داروخانه معنوی
#احسن_القصص ☘علامه میرجهانی(۱۳) گفت: «از باغ شیخ العراقین می آمدم که یک نفر جلو آمد. گفت که بیایید
#احسن_القصص
☘علامه میرجهانی (۱۴)
برمزار استاد
علامه میرجهانی در زمان کودکی و نوجوانی، نزد استادی به نام «غلامعلی» آموزش خط می دیده اند و به استاد خود علاقه وافری داشته اند.
پس از چندی استاد ایشان فوت می کند و ایشان یک عصر جمعه برای زیارت بر سر مزار استاد رفته و شروع به تلاوت قرآن می کنند تا اینکه هوا کم کم رو به تاریکی می گذارد.
در این هنگام صدایی به گوش علامه می رسد که:
فرزندم محمدحسن، برگرد که مادرت منتظر و دلواپس توست.
ایشان به منزل باز می گردند و می بینند که مادرشان دلواپس ایشان شده و منتظر است.
#شرح_حال_اولیاء_خدا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
8.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️میخواهی به #امام_زمان برسی؟
⁉️ تو هم نمازت را از ترس جهنم میخوانی؟
💠یه بار نمازت را به این نیت بخوان👌
🎙استاد پناهیان
#انتشار_صدقه_جاریه_است
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#رفع_گرفتاری
🌸✨پیامبر اڪرم ص ؛
هر ڪس بہ او بدبختے یا فشار و ناراحتے
برسد سی هزار مرتبہ بگوید
《استغفر الله ربی و اتوب الیه》
خداوند برای او فرج حاصل می ڪند✨
📚المجتبی ص ۶۸
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#احسن_القصص #تشرفات (قسمت اول): #امام_زمان مرحوم عراقی در دارالسلام از یکی از صلحا و خوبان حکایت وا
#احسن_القصص
#تشرفات (قسمت دوم)
#امام_زمان
💥عرض کردم: می گویند: هنوز خضر زنده است. فرمود: این خضر نه آن خضر است بلکه پسر عموی ما است و امامزاده است.
با خود فکر کردم که این مرد بزرگی است و غریب، خوب است او را راضی کرده به خانه برده تا مهمان ما باشد، دیدم از جای برخاست که تشریف ببرد و زیر لب دعائی میخواند، گویا به من الهام شده که او حضرت حجت ارواحنا فداه می باشد و چون می دانستم آن حضرت در گونه مبارک خالی دارد و دندان پیشش گشاد است، برای امتحان و تصدیق این گمان به صورت انوارش نظر کردم، دیدم دست راست را جلوی صورت قرار داده بود، عرض کردم نشانه ای از شما میخواهم.
✨💫✨
بلافاصله دست مبارک را کنار برده و تبسمی فرمودند هر دو علامت را آنچنان که شنیده بودم مشاهده کردم یقین پیدا کردم که همان بزرگوار است، مضطرب شدم و گمان کردم که آن حضرت ظهور فرموده. عرض کردم قربانتان گردم آیا کسی از ظهور شما مطلع گردیده؟
فرمود: هنوز وقت آن نرسیده و روانه گردید.
از شدت اضطراب و ترس دست و پایم از حرکت باز مانده بود ندانستم چه بگویم و چه حاجت بخواهم.
✨💫✨
اینقدر توانستم عرض نمایم که: فدایت شوم، اذن بدهید پای مبارکتان را ببوسم.
سپس به راه افتادند، هرچه فکر کردم از نهایت ترس خود و کمبود وقت چیزی از حوائجم به خاطر نیامد مگر آنکه، عرض کردم: آقا آرزوی آن دارم که خدا به من پنج فرزند عنایت فرماید که بنام های پنج تن آل عبا آنها را نام بگذارم، که ایشان در بین راه دستهای مبارکشان را بلند کردند برای دعا کردن و فرمودند: ان شاء الله.
🔺ادامه دارد.
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2