هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
9.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ زندگی پس از ارتباط با امام زمان ارواحنا فداه یه زندگی متفاوت خواهد بود....
دیگه نمیتونی دوری از امامت رو تحمل کنی...
#منتظر_لامرکم
#حب_الحسين_يجمعنا
🚩 @IslamLifeStyles
سوار اتوبوس شده بودم؛ جو دانشگاه خیلی بی ریخت شده بود؛ بین راه ، راننده یه موسیقی خانم گذاشته بود.
به راننده گفتم: آقای راننده لطف کنید سی دیتون عوض کنید ؛
با کمال ناباوری دیدم، اتوبوس رو نگه داشت و با بی ادبی تمام گفت : هر ررررری، پیاده شو
وسط جاده ، توی کمربندی، قبل از اینکه به شهرم برسم، می خواست وسط بیابون پیادم کنه.
دانشجو ها هم هورایی کشیدن و همه یک صدا گفتن پیاده، پیاده!
داشتم قرآن می خوندم، سوره توبه، دقیقا به این آیه رسیده بودم:
وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ [39] با آنان نبرد كنيد تا ديگر فتنهاى نباشد و دين همه دين خدا گردد. پس اگر باز ايستادند، خدا كردارشان را مىبيند. (39)
یه نگاه به دانشجوها کردم و گفتم یعنی هیچ کدوم شما مرجع تقلید ندارین؟
هیچ کدوم شما دین ندارین؟
همتون ول ولین؟
هیچ کدوم شما از خدا نمی ترسین؟
هیچ کدوم شما نمی دونید گناه یعنی چی؟ حرمت با چه ح نوشته می شه؟
برای همتون متاسفم؛ چهره همتون تو ذهنم نقش می بنده، از فردا تو دانشگاه من می دونم و تک تک شما و حراست دانشگاه، کاری می کنم تا بفهمین گناه ، یعنی خط قرمز!
آن چنان با صلابت سخنانم رو بر زبان راندم( انرژی بود که از قران گرفتم، انقدر تلاش کن که همه چیز مظهر توحید و یگانگی خدا بشه)؛
دیدم همه دانشجوها آب دهانشون قورت دادن و آروم نشستن و دیگه کسی قد قد نکرد.
راننده از همه بیشتر ترسیده بود، آروم ترمز دستی رو کشید و حرکت کرد؛
سی دیشم خاموش کرد.
حالا حراست دانشگاهمون یه مشت چغندری مسیولش شده بودن که خودشون با این دانشجوها پایه بودن😶
یادمه مسیول فرهنگی دانشگاه یه بار بچه ها رو برده بودن شمال؛ توی راه شو هم برای بچه ها پخش کرده بودن، یه نفر اعتراض کرده بود، به فرد معترض گفته بود، مگر این جونا دل ندارن؟
یعنی می خوام بگم توی اون دانشگاه جو فرهنگی و حراست و امور دانشجویی هم زیاد با بچه مذهبیا پایه نبود، توی چنین وضعی ، ملت شهید پرورو از حراست ترسوندم😁😂
فردا رفتم سراغ یکی از دوستای بسیجیم. بهش گفتم عملیات داریم. گفت آخ جون سید قربونت بشم، عملیات چی؟
گفتم عملیان کاراگاه درک بازی 😊
گفت یعنی چی؟
گفتم هیچی؛ شما فقط با من بیا ، خودت متوجه می شی، دیروز آشوبی به پا شده بود، تخم فتنه رو باید امروز زیر خاک دفن کنیم و اجازه گسترش بهش ندیم.
گفت سید عاشق عملیاتایی هستم که راه می اندازی، پایه ام حسابی.
رفتیم جایی که همه سرویسای دانشگاه بودن،
سرویسی که دیروز منو وسط جاده می خواست پیاده کنه، پیدا کردم، با صدای بلند گفتم : خود ناخلفشه، یه کار کنم که دیگه هتک حرمت نکنه و ناهنجار بازی در نیاره؛
رانندش نبود، بلند بلند می گفتم که راننده های دیگه که دوستش بودن ، بشنون😉
یه کم رفتم جلوتر، پیش یکی از راننده ها، بهش گفتم راننده این اتوبوس رو می شناسی؟
گفت محمد رو می گی؟ نه ، نمی شناسم!
یه نگاه بهش کردم و گفتم به زودی برا همیشه چنان شناخته بشه که دیگه نخواد شناخته بشه😁
گفت مگر چه کار کرده؟
گفتم فضولی موقوف!
یه کم دور اتوبوسش چرخیدم ، و به دوستم گفتم ؛ عملیات امروز تمام شد.
بریم .
از دور راننده ها رو زیر نظر داشتم؛ صدا می زد، برو به محمد بگو که بدبخت شد😁 ؛ مگر محمد چه کار کرده؟
منم سریع رفتم سراغ کلاسم ، عصر دوباره سوار یه اتوبوس شدم، دیدم یکی پشت شیشه اتوبوس می زنه؛ نگاه کردم دیدم همون راننده ای بود که می خواست منو وسط جاده پیاده کنه؛ به نگاه متکبرانه بهش کردم . یعنی برو ، حوصلت رو ندارم. دیدم با زور شیشه رو کنار زد و گفت خانم به زن و بچم رحم کن، غلط کردم؛ ترو خدا؛ دیگه تکرار نمی کنم
یه نیم نگاهی بهش کردم و گفتم: دیگه تکرار نشه هاااااا.
گفت قول می دم؛ چشم .
فاز اول عملیات خوب پیش رفته بود.
کلی قنداب تو دلم آب می شد.
ولی خب باید این جریان ناهنجاری موسیقی های مبتذل توی سرویسا ریشه کن می شد؛ این اتفاق باعث شده بود به فال نیک بگیرم و عملیات های بعدیمو شروع کنم .
رفتم اتاق بسیج، یکی از دوستانم تا منو دید؛ کلی ذوق کرد، گفت سید راه گم کردی؟ گفتم اتفاقا تازه راه پیدو کردم؛ عملیات داریم.
یه بشکنی زد و گفت آخ جون؛
بگو ببینم عملیاتت چیه؟
گفتم من می رم اتاق حراست، زمان بگیر، یه ده دقیقه بعد، به مسئول برادران بسیج و معاوناش بگو بیان، بعدش هر ده دقیقه، ۵ الی ۶ نفر از بچه های بسیجی چه خانم چه اقا با فاصله بیان حراست. امروز جشن داریم، چه جشنی؛ حسابی می خوایم نقل و نبات پخش کنیم.
رفتم داخل اتاق حراست؛ مسیول حراست نشسته بود و بهم گفت امرتون بفرمایید:
گفتم ببخشید توی سرویس دانشگاه، هنجارشنکنی زیادی صورت می گیره، موسیفی هایی پخش می شه که در شان دانشگاه نیست. گفت به ما که ربطی نداره! شما لطف کن برو به خود راننده ها بگو.
این مربوط به حوزه اختیارات ما نیست.
درست همین لحظه بود که مسئول برادران بسیجی و دوستاش اومدن؛ یه دفعه چادرم رو گلوله کردم و داخل دستام موچوله کردم و با قیافه مظلوم و با صلابت گفتم یعنی به ناموستون اهانت بشه، به شما ربطی نداره؟ ( یعنی چادر حکم ناموس شما رو داره)
طرف یه دفعه خشکش زد و گفت جااان؟
گفتم اگر منو وسط بیابون پیاده کنن و یه اتفاقی واسم بیفته، به شما ربطی نداره؟ ربطش رو خانوادم و برادران بسیجی بهتون نشون می دن😎
دیگه برادران بسیجی نذاشتن من یک کلام حرف بزنم، نزدیک بود ، میز آقای حراست رو با صندلیاش یکی کنن، امون نمی دادن من یک کلام حرف بزنم، اونا دلشون از من پر تر بود، یکی یکی بچه مذهبیا از راه می رسیدن و هر کدام یه مشکلی رو مطرح می کردن؛ یه لحظه گفتم آخ که مسیول فرهنگی دانسگاه جاش خالیه! اونم باید پاسخگو باشه؛ حراست و امور دانشجویی که به شدت ترسیده بودن، می گفتن بگین ما چه کار کنیم؟ اقا یکی بگه مسئول فرهنگی بیاد.
مسئول فرهنگی دانشگاه( همونی که می گفت مگه جونا دل ندارن) ، اومد، دوستم جلوی همه جمعیت بهش گفت آقا سکوت تا کی؟ تا کی می خوای نسبت به مدیریت اصولی و فرهنگی دانسگاه بی تفاوت باشی؟ تا کی می خوای بخوابی؟ وقتش نرسیده از خواب غفلت بیدار بشی؟
بیچاره به هِن و مِن افتاده بود.
یه دفعه دیدم مسئول راننده تمام اتوبوسا رو احضار کردند؛ گفتم زین پس سی دی و موسیقی رو راننده ها باید از خود ما بگیرن!
حراست به حدی ترسیده بود و انقدر شلوغ شده بود، که گفت اصلا توی برگه چاپ می کنیم از امروز حق گداشتن هیج سی دی حتی مجازم امکان پدیر نمی باشد.
خوبه؟
یه نگاه به ساعتم کردم، دیدم ، وای کلاسم شروع شده؛ وظیفمو انجام داده بودم . اومدم اتاق رو ترک کنم، دیدم مسول دانشجویی گفت کجو خانم؟ اومدی شر به پا کردی و می خوای جیم فنگ بشی؟😁😂😃
سکوت کردم ؛ توی اون جمعیت که تعدادش خیلی زیاد شده بود، دیگه صدای من اصلا معلوم نبود، خلاصه توی اون سلوغی یه جور عقب کشیدم و رفتم سر کلاس ترمودینامیکم.
استاد پنج دقیقه با تاخیر وارد می شدیم دعوا می کرد، نیم ساعت از کلاس گذشته بود ؛ یه نگاه معنا داری به من کرد؛
گفتم اقای دکتر به خاطر احیای واجبی، با تاخیر اومدم، عذرخواهم. انقدر با جدیت بیان کردم که استاد هیچی نگفت و گفت بفرمایین.
از اون روز دیگه هیچ راننده ای حق گذاشتن سی دی های غیر مجاز نداشت و فهمیدم که به حراستم ربط داشت. تازه به مسیول فرهنگی و امور دانشجویی هم ربط داشت. به همه ربط داشت. مگه نه؟😉😎
سلام
ببخشید پی وی مزاحم شدم چون تو گروه محفل نمیشه چت کردبابت این خاطرتون
[در پاسخ به من فدائی حسینم فدائی حسین]
خواهر عزیزم؛
چرا بخوای بترسی؟ من جای شما بودم با قدرت می گفتم بله که من لو دادم، از این به بعد، هر کسی بخواد این کارا رو انجام بده، حقشو می زارن کف دستش؛
یه جور رفتار کنین که اونا از شما بترسن
نه ایتکه شما بترسین😐
یادمه تو سرویس دانشگاه، موسیقی های افتضاحی راننده پخش می کرد
یه روز با لحن کاملا ملایمی گفتم: اقا شرمنده، من می خوام مطالعه کنم یا آهنگتون عوض کنید یا یواش کنید یا خاموش کنید
انقدر محترمانه به راننده تقاضامو مطرح کردم که طرف آهنگش رو خاموش کرد😎
چشمتون روز بد نبینه، یکی از اخر اتوبوس ، یه کفشی به سمتم پرت کرد و با عصبانیت گفت هر چی قره ، زیر چادره؛
نفر بعدی ، با صدای بلند گفت این آشغالو از اتوبوس پیادش کنین
یکی با مسخره گفت: اسلام پیروز است ، الله اکبر ؛
راننده دید ، الان یه خون راه میفته؛ آهنگش رو عوض کرد و یه موسیقی مجازی گداشت ، که انقدر دانشجوها بهم فحش ندن؛
توی اون اتوبوس همه یک صدا داشتن توهین می کردن و فحش می دادن، جز یک نفر!
اونم خانم کناریم بود، که ازم می ترسید😁
و من آروم، بی آنکه جواب کسی رو بدم، خودم رو مشغول مطالعه کرده بودم، کانه هیچ صدایی رو نمی شنیدم.
خانمی که کنارم نشسته بود، سکوت رو شکست وگفت ببخشید؛می تونم یه سوال از شما بپرسم؟ ارزش این همه فحش خوردن داشت؟
یه نگاهی با محبت بهش کردم و یه لبخندی بهش زدم و گفتم می تونم یه سوال ازتون بپرسم؟
قبل از اینکه سوالتون رو پاسخ بدم؟
گفت بفرمایید
گفتم به نظرتون بزرگترین شخصیت معنوی جهان کی هست؟
گفت نمی دونم، آقای بهجت؟
گفتم نه عزیزم، کسی که آقای بهجتم آرزوی دیدنش داشته باشه.
گفتم ببین یه شخصیتی که هم خیلی معنوی باشه، هم زنده باشه
گفت چه سوال سختی، نکنه منظورت به رهبره؟
گفتم نه
کسی که خدا اراده کرده که معصومه و حتی پرونده و نامه عملمون رو در هفته دو بار می بینه
گفت امام زمان علیه السلام رو می گی؟
گفتم باریک الله
حالو سوال بعدی؛ فرض کن که اون موسیقی خانمی که راننده گذوشته بود و پسر و دختر با هم دست می زدن و شعر می خوندن، تو همون وضعیت، یکی صدا بزنه که امام زمان علیه السلام وارد اتوبوس می شه؛
اون موقع شما چه کار می کنی؟
یه نگاهی به پایین انداخت و گفت:
خجالت می کشیدم
بعد بهش گفتم دختر خوب، به نظرت امام زمان علیه السلام من و شما رو که توی این اتوبوس نشسته بودیم و همه در حال گناه بودن، ما رو نمی دید؟
گفت چرا!
گفتم پس چرا سکوت کردی؟
من امام زمان علیه السلام کنار خودم همه جا حی و حاضر می بینم، باهاش حرف می زنم و مطمئنم صدامو می شنوه و جوابم می ده.
دوست ندارم جایی که هستم ، محلی باشه که امامم رو متاثر کنه.
اون خانم گفت پس شما هیچ مجلس عروسی هم نمی ری؟
با شادی مخالفی؟
گفتم دین و مذهب ما اصلا با شادی مخالف نیست. با گناه مخالفه. در هر گناهی هم یه لذتی خوابیده، ولی اثرات بدی که داره، ناراحتی خدا و امام رو که داره، ارزش اون لذته رو از بین می بره. لذتی که با ناراحتی امام باشه، لذت نیست، مایه پشیمونی و شرمساریه.
شادی هم داریم. ولی نه شادی که با گناه آمیخته باشه.
گفت پس عروسی چی؟ عروسی نمی ری؟
گفتم یه عروسی می رم که اگر امامم توی اون مجلس منو ببینه، خجالت نکشم.
گفت : وای خدای من؛ این جور که زندگی خیلی سخت می شه.
یه لبخندی زدم و کفتم اتفاقا انقدر شیرین و گوارا هست که نگو!
زندگی که لحطه به لحظه با یاد امامت و به عشق امامت زندگی کنی، خیلی شیرینه.
اینکه به خاطر عشقت، که همون امامت هست، هر جایی نری، هر چیزی گوش نکنی، و برعکس جایی بری که اون دوست داره، این می شه صبغه اللهی، تو دوست داری هم رنگ خدا باشی ؟ یا هم رنگ غیر خدا؟
کدوم رنگ قشنگ تره؟
وقتی آدم عاشق می شه، دوست داره به خاطر عشقش سختی بکشه تا محبت خودش را نشون بده.
شاید دو تا فحش و بی احترامی این دانشجوها به شما شده بود، ناراحت می شدی؛ ولی من برا همشون دعا می کردم و اصلا ذره ای هراس و ناراحتی نداشتم . از اینکه به عشق امامم، جلوی یه گناهی گرفتم، تازه قندابم تو دلم آب می شد.
دیگه رسیدیم به مقصد و من باید پباده می شدم.
از اینکه توی اون جمع، یک نفر رو تو فکر انداختم ، خیلی خوشحال تر بودم ☺️
با سلام
در مسیر مسافرت برای نماز توقف کردیم با دختر پنج سالم که رفتیم داخل سرویس بهداشتی برای وضو دیدیم دختر خانمی کیف لوازم آرایشی دستش و داره شروع میکنه به آرایش کردن که بجز ما سه نفر کسی دیگه هم نبود همین طور که مشغول وضو گرفتن بودم و فکرم هم درگیر بود که چی بگم که دخترم آروم اومد بهم گفت مامان نمیخوای به این خانمه بگی که بیرون نباید آرایش کنه 😍
اول که دلم واسه دخترم ضعف رفت و توی دلم خدا رو هزار مرتبه شکر کردم که از الان دخترم داره گناه رو میشناسه و حتی دوست داره تذکر هم بده😊🙏
بعد گفتم چرا عزیزم حتما میگم فقط یکم صبر کن
رفتم جلوی آینه که چادرمو درست کنم که همینطور شروع به صحبت کردن کردم گفتم ماشاالله دختر به این قشنگی لازم به این چیزا نداری یک لبخند زد گفت ممنونم بعد که دیدم ناراحت نشد ادامه دادم حیف نیست که این همه زحمت میکشی چشمای ناپاک ازشون لذت ببرن سریع گفت نه من واسه اونا آرایش نمیکنم برای شوهرم آرایش میکنم گفتم عزیز دلم اونو باید توی خونه انجام بدی مگر ما از لوازم آرایشی استفاده نمی کنیم همین خود من شوهرم عاشق آرایش کردنه و من سعی میکنم تمام مدتی که توی خونه هستم آرایش کرده باشم حیفه که زیبای تو رو کسی بغیر همسرت شریک باشه
گفت آخه میدونید میخوایم عکس بگیریم گفتم توی عکس خوشگل بشم گفتم ببین من همسرم حرفه کاریش فیلم و عکسه و دنیا عکس توی مسافرت داریم و همشون با همین پوششه که میبینی اون عکسای آرایش کرده مال توی خونه ست
بهرحال با همسرت صحبت کن اگر اون دوست داره بیرون از خونه آرایش کنی بهش بگو حاضری زیبای منو با مردای دیگه سهیم باشی خودش گفت حتما نه
از چهرش کامل مشخص بود که داره متحول میشه😊
از آخر هم بغلش کردم گفتم سعی کنیم کاری بکنیم که خدا بیشتر دوستمون داشته باشه حتی اگر برامون سخته و با لبخند ازش جدا شدم😊😊😊
سلام دیشب رفته بودم آرایشگاه صدای آهنگ رو بلند کرده بودن و خواننده هم زن بود وهمشون با قیافه های به ظاهر شاد بهم میگفتن چقدر اهنگش خوبه آدم رو سر حال میاره
کلی با خودم کلنجار رفتم که چجوری تذکر بدم توی اون شرایط که همه با این منکر موافق و همزبان هستند
به خانمی که نزدیکم بود گفتم عزیزم میشه صدای آهنگ رو کم کنی چون اذیت می شم من آهنگ گوش نمیدم این هم که خوانندش زن هست دیگه بدتر،رفت صدای ضبط رو کم کرد و به من گفت باشه خواننده زن چه گناهی داره مگه؟؟
بهش گفتم حالا اگه محیط کارتون جوریه که آهنگ گوش میدین لااقل خواننده زن نباشه ، بین بد و بدتر،بد رو انتخاب کنید. حدودا یک ربع گذشت و مثل این که توی این مدت خیلی به خودش فشار آورده بود که صدای آهنگ کمه یکدفعه سر دوستش داد زد:بلند کن صدای ضبط رو،حالم بد شد
شاید میخواست عکس العمل منو ببینه یا شاید هم حرصمو دربیاره،منم فقط نگاهش میکردم
لحظه آخر که میخواستم پولمو حساب کنم و از آرایشگاه بیام بیرون همون خانم بهم گفت وای ناخن مصنوعی گذاشتم چند روز خیلی اذیت میشم چون عادت ندارم همش فکر میکنم ناخن هام به همه چیز گیر میگیره!
دخترم که همراهم بود با تعجب بهش گفت پس برای وضو و نماز چکار میکنی ؟ با تمسخر گفت فعلا این چند روز نماز تعطیله،بهش گفتم عزیزم در هیچ شرایطی نماز تو ترک نکن،سعی کن ناخن ها رو بکنی و اگر کنده نمیشه با وضوی جبیره نماز بخون،با تمسخر گفت اون احکامی که شما میگی مال ناخن کاشتنی هست نه ناخن مصنوعی،ناخن مصنوعی نماز نداره،با تعجب بهش گفتم چه فرقی داره؟؟
از آرایشگاه بیرون اومدم ولی تا چند ساعت با خودم کلنجار می رفتم که چقدر ما مذهبی ها باید از لحاظ دانستن احکام شرعی غنی باشیم که اینجور مواقع بلد باشیم چی بگیم در جواب این افراد
هم اینکه از من پرسید دلیلش چیه که خواننده زن گناه داره هم این که گفت حکم ناخن مصنوعی فرق میکنه
خدا رو شکر همون دیشب از دفتر مرجع پرسیدم و گفتند که حکم ناخن مصنوعی هم دقیقا مثل حکم ناخن کاشتنی هست
اللهم عجل لولیک الفرج
یا زهرا(س):
سلام و وقت بخیر خدمت دوستان عزیزم
من مجرد که بودم راحت امر به معروف میکردم دل و جراتم خوب بود ولی از وقتی که ازدواج کردم یکم کمرنگ شد بعضی مواقع همسرم اجازه نمیداد ولی دوباره با توکل بر خدا و خوندن خاطرات شما دوستان قوت قلب گرفتم که از دوباره شروع پربار داشته باشم.
همیشه از نوع پوشش دختر همسايه مون که اتفاقا با من هم رابطه خوبی داشت ناراحت بودم ولی انگاری زبونم قفل میشد و بهشون نمیتونستم چیزی بگم اتفاقا دیروز اومدن خونمون مهمونی منم سر حرف رو باز کردم و بهشون گفتم من شما رو خیلی دوست دارم ولی وقتی میبینم پوششتان نامناسب هست خیلی ناراحت میشم ایشون گفتن دوست برم کربلا برگشتم باحجاب بشم. منم گفتم بنظرت امام حسین علیه السلام و یا حضرت زهرا س شما رو با حجاب ببینند خوشحال اند و راضی و یا بی حجاب؟
به فکر فرو رفت بعد بهش از آثار و برکات داشتن حجاب تو زندگی گفتم از اینکه اگه حجابت کامل باشه علاوه بر اینکه از خداوند اطاعت کردی سلامتی زندگی خودت و دیگران رو هم تضمین میکنی. خیلی با روی باز حرفام رو پذیرفت گفت انشاءالله که میخواد با حجاب تر بشه.
خیلی از خداجونم ممنونم که کمکم کرد تا من دوباره شروع کنم انشاءالله که تاثیراتشو ببینیم.
سلام،امروزی سر کلاس زنگ دینی دیدم بیشتر بچه ها مو هاشون بیرونه در حالی که بچه های خوبی هستن،بعد به دونه دوونه شون اشاره کردم مقنعمو نمادین کشیدم جلو،همشون هم درست کردن به جز یکی که گفت عادت دارم مهم نیست،قرار شد با اون بعدا حرف یزنم،بقیه هم بعد چند دقیقه دوباره همون شدن که بودن،بعد دقت کردم دیدم مقنعه های همشون بلا استثنا گشاده،حالا نخ وسوزن کردم تو جیبم صبح برم بدوزم مقنعه هاشونو😂😂
سلام.من امشب با همسرم و پسرم رفتیم سینما...اینقدراوضاع افتضاح بود که نگو😞
من به کسایی ک توسالن بودن که نتونستم تذکر بدم چون تعدادشان خیلی زیاد بود و گروهی بودن ازطرفی هم با همسرم بودن نمیدونستم دوست دارن وقتی باهاشون بیرون می رم تذکر بدم یانه؟؟🤔خلاصه رفتیم برای تماشای فیلم یه دخترخانومی باچندتاخانوم بدحجاب دیگه وارد شد که روسری ش افتاده بود من هم ازش فاصله داشتم به شوهرم گفتم بهش تذکربدم گفت چ میدونم؟ بلند گفتم خانوم روسریتون افتاده؟یه نگاه به بقیه کرد وباناراحتی گفت میدونم 😏
نمیدونم کارم درست بودیانه؟ولی ازجایی که استادگفتن اگ امربمعروف نکنین جای معروف ومنکرعوض میشه فکر میکنم برای بقیه حضارهم لازم بود که من یایه نفر دیگه بگه؟!بالاخره گناهش علنی بود و همه داشتن میدیدن و کسی چیزی نمیگفت😥..گرچه اون خانوم هم ترتیب اثرنداد و بلافاصله موهاشونپوشوند!😒
سلام دوستان خوبم، سفر کربلا رفتم، جاتون خالی، نایب الزیاره ی همه بودم، با یه عده خانم که باهم فامیل بودن رفتیم، اما اونها نسبت به حجاب بی قید بودن، میخواستیم بریم زیارت یکیشون تمام گردنش معلوم بود، بهش گفتم عزیزم بیا این کلیپس رو بگیر بزن به روسری تا راحت باشی، چادرت هم بیار روی روسری که دیگه عقب نره، کمکش کردم تا چادرشو درست کنه، اونم خیلی خوشحال شد و ازم تشکر کرد، تو راه که می رفتیم همشون اشغال میریختن زمین، به چند نفروشن بلند گفتم عزیزم ما ایرانی هستیم و با فرهنگ، نباید اشغالامونو زمین بریزیم که عراقیها به زحمت بیفتن، یکی شون گفت ولشون کن بابا اینا جوونای ما رو کشتن حقشونه😳، گفتم عزیزم الان که دارن مهمون نوازی میکنن، احترامشونو نگه داریم، یکه میگفت اینا خودشون کثیفن، ببین خیابوناشونو😳گفتم عزیزم این خیابونا رو امثال من و شما که زائر هستیم کثیف کردیم دیگه، به یه نفرم که قصد داشت اشغالشو بریزه زمین سریع گفتم چرا ایرانیا که انقد ادعای فرهنگشون میشه اشغال می ریزن زمین، بیچاره اشغالشو انداخت تو سطل اشغال😉، تو راه هم که داشتیم بر می گشتیم بعضیاشون داشتن غیبت میکردن، بهشون گفتم عزیزم الان دارید غیبت میکنیداااا، گفت میدونم، گفتم پس نکنید دیگه، ما الان از زیارت برگشتیم، زیارتمون قبول نمیشه هاااا، گفت میدونم، من دیگه هیچی نگفتم، اما اونم دیگه غیبتشو ادامه نداد، به بعضیا شون هم که ساق پاهاشون معلوم بود تذکر دادم، داخل حرم امام حسین هم سعی کردم یه خانم رو توجیه کنم که از این به بعد امر به معروف کنه، که البته خیلی بحثش مفصله،ببخشید خیلی طولانی شد
سلام.منم پریشب رفتم آرایشگاه آهنگ روشن بود یه کم که نشستم مسئولی که پشت میز بود بلند شد خودش رفت خاموش کرد...😃ولی چون تنها بودم نتونستم به مسئولی که ناخن میکاشت چیزی بگم یه بوی بدی هم بلند شده بود.گفتم یه برگه چاپ کنم ببرم اگه اجازه بدن که بعیده اجازه بدن شرع کاشت ناخن رو بنویسم و بزن به دیوار آرایشگاه...