4_310226054725763585.mp3
2.57M
💟 عزیزم، اینها تو نیستی!
❌ جلوی فامیلا کم نیارم
#روانشناسی_قلب ۸
#استادشجاعی
- چه شده ؟ چرا انقدر بیتابی ؟
+ خالد ، تو حارث را میشناسی ؟
- کدام حارث ؟
+ حارث بن سجیه
- حارث بن سجیه .. نمیشناسم ، کیست ؟
+ حارث ، همانیست که بساطِ شرابش هرشب بپا بود . همانیست که بر صورتِ علی در جنگ آب دهان انداخت. حارث همانیست که به شانه ی علی ضربه ای وارد کرد که تا همیشه زخمش باقی ماند
خالد !
او همانیست که سی سال پیش برای سوزاندنِ دربِ خانه ی علی هیزم آورد و در میان ناله ی فاطمه قهقه میزد
- نمیفهمم ، از این دست دشمنانِ علی کم نیستند ! چه چیز تو را چنین بیتاب کرده ربیع ؟
+ تو هیچ میدانستی علی در مقابلِ این همه نیشی که حارث به او زد چه کرد ؟
- چه کرد ؟!
+ خودم با چشم های خودم دیدم خالد ! تا همین چند روز پیش که آخرین روزهای عمرش بود .. هرگاه حارث را میدید ، به رویش لبخند می زد و میگفت سلام حارث ! حارث نیز با خشونت به او می نگریست و میگفت تو اسمِ مرا از کجا میدانی ؟
- و علی چه می گفت ؟
+ می گفت ، من نام تمام کسانی که با حُب به علی بمیرند را می دانم !
- حارث مگر محبِّ علی بود ؟!! حارث که اگر زورش می رسید علی را در دم میکشت !
+ من هم همین را می گفتم ، هرگاه میدیدم علی چنین می کند، با خود می گفتم علی هم گاهی حرف هایی میزند که آدم شاخ در میاورد !
اما .... باورت نمی شود خالد ....
- حرف بزن دیگر ! چه بر سر حارث آمد ؟!
+ حارث وقتی فهمید ابنِ ملجم فرق علی را با ضربت شمشیر شکافته ، سرگردان در کوچه های کوفه به دنبالِ کسی می گشت که جانش را بگیرد ، گویی از این زندگی خسته شده بود .. اما هیچ کس قبول نکرد
- و بعد ؟
+ رفت به خانه ی علی ، همین چند روزی که علی در بستر بود ... راهش ندادند اما علی گفت بگویید داخل بیاید ، حارث داخل رفت ... نمیدانم بین او و علی چه گذشت .. فقط دیدم وقتی حارث بیرون آمد دیگر آن حارث نبود ! سجده می کرد و توبه می کرد ، ناله می زد و اشک می ریخت .... باید میدیدی خالد ...
- علی از کجا میدانست حارث با حب به او میمیرد !!!
+ من نمیدانم خالد ! فقط میدانم علی را دیر شناختم !!
- ربیع .. می گویند ابن ملجم وقتی علی داشت نماز صبح میخواند ، به فرق سرش ضربه زده ... ربیع .. مگر علی نماز هم می خواند ؟!
+ چه می گویی خالد !!! من می گویم علی از سی ، چهل سال بعدِ حارث خبر داشت ! غیر از این است که با خدایش سَر و سِری دارد ؟!! کم خودت را گول بزن ! وای بر ما .. چه کردیم با علی ... !!
- چه کردیم با علی ؟! درست است که مقابل دشمنانش در نیامدیم ، اما به روی او شمشیر هم نکشیدیم !
+ آری .. سکوت کردیم .. و این از شمشیر کشیدن بر علی هم بدتر است !
- کاش علی را زودتر میشناختیم ...
- بخشی از کتاب زیبای نامیرا -
سلام و عرضادب...
عذرتفصیر بابت تأخیر
تسلیت میگم ایام رو خدمتتون .
حرف آخرم و اول میگم
روز جمعه ست شاید پیشخانواده باشید و نتونید همراه باشيد
مهمنیستتاالانکیبودیوچیبودی!
الانبادعوتاینجایی...
الانخواستنتکهداریدلگرومیزاری❤️
همهشنیدیم!
حضرتفاطمهبهامیرالمومنینفرمود
نمیخوامکسیبیادتشییعمن
فقطخواصموقعتشییعخانوم
همراهامیرالمومنینبودن!
تایهمسیریهمراهیکردنوبعد
خودامیرالمومنینوحسنینوزینبین
برایدفنرفتن..
شمامثالهمونخواصین!
اوناییکهخودِحضرتزهرامیخوانباشن!
هموناییکهخودِحضرتزهرا
اسمشونومینویسن!
گفته..
اینممیخوام
اینمبیارید
میخوامبراش″مادری″کنم..
افساردلتوخودشامشب
ازشیطونپسگرفته!
اگرالانحتییهذرهدلتشکسته💔
امامحسین
دوربرگردونهمهدنیاس
هرکیخرابکردهبرهسمتامامحسین
بهقولآقاجوادِامامرضا
فرواالیالحسین
امامحسیندستخالیبرشنمیگردونن...
ولیبحثفاطمیهفرقداره
خانومخیلیهاروصدانمیکنن
خلاصهک
بیدعوتاینجانیستی
اینجاجایصحابهپیامبرهمنیستحتی
جایخواصه
یهچیزازمنیادتونبمونه..
خب؟
هرچیزی بشکنهازقیمتشمیوفته..
یااصلاکسیپیدانمیشهبخرهتش!
ولی!
ولیدلکهبشکنه💔
خیلیقیمتیمیشه
خیلیخیلیقیمتیمیشه:)″
اونمادره!
خودشنعمتومیفرسته..
ماازائمهخیلیجاهاکمکمیخوایم..
ولیبازمروزیما
ازدستایمادر
بهدستائمه
وبعدبهدستما میرسه
ببینتوهممیتونیاینفاطمیهرو
براخودتخاطرهانگیزکنی..!
ببینمیتونیخودتوعزیزدلحضرتزهرابکنی!؟
یهروزبرسه..
هرکیازتپرسیدچیشد!؟
بگیفاطمیهاونسال..
همهچیازاونفاطمیهشروعشد
یکمکهدلبدیم..
بوییشبیهسوختنچادرهمادرمیاد..
یاصدایحسنینتودلشبازفراقمادر💔
یاصداینالههایشیرخداباچاه..
خانوم فرمود : ازاینکه کسی دست یتیمی به سر اینها بکشه خودم می خوام بکشم،فضه میگه هر چی خانم گفت:گوش کردم...
آب گرم کردم،حسنین و زینبین و آروم می شست...
دست می لرزه،جوان هیجده ساله دستش داره می لرزه!😭😭
بچه ها رو که شست...
غذا تهیه کرد...
غذاشون چی بود؟!
چند قرص نان ؛
دو پسرهارو فرستاد مسجد نزد پدر ...
دختر هارو هم فرستاد خانه فامیل کنار خونه خودش...
بعد فرمود فضه آب داریم؟
آره بی بی جان؛
فرمود:می خوام خودمو شستشو بدم...
این خونها رو پاک کنم...💔
فضه میگه: دیدم آب هی می ریخت ؛ کمک می کرد این پیراهن از بدن جدا بشه...💔😭
پیراهن چسبیده بود به زخم 😭😭
فضه میگه من جرأت نمی کردم،دست بزنم...
هی آب می ریخت از زیر پیراهن ؛ بدن و شستشو می داد...
می فرمود:
امشب اگر علی خواست بشوره،باید
همینطوری که خودم شستم بشوره...
فضه میگه : دیدم آروم دراز کشید ؛ رو به قبله بعد از نماز...
لحظاتی گذشت دلم پریشون بود..!
اومدم صداش زدم ؛ یا بنت خیرخلق الله...یا بنت رسول الله...یا فاطمه...یا اُم الحسن و الحسین...
دیدم جواب نمیده ؛ روپوشو از صورتش برداشتم....😭😭😭💔
ای وای........
فضه میگه ؛ دویدم در مسجد ؛
صدا می زدم ؛
یاعلی پاشو بیا فاطمه ات از دنیا رفت
سلمان میگه
من نشسته بودم کنار آقا؛
آقا وقتی صدای فضه رو شنید؛ بلند شد که بیاد به سمت در یه وقت دیدم از پشت رو زمین اُفتاد💔
فرمود:
من علیام....
کلمینی یا فاطمه....
با من حرف بزن عزیز دل علی....
تا ابر ولایت شد؛ زهرایی که جان داده بودددوباره رجعت کرد...
صدای علی دوباره زنده اش کرد💔😭
بچه ها اومدن پیش مادر....
آقا امام حسن(ع) سر روی صورت مادر میزاره...
آقا امام حسین(ع) سرش رو میزاره کف پای مادر...😭💔
زینب و ام کلثوم ؛ یه گوشه مثل ابر بهار اشک میریزن....
بچه ها خطاب به فضه میگن ؛
فضه؛؛؛
مگه حال مادرمون خوب نشده بود!؟💔
مگه امروز خودش موهای مارو شونه نکرد!؟😭
مگه امروز خودش برامون نون طبخ نکرد😭💔
چرا مادرم چشماشو باز نمیکنه!؟😭💔
چرا مادرم جواب ناله های زینب رو نمیده!؟😭
پس کی موهای زینب رو شونه کنه!؟😭😭😭
دیگه کی میخواد نصف شبا که حسین تشنه از خواب میپره ؛ بالا سرش آب بزاره؟!😭💔
کی میخواد سنگ صبور بابا باشه!؟😭💔
مادر سادات....
به خودم قول داده بودم ؛ این فاطمیه بشم یه آدم دیگه....
بشم همونی که مادر(س) میخواد...💔