eitaa logo
منو درسام
213 دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
83 ویدیو
0 فایل
هدف ما این است که بجوییم حقیقت را بگوئیم حقیقت را و بیاییم حقیقت را و در این راه خواهیم پرسید همیشه ارتباط با ادمین @yavarnajm
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ رمان زیبا و هیجانی 💣 نویسنده: با ما همراه باشید هرگونه کپی کردن از رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام است و نویسنده کاملاً ناراضی هستند 🔴 کانال منو درسام  👇👇👇 سروش @s_mano_darsam ایتا @manodarsam
🔵 داستان نویسنده: 🔴 داعش اندکی نزدیک تر (قسمت پانصد و چهارده) فرود بی حوصله گفت : با یکی از شاگردام دعوام شد بچه پررو جلوم وایساده و با تحکم میگه می‌خوایم این هفته با دوستان بیرون بریم و کلی کار داریم. وقت نمیشه کلاس بیام در هفته بعد یه زمان هایی رو مشخص میکنم واسم آموزش جلساتی که نیستم رو بزاری!! منم بهش گفتم فکر کردی نوکر پدرتم !! زحمت می‌کشی یا همین هفته میای یا خبری از آموزش جداگانه و vip و این چیزا نیست منم وقت اضافی برای کسی ندارم !! اونم بهش برخورد و صداشو واسم بالا برد و وسط آموزشگاه کولی بازی و لات بازی درآورد که منم بیرونش کردم !! پسره احمق فکر کرده کیه؟! یه بابا پولدار بی خاصیت که چون تو شونزده هفده سالگی نیو سانتافه سوار میشه فکر کرده آدم مهمیه!! ریحانه نفس عمیقی کشید و گفت: ولش کن بهش فکر نکن از این مدل آدم ها همه جا هستن و هیچ کاری هم نمیشه کرد جز مدارا ! فرود پوف کلافه ای کشید و گفت : آره راست میگی ولش کن، بی خیالش. بهتر روزنو خراب نکنیم ! و بعد ماشین رو به سمت کافه ای در محله پاسداران راند. کافه خیلی باکلاس و لاکچری بود و کل وسایل داخلش خارجی و گرون قیمت بودن. هیچ خوراکی و نوشیدنی زیر ۱۰۰ هزار تومن نداشت. فرود برای هر دو تاشون نفری یه لیوان بزرگ کافه گلاسه کاکایویی فندقی سفارش داد . ریحانه طول کشید اون لیوان رو تموم کنه . با اینکه ناهار نخورده بود اما وقتی قاشق های آخر رو خورد حالت تهوع بهش دست داد . دوست هم نداشت ظرف رو نصفه و نیمه رها کنه چون به نظرش اسراف و کفران نعمت بود. فرود خواست یه چیزی دیگه سفارش بده که ریحانه مانع شد و گفت چیزی نمیخوره. از اون کافه بیرون اومدن و مثل روز قبل به خرید رفتن . فرود لوازم خانگی مورد نظر و علاقشو به ریحانه نشون میداد و نطرشو میپرسید . ریحانه به طور کلی می‌گفت: خوبه . یا می‌گفت : چیز خوبیه. فرود با سلیقه خودش یه چمدون بزرگ و لاکچری و گرون قیمت برای ریحانه خرید و گفت: اینم چمدون برای ماه عسل ! بعد از اون دو سه کیلو آجیل و شکلات و میوه های خشکم خرید و گفت : اینم برای اوقات فراغتمون در ماه عسل باهم بخوریم . بعد از اونم چند تا ادکلن و رژ لب و رژ گونه و کرم پودر و ریمل فرانسوی که خودش خیلی دوستشون داشت و می پسندیدشون برای ریحانه خرید. بعد از کلی گردش و خرید کردن موقع غروب به طرف خونه ریحانه رفتن. در برگشت فرود ماشین رو به خیابون های نسبتاً خلوت برد و در اونا حرکت میکرد . در یکی از خیابون ها که خلوت تر از بقیه بود ماشین رو نگه داشت و گفت : ریحانه میشه افتخار یه بوسه رو به من بدی ؟! ریحانه مات و مبهوت به تاریک و روشن خیابون جلوی ماشین خیره شد . نه جرات داشت بگه نه و نه تمایلی به این کار داشت . نفسش به سختی بیرون میومد . فرود فرصت جواب دادن به ریحانه رو نداد و بازوی ریحانه رو گرفت و اونو به سمت خودش برگردوند و در یک حرکت به آغوش خودش انداخت . ادامه دارد ...... 🔴 کانال منو درسام سروش 👇👇 @s_mano_darsam ایتا 👇👇 ‌@manodarsam
✍ رمان زیبا و هیجانی 💣 نویسنده: با ما همراه باشید هرگونه کپی کردن از رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام است و نویسنده کاملاً ناراضی هستند 🔴 کانال منو درسام  👇👇👇 سروش @s_mano_darsam ایتا @manodarsam
🔵 داستان نویسنده: 🔴 داعش اندکی نزدیک تر (قسمت پانصد و پانزده) ریحانه از تماس دوباره با بدن فرود دچار وحشت مضاعفی شد . خاطرات اون روز نحس تو قلبش زنده شد و احساس خفگی کرد. فقط میتونست بگه که فرود یه آدم خودخواه و خودرای و خود محوره که چه در رابطه حرام و چه رابطه حلال نظر و خواست طرف مقابلش براش خیلی اهمیتی نداره و به قول و قراری که گذاشته هم پایبند نیست. یکی از شروط ریحانه برای ازدواج عدم هم نوع رابطه و معاشقه ای تا بعد از عروسی رسمی بود اما فرود به این شرط پایبند نبود . البته کمابیش به بقیه شرط ها هم پایبند نبود . فرود با ولع صورت ریحانه رو می بوسید و چون وجود چادر چسبیدن کامل به ریحانه رو براش سخت کرده بود چادر رو از سر ریحانه بیرون آورد. این جوری راحت میتونست ریحانه رو لمس و نوازش کنه و دستشو به موهای او از زیر روسری برسونه. فرود توقع داشت که ریحانه هم باهاش همراهی کنه و لبهای اونو ببوسه اما ریحانه همچنان در شوک و مبهوت بود و حتی توان اعتراض هم نداشت . فرود دم گوش ریحانه زمزمه کرد : دخترای دست نخورده یه جذابیت خاصی دارن. هیچ وقت فکر نمی‌کردم بخوام رابطه ای با یه دختر چادری داشته باشم یا اصلا از اونا خوشم بیاد اما تو این تصور منو شکستی . تو خیلی جذابی چون مثل یه هدیه ی غافل گیرکننده و مبهم هستی که آدم دلش میخواد هرچی سریعتر اونو آن باکسینگ کنه. اگه اجازه می‌دادی همین الان باهم بریم خونه و یه رابطه گرم داشته باشیم مطمئنم خیلی خوش می‌گذشت . چرا منو نمی بوسی؟! برات جذاب نیستم؟! زود باش دیگه تو هم با من همراهی کن. ضربان قلب ریحانه وحشتناک بالا رفته بود میترسید یه آن قفسه سینه ش بترکه و قلبش بیرون بیفته . نفس هایش به شماره افتاده بودن. دلش میخواست فرود رو از خودش جدا کنه اما در حصار بازوهای قدرتمند فرود توانشو نداشت . فرود پشت سر هم تکرار میکرد: ریحانه با من همراهی کن و بزار منم لذت لبهاتو بچشم . ریحانه دیگه داشت در مقابل اصرارهای فرود کم میاورد که شانس آورد و صدای گوشیش که بلند هم بود درآمد . صدای گوشی رو زیاد کرده بود چون میخواست اگه کسی به اون تماس گرفت متوجه بشه. یه آن ریحانه سرشو از آغوش در آورد و از آغوشش کنده شد و فرود هم ریحانه رو رها کرد. پشت خط پروانه بود که زنگ زده بود بپرسه کی میاد و موقع برگشت یه کاسه ماست هم بخره. شنیدن صدای مادر در اون لحظه برای ریحانه مثل آب حیات بود . آنقدر از شنیدن صدای مادر ذوق زده و خوشحال شد که پروانه هم تعجب کرد و گفت: مادر برای شام خونه باش. منتظرتم . ریحانه با مادر خداحافظی کرد در حالی که فرود به او خیره بود . براش جالب بود ریحانه انقدر از تماس مادرش خوشحال بشه و چرایی اونو درک نمی‌کرد . چشمش به گوشی ریحانه افتاد و یادش اومد میخواست یه گوشی به قول خودش باکلاس برای ریحانه بخره. ریحانه گفت: مادرم منتظره زودتر برم خونه . داره سالاد شیرازی درست می‌کنه .سفارش کرده زودتر ماست رو براش بخرم ببرم. فرود خندید و گفت: اوکی ریحانه بانو. بزن بریم فروشگاه . بعد بریم خونه مادر زن که عشق و حال امشبمونو خراب کرد. و بعد ماشینو دوباره به حرکت درآورد و در مقابل یه فروشگاه بزرگ پارک کرد. از فروشگاه به جز یه کاسه ماست، سه چهار قالب پنیر و پاکت شیر ، دو سه بسته بزرگ نسکافه و کاپوچینو و کلی تنقلات مثل چیپس و پفک و بیسکویت و کلوچه هم خرید. ریحانه رو به خونه رسوند و دو کسیه پلاستیکی بزرگ محتوی خرید ها رو هم دم در خونه گذاشت و بعد از رفتن ریحانه به داخل خونه، اونجا رو ترک کرد . ادامه دارد ...... 🔴 کانال منو درسام سروش 👇👇 @s_mano_darsam ایتا 👇👇 ‌@manodarsam
✍ رمان زیبا و هیجانی 💣 نویسنده: با ما همراه باشید 🔴 کانال منو درسام  سروش @s_mano_darsam ایتا @manodarsam
🔵 داستان نویسنده: 🔴 داعش اندکی نزدیک تر (قسمت پانصد و شانزده) ریحانه آروم کادوها رو داخل خونه برد. اول ماست رو روی میز شیشه ای جلوی مبل ها گذاشت و بقیه رو قبل از اینکه آلا که مشغول صحبت با مادر در آشپزخانه بود ، فرصت کنجکاوی پیدا کنه، طبق معمول داخل کمدش جا داد و با همون چادر نیم ساعتی کف اتاق دراز کشید . پروانه که از آشپزخونه بیرون اومده بود و ماست و روی میز دیده بود به اتاق ریحانه و آلا اومد و با باز کردن در چشمش به ریحانه کف اتاق افتاد و گفت : سلام کی اومدی من متوجه نشدم؟! چرا اینجا دراز کشیدی ؟! ریحانه نیم خیز شد و نشست و به مادر سلام داد و گفت: نیم ساعت پیش اومدم شما داخل آشپزخونه بودین. صدای اذان گوشی ریحانه اذان مغرب رو به او و مادرش یادآوری کرد . پروانه و ریحانه اول نماز رو خوندن و بعد سفره شام رو پهن کردن . ریحانه موقع آوردن قابلمه ماکارونی به سر سفره به مادرش گفت: مامان رضا و حسنا رو هم دعوت کنیم بیان ؟ حسنا خیلی ماکارونی دوست داره. پروانه سبزی خوراکی رو سر سفره گذاشت و گفت: خونه حنانه خواهرحسنا شام دعوت بودن و رفتن . ریحانه بعد از شام ظرف هارو شست در حالی که به این مساله فکر میکرد که چطور می‌تونه رفتارهای فرود رو کنترل کنه و چطور می‌تونه تا قبل از رفتن به ماه عسل در برابر وسوسه های او خوددار باشه . دوست نداشت دست به کاری بزنه که روزها و ساعت ها برنامه ریزی های اونو به هم بزنه . فکر نمی‌کرد روز بعد بازم سر و کله فرود پیدا بشه اونم به صورت غافلگیر کننده و رو به روی در مجتمع تجاری . اما سر و کله فرود پیدا شد و اونم درست زمانی که با خانم قاسمی و خانم عارفی از در مجتمع بیرون اومدن خانم عارفی اومده بود سری به ریحانه بزنه و درباره سفر بچه های یتیم به کربلا و فعالیت ریحانه برای جمع آوری کمک با او صحبت کنه و و ۱۰ تا کپی هم از ورق آگهی جمع آوری کمک برای نصب در دانشکده های مختلف دانشگاه شهید بهشتی ، بگیره. ساعت ۲ بعد از ظهر بود و هوا هم تمام ابری اما بارشی در کار نبود . برادر خانم قاسمی با ماشینش که نزدیک در مجتمع دوبله پارک شده بود، به دنبال او اومده بود و تا چشمش به خواهرش افتاد از ماشین پیاده شد و کنار درش ایستاد . یه پسر جوون لاغر اندام با ظاهر بچه های مذهبی و بسیجی و عینک کائوچویی روی چشم . ریحانه و خانم عارفی و خانم قاسمی همراه هم به طرف ماشین رفتن و برادر خانم قاسمی به ریحانه و خانم عارفی تعارف کرد سوار شوند. همون موقع صدای بوق ماشین فرود باعث شد همشون سر به طرف ماشین فرود برگردونن و ریحانه با دیدن فرود با خانم عارفی و خانم قاسمی و برادرش خداحافظی کرد و به طرف ماشین فرود رفت. فرود پس از سوار شدن ریحانه ماشین رو حرکت داد و حین حرکت به سمت صندلی عقب برگشت و با دست به سه تا جعبه کوچیک و بزرگ کادو پیچ شده و روبان قرمز زده شده اشاره کرد و از ریحانه خواست اونارو برداره. ادامه دارد ...... 🔴 کانال منو درسام سروش 👇👇 @s_mano_darsam ایتا 👇👇 ‌@manodarsam
✍ رمان زیبا و هیجانی 💣 نویسنده: با ما همراه باشید 🔴 کانال منو درسام  سروش @s_mano_darsam ایتا @manodarsam
🔵 داستان نویسنده: 🔴 داعش اندکی نزدیک تر (قسمت پانصد و هفده) ریحانه هم به سمت عقب برگشت و با دیدن سه تا جعبه در اندازه های مختلف تعجب کرد و گفت اینا چیه؟! فرود از پیچ جاده پیچید و گفت : بردار و بازش کن تا ببینیش. ریحانه خودشو کش آورد و به سختی جعبه کوچیک رو برداشت و دوباره مرتب سرجاش نشست . با دقت روبان قرمز پاپیون شده و کادوی قلب قلبی رو باز کرد و جعبه رو در آورد جعبه ی کادو شده جعبه ی یه گوشی همراه مدل آیفون ۶ بود . با تعجب وراندازش کرد و پرسید این برای منه؟! فرود حین رانندگی با حالت خاصی به ریحانه نگاه کرد و گفت: آره دیگه !! خوشت میاد ازش؟! ریحانه از پنجره به آسفالت خیابون زل زد و گفت: سپاسگزارم. ولی من خودم گوشی داشتم لازم به زحمت نبود ! فرود با کنایه گفت: تو به اون گوشی به درد نخور و بی کلاس میگی گوشی؟! خیلی سطح پایینه ! یه گوشی در شأن خودمون برات گرفتم . ریحانه از لحن و صحبت فرود خوشش نیومد اما چیزی نگفت و فقط گفت: سپاس گزارم و اونو داخل کیفش گذاشت و بعد پرسید: بقیش چیه ؟! فرود جواب داد: حدس بزن . ریحانه گفت : نمی‌دونم ممکنه لباس باشه ! فرود جواب داد: خیر . غلط بود حدست! یکیش یه لبتابه مدل اپل و اون بکیشم ساعته مدل اپل واچ. گفتم با گوشی ست باشن . ریحانه دوباره تشکر کرد. فرود دوباره پرسید اون دو تا خانم همکارات بودن ؟! ریحانه جواب داد: یکیشون دوستم بود و خانم چادری همکارم بود. فرود با سرعت از کنار یه سطل آشغال کنار خیابون که نزدیک بود باهاش تصادف کنه گذشت و گفت: همه همکارات این جور پوششی دارن!؟ ریحانه حدس میزد فرود میخواد بحث رو به کجا بکشونه. به در ماشین تکیه داد و کوتاه جواب داد : بله در اون چاپخونه این پوشش یه قانونه فرود پوزخندی زد و گفت: تعجب میکنم دنیا داره به سمت پیشرفت و زندگی کاملا مدرن میره، اینا هنوز تو اون پارچه سیاه موندن !! ریحانه از این صحبت فرود خوشش نیومد اما حوصله جواب دادن بهشو هم نداشت و اون وقت رو فرصت خوبی برای حر و بحث با فرود نمیدونست. خیلی آروم گفت : اگه میشه به سمت خونه برو امروز کارام زیاد بودن خیلی خستم و می‌خوام یه کم بخوابم ‌ فرود بعد از چند دقیقه بحث کردن با ریحانه برای راضی کردنش برای اومدن همراه فرود به خونه ش آخرش تسلیم قاطعیت ریحانه شد و ریحانه رو تا خونه رساند و بعد خودش تنها به خونه رفت . ادامه دارد ...... 🔴 کانال منو درسام سروش 👇👇 @s_mano_darsam ایتا 👇👇 ‌@manodarsam
✍ رمان زیبا و هیجانی 💣 نویسنده: با ما همراه باشید 🔴 کانال منو درسام  سروش @s_mano_darsam ایتا @manodarsam
🔵 داستان نویسنده: 🔴 داعش اندکی نزدیک تر (قسمت پانصد و هجده) ریحانه هدایای جدید فرود رو هم قبل از اینکه آلا فرصت کنه بهشون دست بزنه داخل کمد گذاشت . آلا اون روز سرما خورده بود و حسنا که ۷ ماهه باردار بود از ترس سرایت بیماری یا تو خونه کوچیک خودش می ماند یا به خونه مادرش می رفت . حسنا هرچه به انتهای دوران بارداری ش نزدیک میشد ضعفش بیشتر میشد. او از قبل مقدار جزیی کم خونی و کمبود ویتامین D داشت و چون بارداریش یهویی اتفاق افتاده بود فرصت بهبود وضعیتش رو پیدا نکرده بود و الان در دوران بارداری همین سبب ضعفش میشد . فرود روزهای بعد هم، باز ریحانه رو به گردش دونفره و بیرون رفتن و اومدن به خونه خودشون دعوت کرد اما ریحانه همه رو به بهانه بیماری خواهرش و عروسشون و اینکه باید بهشون برسه و کنارشون باشه رد کرد و فرود رو به موعد ماه عسل حواله کرد. در روزهای باقی مانده تا زمان رفتن به ماه عسل دونه دونه وسایل مورد نظرش رو داخل چمدون لاکچری که فرود خریده بود چید. خیلی دقت میکرد که چیزی از قلم نیفته و همه رو چند بار چک کرد. هیچ یک از اعضای خانواده داخل چمدون رو ندیده بود چمدون رو زیر تخت آلا جا داده بود و خیالش راحت بود آلا سراغش نمیره چون آلا عادت داشت هر موقع مریض میشد به اتاق مادر می‌رفت و همون جا میموند و کنار او می‌خوابید . مادرش یک بار ازش پرسید : ریحانه جان گفتی موعد سفرتون کیه ؟ و ریحانه جواب داد: روز ۹ دی قراره صبح ساعت ۸ و نیم فرود به دنبالم بیاد و باهم بریم . و چند بار هم ازش پرسید : وسایلتو آماده کردی؟ مادر جان خودت وسایلت رو آماده کن . من خیلی سرم شلوغه از یه طرف کار مدرسه و از یه طرف باید به حسنا و آلا برسم ، دیگه وقت نمیکنم برات چمدون ببندم . و ریحانه هم در جواب مادرش می گفت: مادر جان خودم حواسم هست شما نگران نباش و به کارهات برس . روزها تند تند می‌گذشتم و خیلی زودتر از آنکه فکرشو میکرد روز ۹ دی هم از راه رسید . چمدون آماده بود ، یه دست مانتو و روسری حریر مجلسی به رنگ صورتی چرک که برای مراسم عقد برادرش خریده بود رو برای پوشیدن آماده کرده بود. یه ساپورت کرم رنگ که اونم برای مراسم عقد برادرش خرید بود رو هم برای پوشیدن کنار گذاشت . کفش مجلسی پاشنه بلند مشکی رنگ همون مراسم رو هم برای این سفر انتخاب کرد. ادامه دارد ...... 🔴 کانال منو درسام سروش 👇👇 @s_mano_darsam ایتا 👇👇 ‌@manodarsam
✍ رمان زیبا و هیجانی 💣 نویسنده: با ما همراه باشید 🔴 کانال منو درسام  سروش @s_mano_darsam ایتا @manodarsam
🔵 داستان نویسنده: 🔴 داعش اندکی نزدیک تر (قسمت پانصد و نوزده) دیبا و اشرف و نازیلا بالاخره بعد از ۸ روز دبی گردی و خوشگذرونی و ولخرجی زیاد به ایران برگشتن. چمدون های هر سه نفرشون که موقع رفتن نیمه خالی بود ، موقع برگشت آنقدری پر بود که در آستانه ترکیدن بود . پاشو به فرودگاه امام خمینی (ره) نرسیده دلشون برای دبی تنگ شد. همون داخل فرودگاه اشرف آهی کشید و گفت: آخییییی کاش دوباره برمی گشتیم دبی !! چقدر خوش گذشت ! انقدر خوب بود که نفهمیدم چطوری گذشت و چند روز اونجا بودیم !! اما دیبا خیلی نگران خونه ش بود و میترسید فرود دوباره یه دختر رو به خونه آورده باشه و اونم خونه رو خالی کرده باشه و یه ضرر هنگفت رو دستش گذاشته باشه . نفس عمیقی کشید و گفت آخیش دوباره برمی‌گردم خونم! خودم بالاسر این زندگی نباشم نصفش به فنا رفته !! نازیلا هم خوشحال بود از اینکه چیزایی که میخواست رو علی رغم مخالفت مادرش با خیلیاشون خریده بود . به خونه که رسیدن شب بود و البته همه چیز سر جای خودش بود ولی ظرف های یکبار مصرف خالی شده ی غذاهای رستورانی روی کابینت های آشپزخانه تلنبار شده بودن. لباس های چرک از سر و کول لباس شویی بالا می رفت. تابلو بود چند روزه جارو برقی تو خونه روشن نشده . گاوصندوق ها و کمدها و کابینت ها دست نخورده بودن . دیبا نفس عمیقی کشید و خیالش راحت شد از اینکه ماجرای سالومه دوباره تکرار نشده و همه چیز سرجاشه . به فرود که روی مبل رو به روی تلویزیون لم داده بود کانال های ماهواره رو بالا و پایین می کرد ، گفت: فرود در نبود من اون دختره رو که به این خونه نیاوردی ؟! فرود سری به علامت منفی تکون داد و گفت : اتفاقاً چند بار دعوتش کردم اما هر بار ردش کرد و منو پیچوند. مطمینم دلش نمی‌خواست به اینجا بیاد !! اشرف هم همراه همسر برادرش و برادرزاده ش به خونه برادرش اومد تا چند روزی رو اونجا بمونه و به قول خودش خستگی در کنه . فرود بعد از تموم شدن پرس و جوی مادرش درباره ریحانه، درباره قرار رفتنش به ماه عسل با مادرش صحبت کرد و بهش گفت که قراره دو روز دیگه صبح زود با ریحانه برای سفر ماه عسل به کیش برن و چمدونشو هم بسته و فقط منتظر برگشت مادرش بوده تا کلیدهای خونه رو بهش بسپاره!! ادامه دارد ...... 🔴 کانال منو درسام سروش 👇👇 @s_mano_darsam ایتا 👇👇 ‌@manodarsam
✍ رمان زیبا و هیجانی 💣 نویسنده: با ما همراه باشید 🔴 کانال منو درسام  سروش @s_mano_darsam ایتا @manodarsam
🔵 داستان نویسنده: 🔴 داعش اندکی نزدیک تر (قسمت پانصد و بیست) بالاخره روز موعود رسید و چمدون ریحانه جلوی در خونه قرار گرفت . مادر و خواهر و برادر و همسر برادرش بدرقه کننده هاش بودن . رضا اون روز دیرتر به سر کارش رفت تا دم رفتن به سفر کنار خواهرش باشه و اونو بدرقه کنه مادرش از هفته ی قبل، کلاس ساعت اولش در اون روز رو تعطیل کرده بود و یه زمان دیگه رو براش درنظر گرفته بود . پروانه برای دخترش کلی دعا خوند، اسفند دود کرد ، صدقه کنار گذاشت و از زیر قرآن ردش کرد و محکم در آغوشش گرفت . ریحانه با بغض به نوبت همه رو بغل کرد و ازشون بابت اتفاقات ناخوشایندی که در جریان ازدواجش رخ داد، حلالیت خواهی کرد. اعضای خانواده هم با بغض اونو بوسیدن و براش آرزوی خوشبختی کردن . هرچند همشون از ته دل باور نداشتن این عروسی خوشبختی به دنبال داشته باشه . در بین بغض و دونه دونه ی اشک ریحانه چمدون رو برداشت و به حیاط رفت . ماشین داخل حیاط بود و ۶۰ درصد فضای اونو اشغال کرده بود . به آسمون بالای سرش نگاه کرد آسمون نیمه ابری بود که اگه قرار نبود به مسافرت بره خیلی دوست داشت ابرها سرتاسر آسمون رو بپوشونن و بارون زیادی بباره. هزار مدل فکر از سرش عبور می‌کردند. قلبش تند تند می تپید و به چیزی که پیش رو داشت فکر میکرد . مادرش پشت سرش قرآن به دست به حیاط اومد در حالی که باقی اعضای خونواده هم پشت سرش میومدن. صدای ماشین از بیرون خونه شنیده میشد . پروانه تند تند دخترشو از زیر قرآن رد کرد و وقتی او پاشو بیرون گذاشت آب رو پشت سرش ریخت. حس خوبی نسبت به فرود نداشت و نمی‌خواست او شاهد این مراسم باشه و یا بخواد اونم از زیر قرآن رد کنه. ریحانه پاشو که از خونه بیرون گذاشت برای آخرین بار با خانواده خداحافظی کرد . فرود از ماشین آژانس پیاده شد و به طرف در اومد با مادر و برادر ریحانه که کنار در بودن سلام و احوال پرسی کرد و باهاشون دست داد. رضا همچنان با فرود سرد بود اما سعی کرد ظاهر رو حفظ کنه و چند کلمه بیشتر صحبت نکرد پروانه هم همین طور بود . چون قرار بود با هواپیما به سفر برن فرود ماشین خودش رو نیاورده بود و با آژانس اومده بود. راننده آژانس با انگشتانش روی فرمان ضرب گرفته بود و سرشو با آهنگی که از گوشیش پخش میشد تموم میداد. فرود چمدون ریحانه رو داخل صندوق عقب کنار چمدون خودش گذاشت . خودشو و ریحانه که سوار شدن راننده ماشین رو حرکت داد و به طرف فرودگاه مهرآباد رفت. در مسیر صحبت زیادی بینشون رد و بدل نشد و در واقع میشد گفت فرود متکلم وحده و ریحانه هم شنونده بود و به ابراز نظرات فرود گوش میداد . ادامه دارد ...... 🔴 کانال منو درسام سروش 👇👇 @s_mano_darsam ایتا 👇👇 ‌@manodarsam
✍ رمان زیبا و هیجانی 💣 نویسنده: با ما همراه باشید 🔴 کانال منو درسام  سروش @s_mano_darsam ایتا @manodarsam
🔵 داستان نویسنده: 🔴 داعش اندکی نزدیک تر (قسمت پانصد و بیست و یک) به فرودگاه که رسیدن ساعت ۹ و ۱۵ دقیقه بود . فرودگاه نه خیلی شلوغ بود و نه چندان خلوت . آمد و رفت مسافران و بدرقه کننده ها جریان داشت. فرود برای گرفتن پرواز اون ساعت حاضر شده بود پول بیشتری پرداخت کنه چون ریحانه روی روز نهم دی اصرار کرده بود. سوار هواپیما شدن و تقریبا خوش شناس بودن که هواپیما اون ساعت بدون تاخیر پرواز کرد . در هواپیما اعضا و مربیان یک تیم فوتبال هم حضور داشت که برای اردوی چند روزه به کیش می رفتن . هواپیما که از باند پرواز کنده شد ریحانه نفس عمیقی کشید و به سرنوشتی که پیش رو داشت فکر کرد . دومین بار بود که سوار هواپیما میشد و تا قبل از این فقط یک بار اونم در ۸ سالگی سوار هواپیما تهران مشهد شده بود. مزه اون خاطره شیرین هنوز در دهنش بود اما نه به خاطر سفر با هوایپما بلکه چون اولین بار بود که به مشهد می‌رفت و اولین سفر به مشهد قطعا شیرین و دلچسب بود . فرود از ریحانه پرسید چه حسی داری که سفر ماه عسلمون شروع شده و تا یکی دو ساعت دیگه هم به مقصدمون میرسیم ؟؟ ریحانه در ذهنش از خودش پرسید : واقعاً چه حسی دارم ؟! و بعد به خودش جواب داد: راهی رو که شروع کردم باید تا تهش برم من الان نزدیک مقصد هستم و مونده آخرین مرحله .... و بعد به فرود جواب داد : استرس دارم کلاً من از یه اتفاق ناخوشایند که در زندگیم افتاد و سرنوشتمو عوض کرد به بعدش اغلب درگیر استرس بودم اما دیگه مهم نیست !! فرود منظور ریحانه رو نفهمید اما جواب ریحانه براش جالب بود . هواپیما فاصله ۱۶۰۰ کیلومتری تهران تا کیش رو به سرعت طی کرد و بعد از ۱ ساعت و ۴۵ دقیقه به فرودگاه کیش رسید . هواپیما که روی زمین نشست تپش های قلب ریحانه هم بیشتر شد . فرود موقع پیاده شدن دست ریحانه رو در دست گرفت و بعد از تحویل گرفتن چمدون ها هرکدام چمدون خودشونو برداشتن و راهی مسیر خروج از فرودگاه شدن. بیرون از فرودگاه تاکسی های لاکچری منتظر مسافران لاکچری بودن که معمولاً از فرودگاه بیرون میومدن‌. شاید اوناهم تصورشون این بود که هرکس سوار هواپیما میشه حتماً ثروتمنده و با دیدن ماشین هایی مثل هیوندای و کمری و کیا گل از گلش می شکوفه و اونا رو در شأن خودش می بینه . ریحانه سوار شدن به این ماشین های خارجی براش اهمیتی نداشت اما فرود واقعاً غیر از اونارو در شأن خودش نمی‌دید. فرود از بین چهار پنج ماشینی که به چشمش اومد یه کمری رو انتخاب کرد و با ریحانه به سمتش رفتن و بعد از جا دادن چمدون ها در صندوق عقب ماشین، خودشونم سوار ماشین شدن و راننده اونارو به سمت هتلی که فرود از قبل رزرو کرده بود برد. ادامه دارد ...... 🔴 کانال منو درسام سروش 👇👇 @s_mano_darsam ایتا 👇👇 ‌@manodarsam
✍ رمان زیبا و هیجانی 💣 نویسنده: با ما همراه باشید 🔴 کانال منو درسام  سروش @s_mano_darsam ایتا @manodarsam
🔵 داستان نویسنده: 🔴 داعش اندکی نزدیک تر (قسمت پانصد و بیست و دو) فرود از هفته قبل یه اتاق بزرگ در یک هتل بزرگ و ۴ طبقه و لاکچری گرفته بود. به اتاق ۳۰ متری با تخت دونفره و کمد بزرگ گرون قیمت که دو تا پنجره رو به فضای سبز مقابل هتل داشت و از پشت پرده های حریر یاسی رنگش میشد بیرون هتل رو دید در حالی که فرد پشت پنجره از بیرون خیلی مشخص نبود . اتاقی که فرود گرفته بود در طبقه ۴ بود و ویوی چشم نواز و دلکشی داشت . فرود هیجان زده بود و در بدو ورود سریع هزینه هتل رو با مبلغی اضافه تر پرداخت کرد. یکی از پیش خدمت های کت و شلوار پوشیده و اتوکشیده ی هتل چمدون هارو به اتاق از قبل رزرو شده برد و فرود هم با تحویل گرفتن کلید اتاق، با ریحانه پشت سر پیش خدمت به سمت اتاق رفتن. در رو که باز کردن پیشخدمت دو تا چمدون رو داخل اتاق نزدیک در گذاشت و گفت: کاری داشتین داخلی ۱۵۲ رو بگیرید دستورتون انجام میشه . بعدم با اجازه ای گفت و از اونجا رفت. فرود وارد اتاق شد سریع خودشو روی تخت و خوش خواب ولو کرد و گفت: آخیش بالاخره رسیدیم به ماه عسلمون . ریحانه الان میتونی اون چادر رو بندازی کنار و حسابی کنار هم خوش باشیم . در رو ببند و بیا رو تخت بیا کنارم بشین . ریحانه که دم در باز اتاق کنار چمدون ها ایستاده بود و دستاشو رو سینه قفل کرده بود ، پوزخند غلیظی زد و با صدایی از بین دندون های کلید شده گفت: دیگه بازی تموم شد به آخر خط رسیدیم!! فرود سرشو از روی تخت بلند کرد و با تعجب به قیافه خیلی جدی و پوزخند گوشه ی لب ریحانه نگاه کرد و پرسید: چی گفتی؟! پوزخند ریحانه غلیظ تر شد و گفت: شنیدی که چی گفتم!! بازی تموم شد و اینجا آخر خطه !! آبی چشمای فرود از حدقه در اومده و ابروهاش تا آخرین حد ممکن بالا رفتن! و با همون حال پرسید: منظورت چیه؟! ریحانه گفت: منظورم اینه اونچه باید اتفاق می افتاد افتاد و من به هدفم رسیدم قرار نیست به این بازی مسخره و زندگی در کنار کسی که با همه ی وجودم ازش متنفرم ادامه بدم !! فرود همچنان بهت زده بود و خواست از روی تخت بلند شه که ریحانه داد زد : بشین سرجات !! من از اولم قرار نبود با تو زندگی کنم!! فقط یه اسم برای داخل شناسنامه میخواستم که انجام شد به اضافه اینکه بفهمم چه به سر اون عکسها و فیلم های مسخره و تهدیدگر اومده که خدارو شکر اینم فهمیدم البته به اضافه ی یه چیزای دیگه ای که خیلی خیلی مهم تر هستن !! ادامه دارد ...... 🔴 کانال منو درسام سروش 👇👇 @s_mano_darsam ایتا 👇👇 ‌@manodarsam
✍ رمان زیبا و هیجانی 💣 نویسنده: با ما همراه باشید 🔴 کانال منو درسام  سروش @s_mano_darsam ایتا @manodarsam
🔵 داستان نویسنده: 🔴 داعش اندکی نزدیک تر (قسمت پانصد و بیست و سه) کم کم بهت فرود جاشو به عصبانیت داد و از روی تخت بلند شد و گفت: دختره ی بیشعور گدا منظورت چیه ؟! دنبال چی هستی ؟! نکنه پول میخوای!؟ خب بگو بهت میدم بدبخت !! ریحانه دندان قروچه ای کرد و گفت: دنبال یه اسم برای شناسنامه و فهمیدن سرنوشت اون عکسا و فیلم ها!! فرود جلوتر اومد و گفت : عجب پس از اول هم با حقه بازی و شیادی جلو اومدی ؟! فکر نمی‌کردم از یه چادری عوضی هرزه رودست بخورم! ریحانه عصبی شد و گفت: حرف دهنتو بفهم بیشعور هیچی نفهم متجاوز ! همین که ازت شکایت نکردم و تو و دوستانت رو به دادگاه نکشوندم باید خیلی ازم سپاسگزار باشی!! فرود جلوتر اومد و مقابل ریحانه وایساده و دستشو گرفت و فشار داد و گفت: یه گدای پاپتی رو چه به این حرفا!! چی میخوای دنبال پولی ؟! خب بهت میدم بدبخت گدا گشنه !! ریحانه دستشو با بدبختی از دست فرود بیرون کشید و گفت: پولت ارزونی خودت و اون خانواده ی ..... ولی حرفشو خورد و گفت: پول کثیف و نجس تو به درد من نمیخوره! این چمدونم همونه که خودت خریدی و داخلش تموم اون چیزاییه که برای من و خانوادم خریدی ! همه رو باز نکرده داخلش گذاشتم ! وردار و با خودت ببر! بعدم دست داخل کیفش کرد و یه پاکت پول درآورد و محکم تو دست فرود کوبید و گفت: اینم پول مواد غذایی و شیرینی و گل هایی که خریدی که همه از پس انداز این چند ماه کارمه و پولهایی که بهم دادی هم همه رو کنار گذاشتم. میتونی تو زندگیت توفیق داشتن یه پول حلال رو پیدا کنی!! و تو دستت لمسش کنی!! فرود عصبی تر شد و محکم بازوی ریحانه رو گرفت و اونو تکون داد و گفت: چه غلط های زیادی !! با اون شرط و شروطت موقع عقد باید می فهمیدم چی تو سرته دختره ایکبیری !! میدونم باهات چکار کنم چطور ادمت کنم !! ریحانه محکم روی دست فرود کوبید و گفت دستتو بنداز!! تو حق تهدید کردن منو نداری ! تو سیستم خونه ت فیلم هایی که ازم گرفتی رو پیدا نکردم اما یه فیلم پیدا کردم که خیلی جالب تره!! همون که تو و دوستانت وسط خیابون وایسادین دستبند سبز بستین و تی شرت سبز پوشیدین و دارین یه آمبولانس رو آتیش می‌زنین !! فکر کنم سال ۸۸ باشه نه !! چشمای فرود از تحیر ۴ تا شد و پرسید: اون ... فیلمو ... کجا دیدی؟! ریحانه پوزخندی زد و گفت : داخل سیستم خونه ت نکنه میخوای بگی تو نیستی؟! دقیقا خودتی که داری آمبولانس رو آتیش میزنی !! دوستاتم چوب های بزرگی دستشونه !! و به شیشه های آمبولانس می کوبن!! فرود یقه ی ریحانه رو محکم گرفت و گفت: دزد بی شرف آشغال اونو فیلم رو چطور برداشتی؟! کجا گذاشتیش؟! زود بگو تا خفت نکردم ! ریحانه به دست فرود چنگ زد و در حالی که سعی میکرد دست اونو از یقه ی خودش باز کنه گفت: عوضی متجاوز دستتو بکش! گفتم که از داخل کامپیوتر خونه ت برداشتم دستتم بهش نمی‌رسه ! از فیلم ۵ تا کپی گرفتم و روی CD ریختم و پیش ۵ نفر که تو هیچ وقت نمیشناسیشون امانت گذاشتم ! اگه تا ساعت ۱۱ از این هتل بیرون نرم اونا فیلم رو می‌رسونن دست ماموران اطلاعاتی و پلیس !! ادامه دارد ...... 🔴 کانال منو درسام  سروش @s_mano_darsam ایتا @manodarsamهه‍نهه‍
✍ رمان زیبا و هیجانی 💣 نویسنده: با ما همراه باشید 🔴 کانال منو درسام  سروش @s_mano_darsam ایتا @manodarsam
🔵 داستان نویسنده: 🔴 داعش اندکی نزدیک تر (قسمت پانصد و بیست و چهار) دست فرود ناخودآگاه شل شد و ریحانه محکم دست فرود رو پس زد . فرود با غیض به چشمای ریحانه زل زد و گفت: خیلی بی شرفی خیلی پستی فکر نمی‌کردم انقد حقه باز و دروغ گو باشی !! ریحانه پوزخندی صداداری زد و گفت: هه هه ببین کی داره به کی میگه دروغ گو و حقه باز و بی شرف!! یه متجاوز بی شرف که به خاطر یه عقده فکری یه سو ظن دروغ به یه دختر ناآگاه و بی گناه تجاوز کرد و زندگی اونو نابود کرد . من هیچ وقت نگفتم بهت علاقه ای دارم حتی نگفتمم بهت توجه دارم !! برعکس بی نهایت ازت متنفرم! از اون روز نحس هر روز و هر ساعت و هر دقیقه دارم نفرینت میکنم. تو باعث شدی تنها مردی که تو زندگیم بهش توجه و علاقه داشتم رو از دست بدم ! ادعای مردمی بودن و انسانیتتون گوش فلک رو کر کرده اما همیشه در حال تهمت زدن به مردمی که مثل خودتون فکر نمیکنن و آزار دادنشون هستین!! ریحانه اینارو می‌گفت و قدم قدم از فرود دور میشد فرود هم خشکش زده بود فکر نمی‌کرد ریحانه تا این حد ازش متنفر باشه که بخواد این جوری اونو دور بزنه و فقط به خاطر یه اسم در شناسنامه و گرفتن آتو از اون باهاش ازدواج کنه! در واقع فرود آنقدر دچار غرور بود که فکر میکرد دخترها با یه کادو و یه چشمک و یه لبخند عاشق میشن اما الان ریحانه موفق شده بود حالشو بگیره و احساسش رو له کنه ! ریحانه باز نیشخندی زد و گفت : اون چمدونم بردار همش آشغال هاییه که خودت خریدی حتی به یک دونه کوچیکش دست نزدم. و با چشم و ابرو به پاکت پول که روی زمین افتاده بود ادامه داد: اون پولم بردار هزینه گل و شیرینی و غذاها و مواد غذاییه که خریدی ! و برگشت که از در بره بیرون اما با صدای فرود متوقف شد که گفت: الان از من چی میخوای دنبال چی هستی!؟ چطور به کامپیوتر من دسترسی پیدا کردی !!؟ ریحانه پوزخند زنان گفت: این که چطور دسترسی پیدا کردم دیگه به تو ربطی نداره. ازت وکالت طلاق دارم و خودم طلاق توافقی برای خودم میگیرم مهریه هم باشه ارزونی خودت فقط یه چیز می‌خوام اونم اینکه دور و بر من و خانوادم و هرکس که با من ارتباطی داره نمی پلکی ماها رو فراموش میکنی برای همیشه! وگرنه مجبورم دست به کار سختی بزنم !! از در اتاق کاملاً دست خالی بیرون رفت اما قبل از ترک اون محل برگشت و به فرود گفت : از اتفاقاتی که برای دوستات افتاده از بلایی که نامزدت سرت آورده ابدا متاسف نیستم اینا همش تلافی کارهای زشت خودتون بوده !! اینو که گفت اون محل رو ترک کرد و نایستاد که ببینه فرود چی میخواد بگه و چکار می‌کنه و در چه حالیه ! ادامه دارد ...... 🔴 کانال منو درسام سروش 👇👇 @s_mano_darsam ایتا 👇👇 ‌@manodarsam
✍ رمان زیبا و هیجانی 💣 نویسنده: با ما همراه باشید 🔴 کانال منو درسام  سروش @s_mano_darsam ایتا @manodarsam
🔵 داستان نویسنده: 🔴 داعش اندکی نزدیک تر (قسمت پانصد و بیست و پنج) ریحانه آزاد و سبک بال پله های هتل رو پایین رفت تا خودشو هرچه زودتر به فرودگاه برسونه و با بلیتی که برای ساعت ۱۲ ظهر از قبل گرفته بود به تهران برگرده تا اگه بتونه و در ساعت اداری به تهران برسه همون روزم به دفترخانه بره و طلاقش از فرود رو ثبت کنه . او در واقع از همون اول که فرود اصرار به دیدنش داشت این فکر به ذهنش رسید که به جهت امدن یه اسم به شناسنامه ش با فرود ازدواج کنه اما اصلاً دوست نداشت به فرود هیچ رویی بندازه . او دور از شأن خودش می‌دانست هر نوع درخواستی از فرود رو ولی وقتی فرود خودش پیشنهاد ازدواج رو داد امیدوار شد به اینکه می‌تونه یه اسم در شناسنامه داشته باشه . وقتی که فرود رسماً به خواستگاری اومد به فکرش رسید حالا که قراره این ازدواج نفرت انگیز مصلحتی رو تحمل کنه چه بهتر که از سرنوشت اون عکسا و فیلم های زشت و وحشتناک هم خبری بگیره. دوستان فرود که یکیشون فوت کرده بود و عملاً هیچ تهدیدی نمی‌توانست باشه و اون یکی هم که به خارج رفته بود و عملاً اطلاعی ازش در دسترس نبود و گوشیش هم خاموش بود . ماند گوشی خود فرود که البته یک بار گفت گوشیش از بین رفته ولی دل ریحانه باید مطمین میشد از عدم تهدیدی از طرف فرود چون او خیال نداشت با فرود زندگی کنه . تنها باری که حاضر شد پا به خونه فرود بزاره به جهت برداشتن کلیدهای خونه بود و اونا رو موقعی که به فرود گفت صدای در رو می‌شنوه و برای باز کردن در به حیاط رفت، برداشت . بعد از برداشتن کلیدهای خونه اونارو به پرنیان داد و با پرنیان هماهنگ کرد که روزی که خودش با فرود به بیرون از خونه و سینما و گردش می‌ره ، به خونه فرود بره و سیستم داخل اتاق فرود رو بگرده و اگه فیلم های اون روز نحس پیدا کرد از داخل سیستم حذفش کنه . پرنیان طبق قرار به خونه فرود رفت و لبتاب فرود رو بررسی کرد و یک ساعتی اونو زیر و رو کرد اما هیچ فیلمی از ریحانه پیدا نکرد . اما دست بر قضا فیلم اعتراضات سال ۸۸ رو پیدا کرد که فرود و دوستش در اون در حال آتیش زدن آمبولانس بودن و فرود در فیلم می‌گفت که به خاطر اعتراض به تقلب در انتخاب و ضایع شدن حق مردم این کار رو انجام میده. پرنیان اون فیلم رو داخل گوشی خودش کپی کرد و بعد تمام حافظه لبتاب فرود رو پاک کرد تا اگه فیلمی عکسی از ریحانه داخل اون وجود داره کلا پاک بشه . پرنیان فیلم رو به ریحانه داد و ریحانه اون فیلم رو روی ۵ cd ذخیره کرد و نزد حسنا و پرنیان و سارا و خانم عارفی سپرد و یکیشم پیش خودش نگه داشت . میخواست با تهدید فرود به افشای فیلم از حرکات بعدی فرود جلوگیری کنه . حالا ریحانه به تمام نتایج مورد نظرش از این ازدواج رسیده بود و الآنم منتظر سوار شدن به هواپیما برای برگشت به تهران و به آغوش خانواده ش بود در حالی که دیگه اصلا به وجود فرود هیچ فکری نمی‌کرد !! پایان 🔴 کانال منو درسام سروش 👇👇 @s_mano_darsam ایتا 👇👇 ‌@manodarsam
منو درسام
🔵 داستان #داعش_اندکی_نزدیکتر نویسنده: #زینب_علوی 🔴 #رمان داعش اندکی نزدیک تر (قسمت پانصد و بیست و
بالاخره رمان به پایان رسید به جهت طولانی بودن از همراهان کانال عذرخواهی می‌کنیم نویسنده به جهت گرفتاری نمی‌توانستند هر روز قسمت جدید از داستان را بفرستند ان شا الله از روزهای آینده داستان جدید تقدیم همراهان عزیز کانال خواهد شد. آماده ی دریافت نظرات و انتقادات خوانندگان و دنبال کنندگان داستان هستیم. نظرات خود را با ما در میان بگذارید . با تشکر ادمین