داروخانه معنوی
﴿زِینــــــب ۜ 𔘓⇉ ﴾
╰─┈➤
⇠رَشیـــــدها؎ســــــت کِہ،
بـــــَر شــــٰـانہ؎ کَسے ۔۔۔
□تِکـــــیـہ بہ غِیـــــر شـــٰــانہ؎ ؛
↑↑«حیــــــّدرﷺ✿➺» نـــِــمےدَهـــــد ..
#میلاد_حضرت_زینب
#روز_پرستار
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
جـور؎زِنـدگےکــُـــن↡↡
⇇کِہ وَقتـےصُبــــــحپـٰــــاهــٰـــات ،
زَمیــــــنرولَمــــــسمےکُـــــنہ؛
⇠شیـــــطٰانبــِـــگہ...
╰─┈➤
↶اوه بــــٰــازاینبیـــــدٰار شُـــــد↷'!!!
«شهیـــــد جهـــــاد مـــــغنیه𔘓»
#شهیدانه
#تلنگرانه
#کلام_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۹۸ فراز ۲ 🎇🎇🎇#خطبه۱۹۸🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🌷ارزش پرهيزگاري پس از ستايش پروردگار، همانا من شما را به تر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۱۹۸ فراز ۲ 🎇🎇🎇#خطبه۱۹۸🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🌷ارزش پرهيزگاري پس از ستايش پروردگار، همانا من شما را به تر
خطبه ۱۹۸
فراز ۳
🎇🎇🎇#خطبه۱۹۸🎇🎇🎇🎇🎇
🌿ويژگيهاي اسلام
همانا اين اسلام، دين خداوندي است كه آن را براي خود برگزيد، و با ديده عنايت پروراند، و بهترين آفريدگان خود را مخصوص ابلاغ آن قرار داد، پايه هاي اسلام را بر محبت خويش استوار كرد، و اديان و مذاهب گذشته را با عزت آن، خوار نمود، و با سربلند كردن آن ديگر ملت ها را بي مقدار كرد، و با محترم داشتن آن دشمنان را خوار گردانيد، و با ياري كردن آن دشمنان سرسخت را شكست داد، و با نيرومند ساختن آن اركان گمراهي را درهم كوبيد، و تشنگان را از چشمه زلال آن سيراب كرد، و آبگيره هاي اسلام را پرآب نمود. خداوند اسلام را بگونه اي استحكام بخشيد كه پيوندهايش نگسلد، و حلقه هايش از هم جدا نشود، و ستونهايش خراب نگردد، در پايه هايش زوال راه نيايد، درخت وجودش از ريشه كنده نشود، زمانش پايان نگيرد، قوانينش كهنگي نپذيرد، شاخه هايش قطع نگردد، راههايش تنگ و خراب نشود، و پيمودن راهش دشوار نباشد، تيرگي در روشنايي آن داخل نشود، و راه راست آن كجي نيابد، ستونهايش خم نشود، و گذرگاهش بدون دشواري قابل پيمودن باشد، در چراغ اسلام خاموشي، و در شيريني آن تلخي راه نيابد. اسلام ستونهاي استواري است كه خداوند آن را در دل حق برقرار كرد،
اساس و پايه آن را ثابت فرمود، اسلام چشمه ساري است كه آب آن در فوران، چراغي است كه شعله هاي آن فروزان، و نشانه هميشه استواري است كه روندگان راه حق با آن هدايت شوند، پرچمي است كه براي راهنمايي پويندگان راه خدا نصب گرديده، و آبشخوري است كه واردشوندگان آن سيراب مي شوند. خداوند نهايت خشنودي خود را در اسلام قرار داده، و بزرگ ترين ستونهاي دينش، و بلندترين قله اطاعت او در اسلام جاي گرفته است، اسلام در پيشگاه خداوند، داراي ستونهايي مطمئن، بنايي بلند، راهنمايي هميشه روشن، شعله اي روشني بخش، برهاني نيرومند، و نشانه اي بلندپايه است، كه درافتادن با آن ممكن نيست، پس اسلام را بزرگ بشماريد، از آن پيروي كنيد، حق آن را ادا نماييد، و در جايگاه شايسته خويش قرار دهيد.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
『❥』
⇠تـَــــأسفآوره...
کــــٰـار اون شــَـــخصےکِہ...↡↡
⇇بـــَــرا؎سَبـــــک کــَـــردنبــَـــدنـــــش ...
دو²ســــٰـاعـــــت رو؎ِتـــِــردمیـــــل میدَوه ...⇉
↶أمــّـــابـــــَرٰا؎ سَبـــــککـــَــردن ..
□بـــــٰارگنـٰــــاهـــــٰاش دو²دَقـــــیقہ ..
دربــَـــرٰابـَــــر پـــَــروردگٰار نمےایستــــِـہ ...↷
#تلنگرانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_چهل و چهارم ✍ بخش دوم 🌺با اضطراب گفت : نمی خوام …
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_چهل و چهارم ✍ بخش دوم 🌺با اضطراب گفت : نمی خوام …
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_چهل و چهارم ✍ بخش سوم
🌺صدای زنگ تلفن باعث شد عمه جلوتر از ما خودشو برسونه به تلفن ….
علیرضا خان بود صدای فریادش از پشت گوشی هم میومد چیزی نگفت : فقط داد می زد بگو اون اسماعیل بیاد دنبال من زود …و گوشی رو قطع کرد …
یکساعت بیشتر طول نکشید که علیرضاخان اومد … اونقدر عصبانی بود که می ترسیدم من رو هم بزنه …. سر عمه فریاد کشید خوب شد حالا ؟ صد دفعه نگفتم این (……) رو هم نزنین؟ …
به جای عمه حمیرا صداشو بلند کرد و گفت اگر خودت همون روز حسابشو رسیده بودی الان این طوری نمیشد ….
علیرضاخان باز سر عمه داد زد چرا الان جلوشونو نگرفتی؟ میرن یک کاری دستمون میدن عقل ندارن که …. عزت و دو تا دیگه از گارگر ها امروز از کارخونه جیم شدن زنگ زدم به غلامرضا بگم اونم گوشی رو بر نداشت ….حالا چه خاکی به سرمون بریزیم ، اون عزت لاته می زنه اونو می کشه خونش میفته گردن ما …. و نشست روی مبل انگار زانوهاش قدرت نداشت . عمه هم بدون اینکه یک کلمه حرف بزنه نشست کنارش …… و منو و حمیرا هم نشستیم ….
همه فهمیده بودیم که دیگه بحث فایده نداره و تیر از کمون رها شده و بازگشتی نیست باید صبر کنیم ….
🌺مرضیه چایی آورد همه خوردیم انگار بهش احتیاج داشتیم …
عمه مرتب آیه الکرسی می خوند و نذرهای مختلف می کرد و منم با خدا راز نیاز می کردم …
خدایا اگر کارم اشتباه بوده منو مجازات کن خدایا این بلا رو از سرمون دور کن … و یادم افتاد وقتی من به هادی گفتم که اعظم برادرشو میاره خونه و به من نظر داره به من گفت تو دروغ میگی می خوای تهمت بزنی در حالیکه می دونست من آدم دورغ گویی نبودم .
از این که اون دوتا برادر این طور از حق خواهرشون دفاع می کردن احساس خوبی داشتم و حسودیم شد …
ادامه دارد....
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2