#گزارش
🔺خانم «غدی فرنسیس»، خبرنگار مسیحی، بعد از سفر به کشورهای اسلامی از جمله ایران، تو پیج اینستاگرامشون درباره تجربه #حجاب اینطور نوشتن :
📱«حالا که به کشورهای #اسلامی سفر کردم و با اشکال مختلف حجاب آشنا شدم، میتونم بگم که به #پنج_دلیل حجاب بهم #آرامش میده و بهش #علاقهمند شدم :
1⃣با حجاب، لازم نیست مدام مواظب باشی موهات نامرتب نشه👩
2⃣با وجود حجاب، دیگه نیازی نیست ساعتها به این فکر کنی که چه لباسی بپوشی تا اندامت بهتر دیده بشه👚👗
3⃣حجاب باعث میشه واقعا #احساس_راحتی کنی... چون با وجودش دیگه کسی بهت #نگاه_جنسیتی نداره🚫
4⃣ #جامعه بی نقص نیست و دیگران همیشه به لباس و اندام ما #توجه میکنن ... پس خودمون باید با #پوشش_مناسب مانع از این بشیم که جامعه بهمون #نگاه_جنسی داشته باشه⛔️
5⃣میدونم که حجاب سفارش همه ادیان از جمله #مسیحیت هست و ای کاش حداقل طیف مذهبی مسیحیها پوشششون رو حفظ میکردن ...»
🌐منبع:
http://www.ghatreh.com/news/nn45306729/5
#تولیدی
#دانشگاه_حجاب
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
┅═🌸🍃═┅
چند شب پیش تلفنی با نامزدم صحبت کردم
- هیچ امیدی نیست.نه اینکه نتونه؛ نه...نمیخواد خدا رو ببینه.
- من میدونم چرا ... چون اگه خدا رو نبینی، مجازی هرکاری انجام بدی. و این چیزیه که من ازش متنفرم. چند شب پیش به من گفت که مثل همیشه خیلی دوستم داره، اما حاضر نیست دربارهی این مسئله فکر کنه.
صداش میلرزید، ادامه داد:« من هم بهش گفتم که من هم خیلی دوسش دارم اما خدا رو خیلی بیشتر از اون دوست دارم. به همین دلیل دیگه حاضر نیستم به ازدواج با اون فکر کنم.»
رو کرد به من. خدا تو چشماش چشمه جاری کرده بود، با بغض گفت:« این یعنی من به خاطر خدا به عزیزترین دوستم گفتم نه. پس، من برای خدا زندگی میکنم.این همون چیزیه که تو اون روز به ویدد میگفتی؛نه؟اینکه آدمایی هستن که همهی زندگیشون برای خداست و نه فقط ساعت دعا کردنشون ... من هم جزو اونام ... مگه نه؟ »
گریه میکرد. حس کردم فشار زیادی روی قلبشه.خودش ادامه داد :« من برای خدا زندگی میکنم. حالا هم میخوام بدونم واقعا خدا چه چیزهای گفته. من نگرانم! پریشب تا دیروقت با بچهها دربارهی مسیحیت و اسلام صحبت کردم. ریاض گفت که مسیحیت تحریف شده. این راسته؟ ... اون بهم گفت که بیام پیش تو و این سوالا رو از تو بپرسم. حالا تو به من بگو اگه اونایی رو که من تا حالا خوندهم رو خدا نگفته، پس خدا چی گفته؟!»
بغلم کرد، اشکاش روی مقنعهم ریخت. کنار اتوبان نشستیم؛ کاری غیر معمول و غریب. یه نفر این گوشهی اتوبان داشت برای خدا گریه میکرد؛ کاری غیر معمولتر و عجیبتر.
📚خاطرات سفیر، نیلوفر شادمهری، صفحهی ۹۱ و ۹۲
┅═🌸🍃═┅
#گزیده_کتاب #دین
#پوشش #مسیحیت
#گروه_فرهنگی_تبار
🔗 #منگنهچی
╭┅═ 🌸🍃═┅─╮
@mangenechi
╰─┅═🌸🍃═┅╯