مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_بیستوچهار ❤️لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁امیر _ نمیدونم
#ازدواج_اجباری
#قسمت_بیستوپنج
✅ لینک قسمت اول 👇
https://eitaa.com/manifest/2678
🍁ساشا _ چه زری زدی ؟ انگار خودت تنت میخواره نه ؟؟بعد با تمسخر بهم نگاه کرد ..نمیدونم اون موقع اون شاعت و از کجا آورده بودم که جوابشو میدادم .._ یه بار گفته بودم بازم میگم همون زری که تو زدی ..از جام بلند شدم و سینه به سینش وایسادم انگشت اشارمو گرفتم سمتش .._ گوش کن آقای ساشا آریامنش ..من هیچ علاقه ی به ازدواج با شما رو ندارم ..آخه میدونی چیه ؟؟ با دستم به سرم اشاره کردم .._ اینجاتون مشکل داره ..یه زره تیک میزنه ..سادیسمیم که هستی ..درظمن هیچ غلطی هم با اون چک و سفته ها
نمتونی بکنی ..چون
سعیدی رو گرفتن پس بهتره واسه من شاخ و شونه نکشی چون من ازت نمیترسم جوابمم اینه نــــــــــــــــــــــــ ــــــه!!با این حرفام هر لحظه داشت عصبی تر میشد و منم از این کارم راضی ولی نمیدونم چی شد که یه دفعه کل
عصبانیتش فرو کش کرد و با لذت داشت نگام میکرد ..از این نوع نگاه کردنش ترسیدم ..یه جای کار میلنگید ..ساشا _ که اینطور ( پوزخند ) تو ( انگشت اشارشو زد به دماغم ) مطمئنی که اون طرف سعیدی بوده ؟ تا جایی که
من اطلاع دارم کس دیگه ای رو اشتباهی گرفته بودن ..( تمسخر صداش بیشتر شد ) یعنی جدا جوابت به من
سادیسمی نه هست ..ولی نمیتونی جواب نه
بدی ..چون من نمیزارم ..با خشم صورتمو ازش گرفتم و برگشتم که از اتاق برم بیرون همونطورم جوابشو دادم _ جنابالی هر غلطی که میکنی به خودت ربط داره جواب من همونه ..الانم میرم به بقیه میگم ولی هنوز یه قدم ازش دورتر نشده بودم که دستمو گرفت و منو کشید سمت خودش ..با این کار یه دفعه ای که کرد
پرت شدم سمتش ساشا _ پس دوست داری عذابت بدم .؟ باشه حرفی نیست ..میدونی چیه من اون کاریو که بخام انجام میدم ..و این
تلاش ههای تو همش بیهودست ..حالا هنوزم میگی نه با یه خونسردی و تمسخری حرف میزد که لجمو در میاورد .. جوری فشار میداد که داشت خورد میشد .._ نـــــــــــــــه ..بیشتر فشار داد لبمو گرفتم به دندون ..ساشا _ حالا چی ؟_ نـــــه فشارش دو برابر شد که آخم رفت هوا .البته خیلی آروم سریه هر دو تا دستمو بردم عقب تا دستشو از دورم باز کنم ..ساشا _ زور نزن تا من نخوام اینجا موندگاری .چی شد ؟ _ نـــــ....آخ نــــــه یهو همون دستش که دورم بود هر دو تا دستمو پشت سرم قفل کرد و فشار داد ..با اون یکی دستشم از پشت
سرمو گرفت ساشا _ حالا چی ؟تو چشاش زل زده بودم ولی خیلی ترسیده بودم ..از حرکتی که هر لحظه فکرشو میکردم انجام بده ..ولی بازم سر حرف خودم موندم _ نه ساشا _ دختر سر سختی هستی همینطورم زبون دراز ..سرشو نزدیک کرد بهم و تو فاصله ی یک سانتی صورتم نگه داشت ..ترسیده بودم ولی بازم جوابم همون بود ..میگن
کرم از خود درخته قضیه منه .._ نــــــه .
ساشا _ حالا چی ؟سرشو نزدیک کرد و.....
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_بیستوپنج ✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁ساشا _ چه زری ز
#ازدواج_اجباری
#قسمت_بیستوشش
✅ لینک قسمت اول 👇
https://eitaa.com/manifest/2678
🍁سرشو نزدیک کرد و... میخواستم جیغ بزنم ولی یادم اومد هر صدایی که
از این در بیرون بره ابروی خودم میره نه اون واسه همین صدامو خفه
کردم ..دیوانه از بس محکم گاز گرفت یه قطره اشک از چشام چکید
..سرشو جدا کرد و دوباره تو فاصله ی یک سانتی از صورتم نگه داشت ..
صداش هنوزم پر تمسخر بود ..دختری نیستم که به حجاب این چیزا
اهمیت بدم ولی واسه خودم خط قرمزهایی دارم که اجازه نمیدم کسی
پاشو از اون جلوتر بزاره اما ..اما الان قشنگ گیرش افتادم و هیچ کاری
هم از دستم بر نمیاد ..
صداش دوباره اومد ..
ساشا _ حالا چی ؟
با اینکه از عکس العملش میترسیدم ولی بازم اون رگ لجبازیم بهم اجازه
نداد که حرفشو قبول کنم ..فقط یه چیز تو مخم میچرخید و اونم این بود
که زندگی با این سادیسمی حماقت محضه همین ..آبم که از آب گذشته
بود چه یه وجب چه صد وجب در هر صورت من همین امشب از اینجا
میرم پس لزومی نداره که بخوام ازش بترسم ..ولی بازم هر کاری کردم
صدام کمی لرزش داشت که نشون میداد ترسیدم
...
_ نـــ...نه ..
دوباره سرشو خم کرد و ..از دردش صورتم جمع شد ..
ساشا _ حالا چی ؟
_ نه
دوباره سرشو خم کرد و میخواست بازم کارشو تکرار کنه که مانع شدم ..
_ نه نکن ..باشه باشه ..
سرشو دور کرد و با یه حرکت منو حل داد عقب که ازش جدا شدم و دو
سه قدم به سمت عقب پرت شدم ..دوباره با تمسخر نگام کرد
.اینقدر که این با تمسخر به من نگاه میکنه دوست دارم بزنم کلشو بکنم
..ولی حیف که زورم بهش نمیرسه ..اشکام پشت سر هم میریخت و
صورتمو خیس کرده بود ..این بوسه حق من نبود من نمیخواستم که
اولین بوسه ام اینطوری باشه ..دلم میخواست با عشق باشه ..
ساشا _ بهتره بیای بریم پائین در ضمن برو دهنتم بشور .
با دستش به سمت در توالت اتاقم اشاره کرد ..دستمو کشیدم به لبام ،
دستمو که برداشتم متوجه یه ذره خونی شدم که رو دستم خودنمایی
میکرد ..با حرص بهش نگاه کردم و به سمت توالت رفتم ..
یه روزی به زانو درت میارم آقای ساشا ..فعلا دور دور توئه پس بتازون
..وارد توالت شدم و درشو محکم بستم اونقدر که از صداش خودم دو متر
پریدم هوا .چه برسه به اون بدبخت ..به سمت آینه رفتم و با نفرت به لبم
نگاه کردم ..
ههه منی که تا حالا حتی دوست پسر نداشتم ببین کارم به کجا رسیده
..؟؟ اه
لب پائینیم یه کمی پاره شده بود ..زیاد نیود میشد با رژ مخفیش کرد. با
احساس تنفری که تو وجودم دو برابر شده بود شیر آب سردو باز کردم و
لبم و شستم ..
بعد از شستن لبم شیر و بستم و به طرف در رفتم .همین که در توالت و
باز کردم چشمم به ساشا خورد که داشت به صفحه ی گوشیم نگاه
میکرد ..
اونقدر حواسش پرت بود که حتی متوجه من نشده بود که از توالت بیرون
اومدم ..به سمت میز آرایشم رفتم که گوشیمم همونجا بود
.پشت سرش که رسیدم یه سرفه کردم تا به خودش بیاد یه حالت
تمسخرم به خودم گرفتم که یعنی اینقدر فوضولی تو ؟؟
ولی بدتر خودم کنف شدم ..
با صدای سرفه ی من برگشت سمتم و اول از همه نگاش رفت سمت
لبام منم که در حال حرس خوردن ..دستامو مشت کرده بودم و داشتم
فشارشون میدادم .آخه به روش که نیاورد هیچی خیلی ریلکس هم
واسه خودش نطق کرد ..بزنم نصفش کنم ..ازت متنفرم ساشا ..متنفر ..
ساشا _ بهرته زودتر کارتو بکنی و بیای .
به سمت در اتاق رفت و درشو باز کرد ولی قبل از اینکه بیرون بره صداش دوباره رفت رو اعصابم.
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_بیستوشش ✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁سرشو نزدیک کرد و.
#ازدواج_اجباری
#قسمت_بیستوهفت
🌺 لینک قسمت اول 👇
https://eitaa.com/manifest/2678
🍁ساشا _ حرس نخور پیر میشی ..برای من که مهم نیست اما نفر بعدی نمیگیرتت .هه منظورش چی بود ؟؟ مگه من مثل خودشم که هر روز دوست دختر عوض کنم ؟؟ از بس حرسم گرفته بود مطمئن بودم که کل صورتم قرمز شده
..ولی با فکر اینکه فردا میخوره تو حالش یه لبخند خبیس نشست گوشه
ی لبم ..نگاهی دوباره به آینه انداختم چشام یه کمی قرمز شده بود
دوباره به طرف توالت رفتم و یه آب سرد زدم به صورتم به خودم نگاهی
انداختم .خوب بهتر بود .بعد از بیرون رفتن و خشک کردن صورتم یه کمی
به صورتم کرم زدم بعد هم یه رژ صورتی پرنگ برداشتم و کشیدم رو لبام
..نگام به گوشیم افتاد که الان رو میز بود برش داشتم و نگاه کردم ..
یه اس ام اس داشتم امیر جوابمو داده بود ..
امیر _ باشه پس امشب یه جوری دست به سرشون کن تا برن .وقتی
که رفتن یه اس بده که بیام دنبالت برسونمت فرودگاه ..
پس انگار همه چی آماده بود ..
با لبخند به سمت در رفتم ..
از اتاق که خارج شدم دیدمش که رو به روی در نزدیک پله ها ایستاده
..واسه یه لحظه دلم یه جوری شد .. با ژست خیلی قشنگی ایستاده بود
.البته قبلا مردای زیادی رو دیده بودم که اینطوری وایسن ولی نمیدونم چرا
به این بیشتر میومد ..خدایی پسر جذابی بود ..ولی اخلاقش ..
سریع سرمو به چپ و راست تکون دادم . نه نه چی دارم میگم ؟؟؟ من از
این سادیسمیه روانی متنفرم ..
دوباره چشمم خورد بهش دکمه های کتشو باز کرده بود و یه دستش تو
جیب شلوارش بود با اون یکی دستشم داشت با گوشیش کار میکرد .
دیگه صبر کردن و جایز ندونستم و به سمتش حرکت کردم ولی قبل از اینکه
بهش برسم با صدای بسته شدن در اتاق متوجه من شد و بدون اینکه
برگرده سمتم گوشیشو گذاشت تو جیبش با همون دستشم مچ دستمو
محکم گرفت ..
کلی حرصم گرفته بود
زیر لب غریرم
_ چه مرگته ؟ خب مگه نمیبینی که دارم میام دیگه دستمو واسه چی
میگیری ؟
سریع برگشت سمتم
ساشا _ چی گفتی ؟
اونقدر قیافش وحشتناک شده بود که به تته پته افتاده بودم ..ای خدا زلیلت
کنه مرد که هی سر من داد میکشی ..الهی یه تریلی 18 چرخ از روت رد
شه تو خیابون پرس شی
_ ه ..هیــ...هیچی گفتم بریم دیگه
کثافت دوباره یه پوزخند زد و اون یکی دستش که تو جیبش بود و در آورد.انگشت اشارشو گرفت سمتم .
ساشا _ خوب گوش کن دختر هیچ وقت ..هیچ وقت به فکر دور زدن من
نباش چون به بدترین نحو ممکن جوابتو میدم ..الانم فکر این نباش
که رفتی پائین میگی جوابم منفیه ..خوب میدونم که تا حالا منو شناختی
که اگه بخوام بلایی سرت بیارم حتی اونایی که اون پائین
هستن هم نمیتونن کاری از پیش ببرن گرفتی ؟
تو چشمام زل زدم ..چی فکر کردی بیشعور .پائین شهری ..هه منم ساکت
نمیشینم نگات کنم ..خودم یه روزی به زانو درت میارم حالا
ببین کی گفتم ..نتونستم پوزخند بی موقعمو جمع کنم .واسه همین
دستش محکم روی چونم قفل شد ..
خیلی دردم اومد این چرا اینقدر وحشیه ..
_ آخ ولم کن چونم شکست ..آییی
ساشا _ بهتره حد خودتو بدونی چون
_ آخ ..چون چی ؟ چی فکر کردی ؟ من ازت میترسم ؟ هه نه خیر اگه
جوابتو نمیدم فقط و فقط بخاطر اون چهار نفری هست که اون پائینن وگرنه
تو پیشیزی واسم ارزش نداری فشار دستش بیشتر شد .از اینکه داشتم حرصیش میکردم تو دلم عروسی
بود ..
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_بیستوهفت 🌺 لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁ساشا _ حرس نخور
#ازدواج_اجباری
#قسمت_بیستوهشت
✅ لینک قسمت اول 👇
https://eitaa.com/manifest/2678
🌷ساشا _ چی فکر کردی ؟ که تو واسم با ارزشی ؟ یا عاشق چشم و ابروتم
؟؟؟ اینو بدون که هیچ چیز تو واسم ارزش نداره اگه میبینی الان اینجام دلیل
داره ..
_ ههه دلیل ؟؟؟ خب چیه اون دلیلت ؟
ساشا _در حدی نمیبینمت که بخوام واسه کارام برات توضیح بدم ..الانم
بهتره گمشی پائین ..
بعد منو به عقب حل داد ..اه پسره ی وحشی ..معلوم نیست چه مرگشه
.زودتر از من به سمت پائین حرکت کرد و منم بعد از اینکه یه کوچولو صبر
کردم پشت سرش راهی شدم ..تصمیم داشتم بگم که جوابم منفیه ..هیچ
غلطی هم نمیتونه بکنه ..مگه شهر هرته ..پسره ی خل ..اه اینقدر مغزم
قاطی کرده که حتی فحش ها رو هم یادم رفته ..پسره ی دهاتی بدبخت
معلوم نیست عقده ی چی رو دلش مونده ..
با رسیدن به جمع متوجه نگاه هایی شدم که سمت من بود ..انگار ازم
جواب میخواستن ..با نگام یه دور همه رو از نظر گذروندم ..رو بابا توقف کردم نمیدونم که این کارم درسته یا نه ؟؟ ولی میدونم که بابا صد درصد پشتمه ..با صدای مامان ساشا نگام کشیده شد به سمتش ..
نازی جون _ خوب چی شد عزیزم ؟؟ به تفاهم رسیدین .؟
خندم گرفت این زن تو چه فکری بود ؟؟ کدو تفاهم ؟؟ ما از دو کیلومتری
همو ببینیم با تیر میزنیم همو بعد این میگه تفاهم ؟؟خیلی جالبه ..نگاهی
به صورت مهربونش کردم واقعا اصلا معلوم نیست این پسره به کی رفته !
نه اخلاق پدرش اینطوریه و نه مادرش ..پس این به کی رفته ..
صدای پدر جون بلند شد
پدر جون _ البته از قدیم گفتن سکوت نشانه ی رضایت است ..درسته ؟؟
به چشاش نگاه کردم هم نگرانی و دل سوزی ، مهربونی ، همه چی تو نگاهش بود ..به سمت چپم نگاه کردم که ساشا با یه لبخند دست به جیب وایساده بود و داشت به من نگاه میکرد ..اا اینم بلده بخنده ؟؟ وایسا الان اگه اون خنده رو زهرت نکردم
تا اومدم دهنم و باز کنم و مخالفتم و اعلام کنم این غول بیابونی بیشعور
پرید وسط حرفم .دستشو انداخت دور کمرم و منو کشید سمت خودش
ساشا _ البته پدر ما به تفاهم رسیدیم و مشکلی نداریم ..
پدر جون و نازی جون هر دو با تعجب داشتن بهش نگاه میکردن ..البته منم
دست کمی از بقیه نداشتم ..با دهنی باز داشتم بهش نگاه میکردم که
سرشو یه کمی خم کرد و از لای دندوناش غرید
ساشا _ ببند اون فکو مگس رفت توش ..زود جواب مثبتت رو اعلام میکنی
وگرنه من میدونم و تو فهمیدی ..
دروغ نگم از لحن تهدید آمیزش یه خورده ترسیدم .ولی با دیدن خوشحالیه
جمعیت گرچه زیادم واقعی نبود دلم نیومد خرابش کنم ..حداقل بزار یه شب
خوشحال باشن ..چون مطمئن هستم فردا با شنیدن خبر فرار من این
خوشحالی زیاد دووم نمیاره ..
نازی جون از جاش سریع بلند شد و از تو کیفش یه جعبه در آورد ..به سمت
بابا برگشت
آقا سعید اگه اجازه بدید عروسمون رو نشون کنیم ..
بابا _ اختیار دارید ..صاحاب مجلسید
فقط میتونستم که لبخند بزنم همین ..یه دلشوره ی خاصی داشتم ..
نازی جونم با شنیدن این حرف بابا سریع به سمت ما اومد و جعبه رو شوت
کرد سمت ساشا خودشم منو کشید سمت خودش و حسابی چلوند بعد
که راضی شد کمی عقب رفت
نازی جون _ خوشحالم که تو عروسم شدی عزیزم ..از همون روز اولی که
دیدمت متوجه شدم که فقط تو میتونی از پس این پدر سوخته در آی ..
با دستش به ساشا اشاره کرد ..صدای اعتراض پدر جون به همراه خنده ی
ریز من و غر زدن آروم ساشا یکی شد
پدر جون _ چی میگی خانم ؟ به بهونه ی پسرت منو چرا فحش میدی ؟
نازی جون با اخم برگشت سمتش
نازی جون _ شما حرف نزنی نمیگن لالی
بعد به پدر جون اجازه ی حرف زدن نداد و ساشا رو مخاطب قرار داد ..با دیدن حرص خوردن پدر جون ریز ریز خندیدم ..
#ازدواج_اجباری
#قسمت_بیستونه
✅ لینک قسمت اول 👇
https://eitaa.com/manifest/2678
🍁نازی جون _ ساشا پسرم حلقه رو بنداز دست عروست ..
اونم خیلی عادی حلقه رو از جعبه در آورد و دستمو گرفت ..هیچ حسی نداشت دستش هیچی ..سرد سرد بود .برعکس دست من که همیشه گرم بود ..
دستمو گرفت و با یه حرکت حلقه رو شوت کرد تو انگشتم . حواسم به حلقه ی ساده و زیبایی بود که تو دستم بود ولی با صدای پدر جون یهو تو دلم خالی شد ..
پدر جون _ خوب سعید جان این دوتا هم که تکلیفشون معلوم شد اگه اجازه
بدید تا یه صیغه ی محرمیت هم بینشون بخونیم .که تا موقعی که میرن سر
خونه زندگیشون دچار مشکل نشن ..چی میگی ؟؟
بابا _ به نظر منم اینطوری بهتره
چی چیو بهتره ..
چی چیو بهتره مگه من اینجا کشکم ؟
چرا نظر منو نمیپرسن .اومدم اعتراض کنم که با دردی که تو قسمت مچ دستم احساس کردم صدام خفه شد و پشت بندش صدای ساشا بود که رفت رو مخم .
ساشا _ نظر ما هم همینه .اینطوری خیلی بهتره
با حرص برگشتم سمتش و بهش نگاه کردم .این چقدر رو داره خیلی پروئه
یعنی چی دیگه داره زیاده روی میکنه ..اولش که زور میگه بعد تو اتاق که
فرت و فرت کارای خاک برسری میکنه ..الانم که اصلا به نظر من اهمیت
نمیده حقشه بزنم نفلش کنم ..نه بگید حقشه یا نه ..
والا تو این 18 سالی که از خدا عمر گرفتم یه دونه پسر به پرویی این گراز
وحشی ندیدم که این بخواد دومیش باشه یعنی حیف که زورشو ندارم
وگرنه الان تیکه بزرگش مژه اش بود ..مدیونید اگه فکر کنید لاف میزنم ..
با حرص داشتم بهش نگاه میکردم و سعی داشتم که مچ دستمو از بین
دستش در بیارم ولی آخه مگه میشد ؟ نه به جان خودش که میخام سر به
تنش نباشه ..اصلا نمیتونستم ..
_ ول کن این لامصب و اهه ..
ساشا _ که چی بشه .؟ یه بار بهت گفتم بازم بهت میگم سعی نکن بچه
بازی در بیاری چون عواقبش به ندرت خیلی بدتر از الان میتونه باشه ..
_ فقط بلده زور بگه
ساشا _ همینه که هست
_ غلط کردی
ساشا _ چی گفتی ؟
_ همون که شنیدی
ساشا _ جرعت داری یه بار دیگه بگو
_ جرعت ندارم تموم شده یادم بنداز فردا بخرم
ساشا _ کم نیاری یه وقت
زبونمو یه متر واسش در آوردم و تکون دادم که یهو کل پذیرایی رفت رو هوا
ای وای خاک عالم اصلا یادم نبود که بابا اینا اینجان .با خجالت داشتم
نگاشون میکردم آخه این چه کاری بود که من کردم ..شرط میبندم که لپام
گل انداخته بود
بابا _ این چه کاری بود دخترم ؟
چیزی نداشتم که بگم ..واقعا خجالت میکشیدم اگه بابا و پدر جون نبودن
مشکلی نداشتم و خجالتم یختی بابا ولی الان واقعا روم نمیشد بهشون
نگاه کنم ..
پدر جون _ چکارشون داری سعید بزار جونیشونو کنن
نازی جون _ راست میگه فرهاد
مامان _ درسته باید از این روزاشون به نحو احسنت استفاده کنن .
با عجز زل زدم به ساشا حالا این نگاه یعنی چی ؟ اگه گفتید ؟ آ باریک یعنی اینکه حواسشونو پرت کن دیگه بی تربیت یعنی چی عین ماست وایسادی ناسلامتی شوور نداشتمی دیگه
چشاش میخندید البته فکر کنم، ولی روی لبش هیچی دیده نمیشد هنوزم
همون پسر تخس و اخمالو بود ..الان حال میده بگم شفتالو ..فکر کنم
منظورمو گرفت آخه جوری که من بهش نگاه میکردم اون گربه ی شرک
بدبخت و گارفیلدم نگاه نمیکردن .
ساشا _ پدر بهتره که خطبه ی عقد و بخونیم درسته؟
پدر جون _ سعید جان اینطوری نگاه نکن من از همون اولم میدونستم که
این پسر هوله ..
با این حرف پدر جون صدای خنده ی همه بلند شد منم نمیدونستم بخندم
یا حرص بخورم ..گیر افتاده بودم و نمیدونستم چیکار کنم .
دل و زدم به دریا و به حرف اومدم ..گوشی پدر جون دستش بود و مثل
اینکه میخواستن زنگ بزنن به عاقد ..حالا من نمیدونم اینا اگه میخوان صیغه
بخونن دیگه چه نیازی به عاقد هست ؟
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_بیستونه ✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁نازی جون _ ساشا
#ازدواج_اجباری
#قسمت_سی
🔹 لینک قسمت اول 👇
https://eitaa.com/manifest/2678
🍁_ مم ..اهم ..ببخشید میشه منم نظرمو بگم ؟
نازی جون _ البته عزیزم نظر تو حرف اولو میزنه
خجالت کشیدم نه از این وضعیت نه از اینکه من امشب میخوام فرار کنم و
این زن از هیچی خبر نداره و تموم محبتشو داره میریزه به پام ..
سرمو زیر انداختم ..هر چیم که باشه من دوست ندارم زن ساشا بشم
..شاید اگه وضعیت این نبود بدون در نظر گرفتن سن و چیزای دیگش جوابم
مثبت بود چون اون چیزایی و که هر دختری آرزوشو داره ، داره ..پول .خونه
.ماشین .موقعیت اجتماعی ، جذابیت ، تیپ ، هیکل . تنها چیزی که تو این
بشر یه نکته ی منفی به حساب میاد اخلاق سگشه اما بازم از ته دلم
برای دختری که قراره زنش بشه آرزوی خوشبختی میکنم و از طرفی هم
باهاش همدردی میکنم ..
بابا _ بگو دخترم چیزی میخواستی بگی ؟
مامان _ آره عزیزم بابات راست میگه
پدر جون _ خوب همه تشویقت کردن برای حرف زدن مثل اینکه من موندم
..بگو بابا جان بگو عزیزم ..من منتظرم
پشت بندش دوباره صدای خنده ی همه بلند شد ولی بازم ساشا همونطور
خشک وایساده بود ..البته بگم دیگه دستمم نگرفته بود آخه با اون چش
غره ای که نازی جون بهش رفت منم بودم خودمو خیس میکردم ..ولی انگار
رو این بشر تاثیری نداشت ..فقط دستمو ول کرد ..
_ راستش من میگم بهتر نیست صیغه رو بزاریم برای فردا
پدر جون _ چرا آخه چه فرقی داره ..اتفاقا هر چی زودتر باشه بهتره
بعد با نگاه معنی داری به ساشا نگاه کرد ..دوباره خجالت کشیدم ..چیزی
به ذهنم نمیرسید که بخام بهونه بیارم ..
بابا _ خب فرهاد جان همین امشب بهتره که یه صیغه ی سه ماهه
بینشون خونده بشه ..
پدر جون _ به نظر منم درسته نظر شما دوتا چیه ؟
ساشا _ به نظر منم اینطوری بهتره
منم دیگه صدام در نیومد اینا که خودشون میبریدن و میدوختن و تنم میکردن
دیگه اعتراض من معنی نداشت ..
پاهام خشک شده بود از بس وایساده بودم یه نگاهی به ساشا انداختم و
به سمت مبلا حرکت کردم و نشستم رو اولین مبلی که جلوم بود از شانس
گند من این بشر هم پرو پرو اومد نشست کنارم ..
بیتربیت هی من هیچی بهش نمیگم هی این پرو تر میشه ..اه
چندشـــــــــش ..ایــــــــــــــــــــش
پدر جون با گوشیش زنگ زد به یه عاقد و بعد گوشیشو گذاشت رو اسپیکر
اون بنده خدا هم همونطوری بین ما یه صیغه ی محرمیت خوند و ما هم
مفتی مفتی به مدت سه ماه شدیم زن این گودزیلا ی بی در و پیکر ..حالا
بماند که اون ته مه های دلم یه کوچولو راضی بودما ولی خب درکل کلی
حرص خوردم ..
یه خرده ی دیگه هم موندن و قرار عقد و عروسی افتاد برای همون سه ماه
دیگه ..و قرار شد فردا این بشر بیاد تا بریم با هم برای آزمایش ..
من که همونجا تو سالن ازشون خداحافظی کردم و رفتم بالا تو اتاقم ولی
بابا و مامان تا دم در همراهیشون کردن حالا انگار خودشون کورن راه و بلد
نیستن ..ایـــــــش البته
پدر جون و نازی جون که رو چشای ما جا دارنا ولی اون ساشای بیریخت
باید بره بمیره ..
وقتی که تو اتاقم بودم نمیدونم کنجکاوی یا هر چیز دیگه ای که بود منو
کشوند سمت پنجره ی اتاقم و دیدم که ساشا وایساده و داره با بابایی
جونم حرف میزنه ..رگ کنجکاویم بدجور زده بود بالا دلم میخواست برم ببینم
چی میگن ولی با دیدن ساعت هوش از سرم پرید ..
ساعت 9:30 بود و دقیق 11 من پرواز داشتم ..اه لعنت به این شانس لعنت
..تند تند کوله پشتیمو برداشتم و هر چی لباس دم دستم بود و تند تند
ریختم توش ..هر چیزی که فکر میکردم لازمه لپ تاپ و آی پد و خلاصه همه
چیمو برداشتم ..ماشینمم میخواستم ببرم ولی با یه حساب سر انگشتی
متوجه شدم که تو کوله پشتیم جا نمیشه و امیرم که قراره بیاد دنبالم
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_سی 🔹 لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁_ مم ..اهم ..ببخشید می
#ازدواج_اجباری
#قسمت_سی_ویک
✅ لینک قسمت اول 👇
https://eitaa.com/manifest/2678
🍁دست به کمر وایسادم و یه دیدی به اینور و اونور انداختم ..خب همه چی
حاضر و آمادست حالا میمونه یه چیز مامان و بابا ..اونا رو چیکار کنم ؟؟
یه دست مانتو و شلوار و شال برداشتم و پرت کردم رو تختم تا بیام بپوشم
برای اولین بار نگاه نکردم ببینم چی بپوشم بهتره، از اتاق رفتم بیرون و یه
نگاهی تو سالن و یه نگاهی به اینور و اونور انداختم ..وا پس مامان و بابا
کجان ..
_ مامــــــان ، بابــــــــــا !!!!! کجائیید شما ؟؟
صدای مامان از آشپزخونه بلند شد
مامان _ بیا اینجا دخترم
به سمت آشپزخونه رفتم و سرمو بردم داخل
_ اا بابا جونممم که اینجاست خوش میگذره ؟؟؟
بابا _ دخترم بیا اینجا تا یه چیزی بهت بگم
مامان _ سعید من راضی نیستم
بابا _ عزیزم شوهرشه حق داره
مامان _ باشه هنوز که ازدواج نکردن تازه به هم محرم شدن
بابا _ اشکالی نداره باشه بلاخره که ازدواج میکنن
با تعجب داشتم بهشون نگاه میکردم .چی شده ؟؟ یکی به منم بگه ؟؟
_ بابا اتفاقی افتاده ؟؟
بابا _ آره دخترم برو چمدونتو بردار و به اندازه ی دو ماه لباس بردار
_ چـــــــی ؟؟ چرا
بابا _ عزیـــــــ.....
مامان پرید وسط حرفش
مامان _ نه سعید من نمیزارم
بابا _ عزیزم دست من تو که نیست
مامان _ یعنی چی که دست من و تو نیست .مگه دختر ما نیست
بابا _ درسته بیا بریم کارت دارم
بعد بلند شد و به سمت اتاقشون حرکت کرد مامانم لیوانشو هل داد عقب
و با اکراه بلند شد ..فقط من اون وسط دو تا شاخ در آورده بودم و داشتم
نگاشون میکردم .
اونا که رفتن منم گیج زل زدم به میز ..یعنی چی شده ؟؟مامان چی و نمیزاره ..؟؟؟
فکر کردنم زیاد طول نکشید چون با دیدن ساعت روی گوشی هوش از سرم
پرید ..الان که مامان بابا رفتن با هم بحرفن بهترین موقعیته که منم جیم
بزنم
سریع گوشیمو برداشتم و یه اس به امیر دادم ..
_ امیر تا نیم ساعت دیگه اینجا باش ..
هنوز پامو از آشپزخونه بیرون نزاشته بودم که جوابش اومد
امیر _ رفتن عزیزم ؟؟
قربون تو پسر خاله ی عزیزم برم که اینقده جیگرییی
_ آره زود باش نیم ساعت دیگه اینجا باشیا
امیر_ اوکی پَ فعلا
_ فعلا
سریع به سمت اتاقم رفتم و زود لباسامو پوشیدم یه نگاهی به آینه انداختم
که تازه متوجه شدم ای وای من ..اینا که همه مشکیه انگار عذادارم . ولی بازم کَین پِغابلم ( مشکلی نیست به آلمانی ) سریع موهامو درست کردم و بعد از برداشتن گوشیم و نوشتن یه تومار واسه مامان و بابا به سمت بیرون حرکت کردم
ولی با بیاد آوردن اینکه کفش یادم رفته یه جیغ خفه کشیدم و خودمو با کله
پرت کردم تو اتاقم سریع یه کفش ساده پاشه 10 سانتی برداشتم ،
چشمم خورد به تختم با دست یکی محکم کوبیدم تو پیشونیم یعنی مُنگول
به من میگنا میخواستم بدون کوله ام برم ..
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_سی_ویک ✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁دست به کمر وایسا
#ازدواج_اجباری
#قسمت_سی_ودو
✅ لینک قسمت اول 👇
https://eitaa.com/manifest/2678
🍁سریع کولم و برداشتم و از اتاق زدم بیرون یعنی خدا میدونه که تا آشپرخونه
با چه مکافاتی رفتم تا ددی و مامی متوجه نشن ..بعد از وصل کردن نامه به یخچال
یه لنگه دمپایی ( آدامس ) انداختم تو دهن مبارک و از خونه زدم بیرون
..مسافت بین خونه تا در بیرون و سریع رفتم از در زدم بیرون همین که در
پشت سرم بسته شد یه نفس عمیق کشیدم .
آخیش بخیر گذشتا ..هوفـــــــــــــف ..
سریع گوشی نازنینمو از جیبم در آوردم و یه نگاهی به ساعت انداختم
ساعت دقیق 10 بود والاناست که امیر پیداش بشه تصمیم گرفتم که یه
پیام بدم بهش
_ کجایی تو ؟؟
هنوز از فرستادن پیام یه مین هم نگذشته بود که یه ماشین جلوم ترمز کرد
..ای ول امیر جون خودمه دیگه همیشه آن تایم ماچچچچ سریع در ماشین و
باز کردم و سوار شدم کولمو گذاشتم رو پام در حالی که هنوز سرم تو
گوشیم بود یه سلام بلند و بالا نثار امیر کردم .
با حرکت ماشین منم گوشیمو پرت کردم تو کیفمو از پنجره بیرونو دید میزدم
ولی اا این شیشه ها چرا دودیه ؟؟
چرا امیر جواب سلاممو نداد ؟؟؟
اما با چیزی که بیرون دیدم با وحشت برگشتم سمت راننده ..نـــــــــــهه
اما با چیزی که بیرون دیدم با وحشت برگشتم سمت راننده ..نـــــــــــهه..خدای من!!!!
_ تو ....تـــ... تو اینجا چیکار میکنی ؟
_ چیه انتظارشو نداشتی ؟ منتظر عشقت بودی ؟
عشقت رو با یه تمسخری گفت که میخواستم بپرم بهش فکشو جا به جا کنم بچه
پرو .ساشا بود که کنارم بود و داشت منو میبرد جایی
هــــــــــــــــه جایــــــــــــی این منو کجا داره میبره ؟
دست خودم نبود اصلا فکرم نمیتونست متمرکز بشه یا به قولا تمرکز کنم ..مخصوصا
که الان ماشین امیر و دیدم که از کنارمون رد شد و رفت سمت خونه الان بیچاره چه
فکری میکنه ؟ حتما فکر میکنه قالش گذاشتم یا دروغ بهش گفتم .با فکر اینکه زیر
پای امیر قراره جنگل امازون درست بشه کوله مو بردم بالا و شروع کردم به زدن
ساشا
_ خیــــــــــلی بیشعوری ؟ چرا اومدی ؟ من اصلا دلم نمیخواد ریختتو ببینم بعد تو منو
به زور سوار ماشینت میکنی ؟ زود نگه دار وگرنه جیغ میکشم ..با توام میگم نگه دار
این لگنـــــــــــــــــــــو ..
با دست راستش کولمو از دستم محکم کشید و پرت کرد عقب .بعد از اینکه کولمو
پرت کرد عقب تا به خودم بیام ببینم چی شده دستش بود که محکم فرود اومد تو
دهنم..از درد قیافم جمع شد .
ساشا _ خفه شو احمق . چیه نمیومدم که به هرزگیت میرسیدی ؟ ههه یه بار بهت
گفتم بازم بهت میگم خیالات ورت نداره خانم عاشق چشم و ابروت نیستم که راه به
راه بیوفتم دنبالت پس زر زیادی نزن ..ثانیا جرعت داری اون دهن گشادتو باز کن تا
بلایی سرت بیارم که اونورش ناپیادا مفهــــــــــــومه
مفهومه ی آخرشو اونقدر بلند و با عصبانیت داد زد که چسپیدم به در و تند تند سرمو
تکون دادم ..همونطورم اشکام بود که داشت میریخت و به هیچ عنوان نمیتونستم که
جلوشونوو بگیرم کم چیزی نبود به من توهین کرد بهم گفت خراب ..
ساشا _ نشنیدم مفهومه ؟
با داد بعدیش مجبور شدم که دهنم و باز کم ..البته قبلش چند بار آب دهنمو قورت
دادم که صدام نلرزه ولی بازم موفق نبودم و اون لرزشی و که نباید ، داشت ..
تصمیم گرفتم فعلا خفه خون بگیرم .چون اینم اعصابش قاطی بود اینو از مشت کردن
دستاش دور فرمون و نفسای عصبیی که میکشید هر کسی خیلی راحت میتونست
تشخیص بده ..
تو جاده بودیم و معلوم نبود که کجا داره میره هم تاریک بود و نمیتونستم اطرافو ببینم
هم افکارم درگیر امیر بود طوری که در ظاهر داشتم به خیابون نگاه میکردم ولی اصلا
نمیفهمیدم چی دارم میبینم ..
حدود نیم ساعت یا 45 دقیقه ای بود که الان تو ماشین ساشا بودم ..حیف اسم به
این قشنگی که گذاشتن برای این بشر بهتر بود میزاشتن مفنگی روانی ..
لقب جدیدی که بهش دادم باعث شد حتی برای لحظه ای هم که شده یه لبخند
محو بیاد رو لبام ..لیاقتش همین لقباست ..نه بیشتر .
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_سی_ودو ✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁سریع کولم و برداشت
#ازدواج_اجباری
#ادامه_قسمت_سی_ودو
✅ لینک قسمت اول 👇
https://eitaa.com/manifest/2678
🍁تو فکر لقب دادن و نفرین کردن ساشا بودم که با ویبره ی گوشیم یه متر پریدم بالا و
دستمو گذاشتم رو قلبم همینطور که تند تند داشتم نفس میکشیدم دستم رفت
سمت گوشیم و برش داشتم .امیر بود ..
با دیدن اسمش به کل یادم رفت که کی کنارمه و کجام ..برای فراموش کردن لحظه
ای از این ناراحتیا با تمام وجودم دستم دکمه ی سبز رنگ و لمس کرد ..
گوشی و که گذاشتم کنار گوشم صدای جذاب و بم امیر بود که گوشامو پر کرد ..
امیر _ الو عزیزم رز خانم کجایی پس ؟ منو کاشتی ؟
اصلا حواسم به اطراف نبود
_ سلام عزیزم ..نه راستش یه مشکلی پیش اومده برام
به وضوح صداش نگران شد ..
امیر _ چی شده رز ؟ اتفاقی افتاده ؟ دوباره چه آتیشی سوزوندی ؟
لحنم دلخور شد و با ناز اسمشو صدا زدم
_ امیــــــــــر
امیر _ جانم عزیــــــــ...
با کشیده شدن یه دفعه ای گوشی و صدای ساشا که با عصبانیت داشت با امیر
بحث میکرد برای لحظه ای شک زده داشتم نگاش میکردم
ساشا _ گوش کن جناب نبینم دفعه ی دیگه اسمتو رو این گوشی وگرنه بلای سرت
میارم که روزی صد بار آرزوی مرگتو کنی ..
با عصبانیت و چشمایی به خون نشسته ماشین و پارک کرد و سریع پیاده شد درو
محکم بست ..تکونی خوردم و با حرس از ماشین پیاده شدم ..با قدمایی عصبی رفتم
سمتش و رو به روش ایستادم با اینکه کفشم پاشنه ده سانتی بود ولی هنوزم ازش
کوتاه تر بودم ..
توجهی به حرفای رکیکی که میزد نکردم فقط خیره داشتم نگاش میکردم و دستمم
سمتش بود ولی کیه که توجه کنه ؟ مگه اصلا حضور منو متوجه میشد ؟
بعد از حدود 5 دقیقه که مثل درخت وایساده بودم بلاخره گوشی رو قطع کرد و
دستشو با حالت عصبی کشید تو موهاش زیر لب غرید
ساشا _ حالیت میکنم دختره ی خیره سر .
چــــــــی ؟؟ این با من بود ؟ غلط کرده حقشه الان یه چپ و راست بیاما
_ چی گفتی ؟
سریع برگشت سمت من و با تعجب زل زد بهم ولی تعجبش زیاد طول نکشید که
جاشو به یه اخم وحشتناک داد
ساشا _ تو کی از ماشین پیاده شدی ؟
به تو چه فوضول
_ یه چند دقیقه ای می..میشه .
یه تای ابروش پرید بالا
ساشا _ اونوقت واسه چی ؟
با دستم به گوشیم اشاره کردم
_ واسه این ..بدش من نمیدونم چی شده بود که ترسم پریده بود ..بیچاره امیر خدا میدونه چی بارش کرده ..
ساشا _ جدا ( یهو پرید سمتم و چونمو گرفت تو دستش همچین فشار میداد انگار
چوب خشکه میخود بشکونتش ) بگو ببینم این بی شرف با تو چیکار داشت ؟
هـــــــــــــان ؟ مگه تو شوهر نداری ؟ پس این ( گوشی و جلوم تکون داد ) واسه
چی باید راه به راه زنگ بزنه بهت ؟
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #ادامه_قسمت_سی_ودو ✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁تو فکر لقب د
#ازدواج_اجباری
#قسمت_سی_وسه
✅ لینک قسمت اول 👇
https://eitaa.com/manifest/2678
🍁چه پروئه این هی هیچی بش نمیگم واسه من شاخ و شونه میکشه ..
با یه حرکت گوشیو از دستش قاپیدم و از زیر دستش در رفتم .بدو بدو رفتم اون
سمت ماشینش
_ ولی من شوهری اینجا نمیبینم ( حقشه الان حرف خودشو به خودش پس بدم )
هی آقا پسر خیالات ورت نداره بین ما هیچی نیست .عاشق قد هیکلتم نیستم که
بهت وفادار بمونم هر کاری عشقم بکشه میکنم گرفتــــــــــی ؟
گرفتیه آخر و با یه لحن مسخره گفتم و اونم نه گذاشت نه برداشت خیز برداشت
سمتم ..یا جد سادات ..بد بخت شدم
ساشا _ میبینم که دهنت زیادی ول شده .آخه دختره ی خیره سر میخوای بهم ثابت
کنی که خرابی ؟؟؟ لازم نیست میدونم .الانم وایسا تا بدتر از این و سرت نیاوردم ..
با صداش خود به خود سر جام وایسادم و با عصبانیت برگشتم سمتش ..
انگشت اشارمو گرفتم سمتش
_ خراب هفت جد و آبادته مرتیکه ی روان پریش . پیش خودتـــــــ....
نتونستم حرفمو کامل کنم چون موقعی که داشتم باهاش حرف میزدم از فرصت
استفاده کرد و پرید سمتم منم ندیدمش و این شد که با کشیده ای که بهم زد پرت
شدم وسط خیابودن و پشت بندش صدای وحشتناک ترمز ماشینی بود که داشت
میومد سمتم ..
با ترس دستمو گرفتم جلو چشام تا نور اذیتم نکنه و فقط یه جیغ زدم
_ نــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــه ........
ماشین با صدای وحشتناکی متوقف شد ..حالا کجا متوقف شد؟؟ تو 5 سانتیه صورتم
.یعنی کافی بود یه خورده ی دیگه بیاد جلوتر تا این بدن مبارک و زیر کنه ..خیلی
ترسیده بودم نفسم حبس شده بود و با ترس داشتم به کاپوت پرشیای مشکی
رنگی نگاه میکردم که الان درست رو به روم زده بود رو ترمز
بوی لاستیکای ماشین تو هوا پیچیده بود و باعث آزار میشد . منم کاملا خشک شده
بودم بعد از حدود 5 دقیقه که فکر کنم راننده به خودش اومد صدای باز و بسته شدن
در ماشین و شنیدم و پشت بندش صدای قدمای یه نفر که داشت هر لحظه بهم
نزدیکتر میشد ..همین که بهم رسید با صدای دادش یه متر پریدم هوا و با ترس
برگشتم سمتش .
_ هی دختره ی روانی واسه چی میپری جلوی ماشین ؟ نمیگی زیرت کنم ؟ نزدیک
بود بزنم بهت . ها چته چرا ماتت برده بلند شو ببینم
همچین با داد حرف میزد انگار حالا زده بهم و منم تو کمام اینم رفته زندان .عجب دور
و زمونه ای شده ها
اون از اون ساشای بیشعور که معلوم نیست کدوم جهنم دره ای هست اینم از این
یارو که داره سرم جیغ میکشه دست خودم نبود کم کم داشتم تحملم و از دست
میدادم به خودم اومدم و سریع بلند شدم اول نگاهی به پسره انداختم که جلوم بود
قد تقریبا بلندی داشت حدود 182 اینا پوست برنزه و چشای کشیده ی خمار به رنگ
سبز تیره دماغی عقابی و لبایی تقریبا قلوه ای هیکلشم رو فرم بود . جذاب بود ولی
هنوزم به پای ساشا نمیرسید
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_سی_وسه ✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁چه پروئه این هی هی
#ازدواج_اجباری
#قسمت_سی_وچهار
✅ لینک قسمت اول 👇
https://eitaa.com/manifest/2678
🍁اصلا یادم رفته بود که میخواستم باهاش دعوا کنم داشتم خیره خیره نگاش میکردم
که با صدای حرسیش به خودم اومدم
پسره _ هی دختر دید زدنت تموم شد ؟ بجای عذر خواهی زل زدی به من که چی
بشه ؟
اخمام جمع شد تو هم دهنم و باز کردم تا حرف بزنم ولی با ورود مایعی گرم به دهنم
و پشت بندش سرفه های پی در پی باعث شد که برای مدتی بیخیال بشم ..
با دست کشیدم رو صورتم احساس کردم که دستم خیس شد دستمو برداشتم و
بهش نگاه کردم .خدای من !!
خون بود که از دماغم میومد و معلوم بود که خیلی وقته خونریزی داره چون تقریبا از
دماغم به پائین کل هیکلم پر خون بود .
با عصبانیت برگشتم به پشت سرم و بهش نگاه کردم همونطور خشکش زده بود و
داشت به من نگاه میکرد ..
با تکون خوردن شونه ام و پشت سرش صدای نگران پسره
پسره _ حالت خوبه خانم ؟ هی با توام کجایی ؟
برگشتم سمتش
با دستم دسشو هل پس زدم و براق شدم سمتش
_ برو کنار پسره ی عوضی . به من دست نزن .تو که رانندگی بلد نیستی خیلی غلط
میکنی میشینی پشت فرمون برو گم شو اونور تا نزدم نفلت نکردم .
خیلی عصبی شده بودم و کلش هم تقصیر ساشا بود نه به اون غلدر بازیش نه به
این که الان این پسره هر چی دلش خواست بارم کرد و اونم عین خیالشم نیست
پسره ی عوضی یعنی دلم میخواد پدرشو در بیارم انگار چشش فقط امیر و میبینه
با حرفی که به پسره زدم یهو صدای قه قه اش رفت بالا
پسره _ چی بزنی منو نفله کنی ؟ چی میگی تو ؟
دوباره زد زیر خنده حرصم گرفت و یه کشیده ی محکم زدم تو صورتش که صداش
خفه شد
سریع بازومو گرفت و منو کشید سمت ماشینش
پسره _ چه غلطی کردی توی خراب منو میزنی ؟ الان حالیت میکنم ..آخــــــخ
احساس کردم دیگه کشیده نمیشم با تعجب برگشتم سمت عقب که دیدم بله
ساشا ست که داره با پسره دعوا میکنه ..یکی پسره میزد سه چهار تا ساشا ..
یعنی یه وضعیتی بود که خدا میدونه ..ساشا پسره رو انداخته بود رو زمین و خودشم
نشسته بود روش و با مشت هی میکوبید تو صورت پسره .از صورت اون بیچاره
هیچی دیگه نمونده بود ..سریع رفتم سمتش و شونه اشو گرفتم و کشیدم سمت
خودم ولی مگه ول میکرد این
ساشا _ تو غلط میکنی که به زن من دست میزنی پسره ی .....
پشت بندش شروع کرد به فحش دادن .بیچاره پسره داشت زیر دست ساشا له
میشد .البته حقش بود پسره ی عوضی ولی خب نبایدم میزاشتم که کار به پلیس
بکشه مخصوصا که الان تو جاده هم بودیم ..ولی معلوم نیست کدوم جاده هست که
اینقدر خلوته ؟از اون موقع تا الان 10 دقیقه میگذره ولی حتی یه ماشینم رد نشده
..اووف
دوباره سریع دستمو گذاشتم رو شونه ی ساشا و تکونش دادم
_ تو رو خدا ساشا ولش کن کشتیش ..ساشا بسشه ..اه با توام ساشا ..میگم
ولش کن ( اصلا به من توجهی نشون نمیداد مجبوری صدامو انداختم پس کلم )
ســــاشا ولــــــش کن کشتــــــــش ..
یهو برگشت سمتم و با صدای بلندی نعره زد
ساشا _ گمشو تو ماشین سریع
پسره هم از همین غفلتش استفاده کرد پشت محکمی زد بهش .سر جام خشکم
زده بود اینا دیگه کین بابا البته زیادم بدم نمیومد که به ساشا یه گوشمالی حسابی
بده پسره ولی مشکل این بود که اصلا پسره نمیتونست مثل ساشا بزنه فقط کتک
خور بود
با صدای بلند ساشا به خودم اومدم و سریع پریدم تو ماشین
ساشا _ تو که باز وایسادی ؟ مگه نگفتم گم شو تو ماشین هــــــــان !!
سوار ماشین شدم و در بستم .از پنجره داشتم بهشون نگاه میکردم هنوز چند ثانیه
نگذشته بود که یه ماشین وایساد و پشت بندش دو تا مرد پیاده شدن ..
دماغم هنوز خونریزی داشت .کنجکاوی نکردم ببینم چی پیش میاد به اندازه ی کافی
صدای داد و بیدادشون میومد منم صندلی ماشین و خابوندم و یه دستمال هم
برداشتم گذاشتم رو دماغم و دراز کشیدم .بدرک که چه اتفاقی میخواد براش بیوفته ..
وقتی اون با من یه همچین رفتاری میکنه از منم نباید توقع زیادی داشته باشه ..
نمیدونم چقدر سر و صدا کردن و چه مدت گذشت که بلاخره در ماشین و باز کرد
واومد نشست .کنجکاوی نکردم ببینم چه شده و چه بلایی سرش اومده ..
همین که نشست گوشیمو محکم پرت کرد رو شکمم .که آخم بلند شد ..بیشعوره
دیگه چه میشه کرد ..