eitaa logo
گاهی وقت‌ها
4.2هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
86 فایل
گاه‌نوشت‌های «نظیفه سادات مؤذّن» سطح چهار (دکترا) حکمت متعالیه از جامعةالزهرا، مدرّس فلسفه، نویسنده و پژوهشگر.
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام دوستان🌺 این مطلب پست اینستاگرام یه خانم دکتره که ساکن دانمارکه ایشون فوق تخصص گوارش و کبد هستن. این پست اینستا رو به مناسبت عید غدیر خطاب به آیت الله خامنه ای منتشر کرده خوندنش خالی از لطف نیست 👇👇👇
اون روزایی که در ایران مثل خیلی از جوونای امروز، غرق در دنیای کوچیک خودم و بی خبر از بیرحمی های جهان ، مشغول درس و دانشگاه بودم ، و‌مثل خیلی ها «بدون »مطالعه ، دهان به انتقاد میگشودم ، هیچ وقت در مخیلاتم هم نمیگنجید که سالها بعد از مهاجرتم(که به من فرصتی برای مطالعات و غور در مسائل غیر پزشکی داد)، قراره مدافع پروپاقرص سیاستهای دفاعی/بازدارندگی «تو » بشم،«تویی» که سالها از دید امثال من متهم به « توهم توطئه» بودی ! امروز و سالها بعد از اون بی خبریهای عامیانه، فهمیده ام ، که ما «وارثان تحقیر» اجداد به عمد گرسنه نگه داشته شده ای هستیم که دنستروویل « انگلیسی» اونها رو در خاطرات خودش « وحشی» نامیده! ما «وارثان غرورله شده ی » نسلی هستیم که «روسیه» و «انگلیس »شاه کشورشون رو در جلوی چشمان پر از ترس پسرش، به جزیره موریس تبعید کردند و با رژه در خیابونهای تهران ازشون زهر چشم گرفتند! ما «وارثان اشک و سرخوردگی» نسل تحول خواه سال ۱۳۳۲ هستیم، که به جرم ملی کردن صنعت نفت کشورشون،با کودتایی « آمریکا رهبر» دولت منتخبشون رو سقوط دادند، مصدق رو تبعید کردند، و وزیر امورخارجه ش دکتر حسین فاطمی رو بعد از کاردآجین کردن، از روی تخت بیمارستان ربودند و با بدن مجروح تیرباران کردند! ما «وارثان مظلومیت و درماندگی» نسلی هستیم که نظاره گر منفعل توقیف نفتکشهاش به جرم ملی کردن صنعت نفتش بود ! نسلی که پادشاهش در کتاب خودش مینویسد« کسی نفت ما را نمیخرید، با زحمت دو نفتکش کوچک را روانه کردیم، اما انگلیس آنها را هم توقیف کرد»! آری! ما «وارثان »سالها حقارت و سرخوردگی و ذلت و بی پناهی بودیم، که خود نیز در هشت سال جنگ ، قربانی بمبهای شیمیایی و موشکهای غربیها شدیم! ما غرق در بی دفاعی و مظلومیت‌، بازگشت عظمت ایران باستانمان را حتی به خواب هم نمیدیم ! تا اینکه «تو »آمدی! « تو» آمدی، تا «غرور» به خواب رفته ما ، با «تلافی»توقیف نفتکشهایمان ، بعد از سالها بیدار شود! تو آمدی، تا ما با «اشک »شوق ،شاهد اهتزار پرچممان بر عرشه کشتی ای باشیم که وارثان دنسترویل انگلیسی، زانو زده و تسلیم شده، بر عرشه آن میگریستند! تو آمدی تا ما وارثان نسلی که کسی لایق «لولهنگ سازی» هم نمیدانستش، «صاحبان» ماهواره نور، سیمرغ، پهباد و مو.شک و واکسن و صنعت نانو و هوش مصنوعی … شویم! امروز در آستانه بزرگ روزی، که یکی از دو بال پرواز سیمرغ ایران از خاکستر چندصد سال تحقیر و ذلت بی دفاعیست، برای مانایی امپراطوری ایران شیعی که‌ مدیون راهبری « توست»، به سهم خودم میگویم: شهریارا! _مني @mangenechi
گاهی وقت‌ها
اون روزایی که در ایران مثل خیلی از جوونای امروز، غرق در دنیای کوچیک خودم و بی خبر از بیرحمی های جهان
فوق‌العاده زیبا ست. حتماً حتماً حتماً به شدت توصیه می‌کنم بخونید و تا می‌تونید منتشر کنید. 👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•••❈❂✨❄️✨❂❈••• مولای من! تقویم، با عهد تو تازه می‌شود و هستی، بر مدار نام تو می‌چرخد. زمان، به وقت آمدنت کوک شده است و زمین، لباس عشق تو را می‌پوشد. سلام بر رستاخیز ظهورت وقتی همه چیز از سمت تو آغاز می‌شود. •••❈❂✨❄️✨❂❈••• ╔═.✨❄️.═════╗ @mangenechi ╚═════.❄️✨.═╝
هدایت شده از امیرحسین ثابتی
‏بعد از اینکه نیروی هوایی روسیه عملا تبدیل به نیروی نظامی ایران و جبهه مقاومت در جنگ سوریه شد، امروز رهبرانقلاب در دیدار با پوتین حداقل در ۴ مورد با ادبیاتی دستوری و استفاده از تعبیر "باید" نکاتی را خطاب به او مطرح کردند. اما از منظر عقل کوچک غربگراها، ایران مستعمره روسیه است! @Sabeti
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*راننده جوان برزیلی گوشه روسری ام را بوسید و گفت : خوش به حال شوهرانتان* طاهره اسماعیل‌نیا بانوی ایرانی است که به واسطه شغل همسرش، چندین سال به همراه همسر و فرزندان خود در کشور برزیل، زندگی کرده است می‌گوید: در یکی از تابستان‌هایی که در برزیل بودیم، فاطمه دختر کوچکم بیمار شد. با توجه به‌ مشغلاتی که همسرم داشت، با معصومه دختر سیزده ساله‌ام، راهی مطب پزشک شدیم. در مسیر بازگشت، تاکسی گرفتیم ، من و دخترم در حالی که مانتو و روسری بلند پوشیده بودیم، سوار تاکسی شدیم. در مسیر حدس زدم که نوع پوشش ما، توجه راننده را به خود جلب کرده است. راننده پس از دقایقی سکوت، با لحنی دلسوزانه در حالی که متوجه شده بود ما برزیلی نیستیم و خارجی هستیم، به ما گفت: الآن تابستان است و هوا بسیار گرم. شما با این لباس و پوشش خیلی اذیت می‌شوید. به نظر من اینجا که کشور خودتان نیست، راحت باشید. در کشور ما آزادی هست و می‌توانید حجاب خود را بردارید. من در جواب گفتم: بله ما هم گرمیِ هوا اذیت‌مان می‌کند؛ ولی ما به این پوشش اعتقاد داریم. من به‌ خاطر کشورم حجاب ندارم، حجاب من به خاطر دین و اعتقادم به خداوند جهانیان است. راننده‌ مسیحی که باورِ حرف‌هایم برایش سنگین بود، تاملی کرد و گفت: بله متوجه شدم؛ اما من شنیده بودم که همسرانتان شما را با کتک مجبور به داشتن حجاب می‌کنند! من لبخندی زدم و به آرامی گفتم: خُب اگر این طور بود، الآن که شوهر من اینجا و همراه ما نیست، دیگر ترسی از همسرم نداشتم و می‌توانستم حجابم را بردارم! راننده‌ تاکسی در حالی که با سَر حرف‌هایم را تائید می‌کرد، در فکر فرو رفت و گفت: خُب چرا دخترِ نوجوانت را مجبور کردی حجاب داشته‌ باشد؟ گفتم: می‌توانی از خودش بپرسی تا جواب سوالت را بگوید. سپس از دخترم پرسید: عزیزم! مادرت مجبورت کرده تا این‌گونه لباس بپوشی؟ اینجا دخترم معصومه با لحنی قاطع و محکم به راننده گفت: نه! نه! من حجاب را دوست دارم و به حجاب معتقدم و به این نتیجه رسیدم که حجاب به من امنیت می‌دهد و از من محافظت می‌کند. من هم مثل مادرم حاضر نیستم بدون حجاب باشم و به دستورات دینم عمل می‌کنم. من مثل راننده که از نگاهش معلوم بود از جواب معصومه خوشحال و فطرتش تا اندازه‌ای بیدار شده است در درونم از پاسخ دقیقِ دخترم به وجد آمده بودم و سکوت کردم. دقایقی بعد راننده بالحنی پُر از حسرت، آهی کشید و چند بار گفت: خوش به حال شوهرانتان، سپس ماشین را کنار خیابان نگه‌ داشت. من و دخترم کمی ترسیدیم، بعد دیدیم که راننده‌ جوان، سَر بر روی فرمانِ ماشین گذاشت و با لحنی محزون گفت: من این‌طور زندگی را بیشتر دوست دارم. زمانی که خانمِ من از خانه خارج می‌شود، نمی‌دانم با دوستانش کجا می‌رود، با چه کسانی سخن می‌گوید و حتی من اجازه ندارم از او این سوالات را بپرسم. من در زندگی‌ام آرامش ندارم و خیلی ناراحتم. اوقاتی که دلم می‌گیرد و غصه‌دار هستم، به خانه مادربزرگم که مثل شما انسان معتقدی هست می‌روم. مادربزرگم اعتقاد دارد که نباید لباس کوتاه پوشید و پوشش نسل جدید و بسیاری از کارهای آنان را قبول ندارد. به نظر من افرادی مثل مادربزرگ من، زنان بسیار خوب، پاک و خلاصه پایبند به همسر و زندگی خودشان هستند؛ به همین خاطر من او را خیلی دوست دارم، سر روی شانه‌اش می‌گذارم و ضمن دریافت آرامش، از او می‌خواهم تا برایم دعا کند. راننده‌ تاکسی با تمام احساس ادامه داد: واقعا خوش به‌حال همسرتان. شما برای من هم خیلی محترم هستید که حتی در نبودِ او هم، پوشش‌تان را حفظ کردید و با این‌که اینجا تنها بودید و هیچ‌کس هم نبود، با اصرار من، حاضر نشدید حجابتان را بردارید. سپس راننده تاکسی از ماشین پیاده شد، درب ماشین را باز کرد و گوشه‌ روسری من را گرفت و بوسید و ضمن معذرت‌خواهی گفت: دوست داشتم از زبان خودتان بشنوم که زن مسلمان به‌ زور حجاب نمی‌گذارد، خدا شما را حفظ کند. لطفا برای من هم دعا کنید. منبع: سایت روزنامه همشهری ۲۴ تیرماه ۱۴۰۱
به "خدا" اعتماد کن. 🌼🍂 @mangenechi