده
چرا خادم اون قسمته؟!
و داره به قول خودش،
در شرک همکاری میکنه؟
یادتون باشه بعد که برگشتم راجع به توسل و نظر اهل سنت راجع بهش مفصلا صحبت کنیم.
با دیدن جنایت های اسرائیل،
مدام صدای حاج مهدی که اللهم انا نشکوا الیک ، فقد نبینا، غیبت ولینا، کثره عدونا و قله عددنا در ذهنم تکرار میشه...
آقا بیا آقا بیااااا
این الطالب بدم مقتول بکربلاء ؟
امید داریم ما !
به کی شکایت ببرم
به کی بگم دردامو...
جوونیم هم رفت و هنوز
من ندیدم آقامو...
نور میبینم ،
خیمه تُ دارم از دور میبینم...
سر در خیمه ت پرچم سیاه میبینم
دیگه راهینمونده...
17.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[ بهر دیدار تو
لبریز نگاه آمدهام ]
•
•
کاش امضا شود پاسخ ِ ارنی الطلعه الرشیده هایمان...
اگر تمام کودکان غزه را هم بکشند ...
باز هم مادری کودکش را در سبدی خواهد گذاشت و خدا او را بزرگ میکند
آنقدر بزرگ که کاخ فرعونیان فرو بریزد ...
🌷دنیاگرچه ازجهتی شمارامی فریبدولی ازجهت دیگرشماراازبدیهایش میترساند،پس برای هشدارهایش ازآنچه مغرورتان میکندچشم پوشید،وبه خاطر ترساندنش ازطمع ورزی درآن بازایستید
لقمه ای از نهجالبلاغه 🍀
#من_منتظرم!
[ بهر دیدار تو لبریز نگاه آمدهام ] • • کاش امضا شود پاسخ ِ ارنی الطلعه الرشیده هایمان...
+ اِهِم اِهم
سلام . احوالات ِ شریف ؟!
بزارم بقیه شو ؟
کلی برنامه داشتم برای سامرا :)
که البته همش کنسل شد 😂
بزارید از اول بگم ،
۵ صبح رفتیم زیارت امام کاظم علیه السلام و آقا محمد جواد ِامام رضا...
خیلی خاص و غریبانه بود ؛
خیلی . خیلی خیلی خیلی .
و اقامه نماز صبح در این غربت طعم خیلی متفاوتی داشت.
بعدش رفتیم زیارت سید محمد برادر امام حسن عسکری. پسر امام هادی .
مثل شاهچراغ بود تقریبا فقط کمی کوچیکتر.
- سید محمد پسر امام هادی علیه السلام -
و سامرا ؛
محله امام زمان جان.
و خالی از سکنه...
از آخرین باری که به دستور حاج قاسم خونه ها تخلیه شده بود تا اون منطقه بمباران بشه و از وجود داعش پاک ،
شهر فقط محل سکونت و جولانگاه سرباز ها شده ...
در اطراف شهر خونه خرابه ها که مشخص بود در جنگ اینطور شده هوای دل رو ابری میکرد . یاد فلسطین افتادم...
وارد گاراژ اتوبوس شدیم که پیاده بشیم،
۲۵۰ اتوبوس از بغداد اومده بودن برای محکومیت فلسطین تجمع کنن تو سامرا :/
امروز هم قرار بود از کل عراق برن سامرا
احتمالا سوزن بندازی زمین نیاد.
اجتماع خیلی قشنگی بود.
از غربت کاظمین و مسیر ِسامرا کم میکرد این سیلجمعیت که روانه میشد سمت حرم . خصوصا آخر شعرشون که میگفتن حیدر . اما نشد زیارت کنیم😅
غذاهای عراقی هم خوردم :)
نمیدونم اسمش چی بود . هر چی اومده بود دم دستشون ریخته بودن توش.
از نخود فرنگی و گوشت و برنج تا ماکارونی و کشمش و سیب زمینی . طعمش جالب بود و جدید.
یچیز دیگه هم گرفتن که نمیدونم چی بود😂 برنج و دارچین و بادمجون و اینچیزا. آقائه گفت گِتِمُنه. یا یه همچین چیزی. حافظه ماهی وارم یاری نمیکنه.