داروخانه معنوی
خطبه۸۷ موعظه ياران (برخي از شارحان گفتند كه اين خطبه در شهر كوفه ايراد شد) 🎇🎇🎇#خطبه۸۷🎇🎇🎇🎇🎇🎇
خطبه۸۸
🔹(به نقل برخي از شارحان، اين خطبه در سال ۳۶ هجري پس از قتل عثمان در مدينه ايراد شد)
🎇🎇🎇#خطبه۸۸🎇🎇🎇🎇🎇🎇
🍂عوامل هلاكت انسانها
_(پس از ستايش پروردگار!)
خدا هرگز جباران دنيا را در هم نشكسته مگر پس از آنكه مهلتهاي لازم و نعمتهاي فراوان بخشيد، و هرگز استخوان شكسته ملتي را بازسازي نفرمود مگر پس از آزمايشها و تحمل مشكلات، مردم! در سختيهايي كه با آن روبرو هستيد و مشكلاتي كه پشت سر گذارديد، درسهاي عبرت فراوان وجود دارد، نه هر كه صاحب قلبي است خردمند است، و نه هر دارنده گوشي شنواست، و نه هر دارنده چشمي بيناست. در شگفتم، چرا در شگفت نباشم؟! از خطاي گروههاي پراكنده با دلايل مختلف كه هر يك در مذهب خود دارند! نه گام بر جاي گام پيامبر (ص) مي نهند، و نه از رفتار جانشين پيغمبر پيروي مي كنند، نه به غيب ايمان مي آورند و نه خود را از عيب بركنار مي دارند، به شبهات عمل مي كنند و در گرداب شهوات غوطه ورند، نيكي در نظرشان همان است كه مي پندارد، و زشتيها همان است كه آنها منكرند. در حل مشكلات به خود پناه مي برند، و در مبهمات تنها به راي خويش تكيه مي كنند، گويا هر كدام، امام و راهبر خويش مي باشند كه به دستگيره هاي مطمئن و اسباب محكمي كه خود باور دارند چنگ مي زنند.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
﴿بـــــآنو۔۔𔘓﴾
↫زَن نبٰاید زیبـآیےخُود را طور؎ آشکٰار کُنـد..
کِہ مَـــــردُم،
«مِـثل مَهتـــــآب نگٰاهَش کُنند...»
بَلکہ بٰاید مــٰـــانند،
«آفتـــــآب بٰاشد...🌞»↷
⇦تٰا وَقتـے کَسے ؛
⇦بِہ جَمــــــٰالش نَظـر کَرد؛
چِشمَش رٰا بِہ زَمیـــــن بِدوزَد!⇨
#چادرانہ 🌱
#حجاب 🌸
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_شصت_و_یکم من پر از شوق بندگی بودم.هم بندگی او هم بند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_شصت_و_یکم من پر از شوق بندگی بودم.هم بندگی او هم بند
#رمان
#رهایی_از_شب
ف_مقیمی
#قسمت_صد_و_شصت_و_دوم
در دست اون دختر بسته ی کادو پیچ شده ای بود.بسته رو مقابلم گرفت و با خضوع و شرمندگی گفت:ناقابله خانوم.من تعریف شما رو واسه مادرم خیلی کرده بودم.مادرم رفته بودن کربلا این رو به نیت شما گرفتند.
من هیحان زده از این لطف ومحبت او بسته رو گرفتم و با خوشحالی گفتم:واااای عزیزم ممنونم. مادرت برام سوغات کربلا آورده ومیگی ناقابل؟!
او با شرم لبخند زد و گفت:حق با شماست..
او را بوسیدم و گفتم:سلام منو به مادرت برسون و بهشون بگو برام خیلی دعا کنند.
او گفت:من و مادرم همیشه برای شما دعا میکنیم.شما هم دعا کنید امتحان امروزم رو خوب بدم.
گفتم:ان شالله همینطور خواهد بود.
واو را تا دم در مشایعت کردم.
وقتی وارد سالن امتحان شد به اتاقم برگشتم و بسته رو باز کردم.چادر نماز دوخته شده و زیبایی داخل بسته بود.و یک جانماز سبزرنگ که مهرکربلا مثل مروارید داخلش میدرخشید.
سوغات رو داخل کیفم گذاشتم و مانیتور رو روشن کردم تا به کارهام برسم.
مشغول انجام کارم بودم که تلفنم زنگ خورد.
حاج کمیل با صدایی خواب آلود سلام کرد.
شنیدن صداش اینقدر خوشحالم کرد که ناخواسته لبخند برلبم نشست.
_سلام آقای گل خودم.احوال شما؟!
او با همان صدای گرفته گفت: کی رفتید؟ چرا بیدارم نکردید؟
چشمم به مانیتور بود و روحم اسیر حاج کمیل!
گفتم: اینقدر عمیق و زیبا خوابیده بودید دلم نیومد بیدارتون کنم.
_دیگه هیچ وقت همینطوری نرید.وقتی چشم باز میکنم و یک دفعه با جای خالیتون مواجه میشم دلم میگیره.
در دلم قند که نه کله قند آب شد.
گفتم:رو چشمم حاج کمیل.چشم.
_من به فدای اون چشمها که ما رو اسیر کرده..
خندیدم:خدا حفظتون کنه..
پرسید:امروز برنامه تون چیه؟
گفتم:برنامه ی خاصی ندارم.شما کی میخواین برین کلاس؟
گفت: الان دیگه کم کم آماده میشم برم.
لحنش تغییر کرد: میشه اگر کار خارج از برنامه ای داشتید به من اطلاع بدید؟
با تعجب گفتم: بله حتما.ولی چطور مگه؟!
او خیلی عادی گفت: دلیل خاصی نداره.شاید بتونم برنامه هامو مرتب کنم بریم بیرون.
یادم افتاد که ساعت یازده ونیم وقت دکتر زنان دارم.
گفتم: آهان راستی امروز من وقت دکتر دارم ساعت یازده ونیم
او گفت:بسیار خب.اون زمان من کلاسم.وگرنه میومدم دنبالتون با هم میرفتیم.ولی قول میدم زود خودم وبرسونم تا بریم یه چرخی بزنیم.
فکر کردم که او قطعا میخواد کاری که حاج آقا ازش خواسته رو انجام بده با خنده گفتم:حاج کمیل، ما با گردش بی گردش مخلص شماییم.
او هم با لحن من گفت:ما بیشتررر.مزاحم وقتتون نمیشم.در امان خدا.
امروز پراز انرژی و شادی بودم وحتی درصدی فکر نمیکردم که اون روز حادثه ی بدی متوجهم بشه.با اینکه بخاطر پایان سال تحصیلی کارهای عقب افتاده زیاد داشتم ولی کارهام با سرعت سرو سامون گرفت و به سمت مطب حرکت کردم.در راه تلفنم زنگ خورد.
نسیم بود.
جواب دادم:سلام نسیم جان!
او با صدای افسرده ای سلام گفت.
پرسیدم: خوبی؟! مامانت بهتره؟!
با بغض گفت :بابام داره از بیمارستان میارتش اینجا.من نمیدونم واقعا چیکار کنم.میگه حالش بده.عسل..عسل من خیلی میترسم.
دلداریش دادم :نگران نباش نسیم جان.ان شالله ازش پرستاری میکنی بهش محبت میکنی بهتر میشه.
او با گریه گفت:اگه ازت یه خواهشی کنم نه نمیاری؟!
گفتم:اگه کاری از دستم بربیاد حتما.
او گفت:میشه بیای اینجا ..اون اگه تو رو ببینه خیالش از جانب من راحت میشه.تو سرو شکلت درست وحسابیه.واقعا شبیه مومنایی ولی من هنوز نتونستم مثل آدمیزاد لباس بپوشم.
تو روخدا بیا..خیلی تنهام.خیلی دلم گرفته.
و شروع کرد به گریستن!
نمیدونستم باید چیکار کنم و چطوری بهش نه بگم.
گفتم:نسیم جان من الان وقت دکتر زنان دارم.نمیدونم کارم چقدر اونجا طول بکشه.هروقت ویزیت شدم میام.
با حسرت گفت:ای باباا.بیخیال خواهر..میدونستم نه میشنوم.خودتم میدونی این حرفها بهونست.تو دوست نداری با من بگردی.حقم داری.من برات دردسرم.آبرو تو میبرم..من کاری کردم که اگر خودتم بخوای نمیتونی بهم اعتماد کنی. .آدمهایی مثل من هیچ وقت نمیتونن تغییر کنن..خدافظ برای همیشه. .
و تماس قطع شد..
من حیرت زده از رفتار او دوباره شماره رو گرفتم.چندبار زنگ زدم تا بالأخره جواب داد.
با ناراحتی گفتم:این چه رفتاریه دختر؟ چرا واسه خودت میبری ومیدوزی؟! من که گفتم بعد از اینکه کارم تو مطب تموم شد یه سر با حاج کمیل میام دیدنت.
او با پوزخند تلخی گفت:من میخواستم باهات تنها باشم.میخواستم باهات درددل کنم.مامانم ببینتت.تو با شوهرت بیای میخوای زود برگردی خونه ت.من میدونم شوهرت از من خوشش نمیاد..فکر من نباش.برو زندگیتو کن.منم خدایی دارم.
دلم براش سوخت.او چقدر مظلوم و درمانده شده بود.دوباره یاد خودم افتادم!
ادامه دارد. .
═════ ೋღ🕊ღೋ════
آیدی نویسنده👈 @moghimstory
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ
حجاب فاطمی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌔
🔸ذکرِ مومن،نماز شب است!
آیت الله العظمی بروجردی می فرمودند:
وقتی افرادی از من ذکر می خواهند،به آن ها می گویم:
🔸ذکرِ مؤمن، نماز شب است. نمازِ اولِ وقت است.
اگر انسان، متهجد شود و اهل شب زنده داری باشد؛ همین او را به مقام نورانیت می رساند.
📚سیره فرزانگان،عبدالحسن بزرگمهرنیا
ز مُلک تا ملکوت،جلد ۱،ص ۲۵۵
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧡"کبوتر وار می آیم به
❄️آب و دانه ای دل خوش
🧡عطش دیده ، ترک خورده ،
❄️به سقا خانه ای دل خوش
🧡تو بـر زخـم دلـم باریده اى
❄️باران رحمت را ؛
🧡تو را مـن مـیشناسم،
❄️مـنبع پاک کـرامت را
🧡از آن روزى کـه حلقه
❄️بر ضریحت بست دستانم
🧡دلم شـیدا شد و دادم زکـف
❄️دامـان طاقت را
🧡دلم خورشید می خواهد ،
❄️هوای گنبدت کرده
🧡دوباره برنگشته دل ،
❄️هوای مشهدت کرده
🧡به همان بـ🌨ــرف که
❄️بر گُنبد تو بوسـه زده🕌
🧡بی قرار است دلم ،
❄️صحن و سرا می خواهـد💔
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧡✨"دست های خدا باش برای برآوردن
❄️✨رویای انسان دیگری جز خودت ....
🧡✨خنثی نباش !
❄️✨بی تفاوت نباش !
🧡✨اگر دیدی کسی گره ای دارد و تو
❄️✨راهش را می دانی سکوت نکن !
🧡✨اگر دستت به جایی می رسید دریغ نکن ....
❄️✨معجزه زندگی دیگران باش !
🧡✨این قانون کائنات است ....
❄️✨معجزه زندگی دیگران که باشی
🧡✨بی شک کس دیگری معجزه
❄️✨زندگی تو خواهد بود..."
🧡✨شـب زمستانیتـون زیـبـا
❄️✨شــبتون آروم و در پناه خدا
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2