eitaa logo
مردان خدا 📿
389 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
984 ویدیو
63 فایل
مردان خدا کسانی که زندگی شان الگویی برای جویندگان حقیقت است. انبیاء ، علما ، شهدا ، صالحین و خوبان‌ عالم با ما همراه باشید 🥀🍀🌻🌹🌼 http://eitaa.com/joinchat/2035810317C9e86d81327
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطره ترخیص کالا و مقایسه با بعضی مسئولین امروزی! سال ۱۳۵۹ برادرم جلیل که در خارج از کشور زندگی می‌کند، برای تولد فرزندم مقداری اسباب‌بازی و لوازم بچه، در چهار کارتن فرستاده بود. برای دریافت آنها به گمرک مراجعه کردم، اما از آنجا که مقدار کالا بیشتر از حد معمول بود، اضافه آن طبق قانون برگشت داده می‌شد. هرچه اصرار کردم، اجازه ترخیص ندادند. یکی از کارکنان متوجه فامیل من شد و گفت: "شما با سرهنگ فکوری، وزیر دفاع نسبتی دارید؟" گفتم: "برادر ایشان هستم." همان فرد مسئول گفت: "با جناب سرهنگ فکوری تماس بگیرید و موضوع را به ایشان بگویید، اگر ایشان یک کلمه به مسئولان ترخیص بگوید، کار تمام است." با قیافه حق به جانبی رفتم و از تلفن عمومی در همان گمرک به دفتر کار برادرم (جواد فکوری) زنگ زدم. بعد از احوال‌پرسی جواد گفت: "کاری داشتی؟" وقتی برایش توضیح دادم، عصبانی شد و گفت: "من فرمانده نشده‌ام که برای تو کهنه و پودر بچه از گمرک رد کنم. اصلا در چنین شرایطی چرا به من زنگ زدی؟" حال غریبی به من دست داد. با شرمندگی از مسئولان گمرک خواستم قانون را رعایت کنند و هر طور صلاح می‌دانند عمل کنند. (جاوید فکوری، برادر شهید) یک جمله یادگاری از شهید فکوری : این جنگ پایانش زمانی است که ما به دنیا اثبات کنیم ملتی هستیم که به زانو در نخواهیم آمد و حاضر هستیم بهای این تسلیم نشدن را بپردازیم. شهادت هفتم مهر ۱۳۶۰ عملیات ثامن الائمه (ع) sokhann.blog.ir/post/718 📿 @mardane_khoda
هفتم مهرماه سالروز شهادت سرداران و فرماندهان ارتش و سپاه گرامی باد 📿 @mardane_khoda
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹7 مهرماه سالروز شهادت سرداران رشید اسلام شهید سیدموسی نامجو ، شهید یوسف کلاهدوز ، شهید جواد فکوری ،شهید ولی الله فلاحی و محمدعلی جهان‌آرا گرامی باد 📿 @mardane_khoda
هدایت شده از کاروان انقلاب
15.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لشگر آزادی قدس✊ چقدر دیدن تصاویر حماسی و میلیونی با شکوه به انسان های مومن آرامش میدهد. این تصویری از شکوه و عظمت ایستادگی در برابر ظلم و نتیجه ی وعده الهی ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم هست. این تصویر شکست فتنه گران و ظالمان عالم هست. این تصویر غلبه اراده الهی بر دشمنان اسلام هست. این تصویر نتیجه ی شکوه و ایثار و مقاومت هست. 🇮🇷 @karvane2
هدایت شده از کاروان انقلاب
‏کم حرف میزد، سه تاپسرش شهید شده بودن، پرسیدم مادرجان چندسالته؟! گفت هزار سال، خندیدم... در حالیکه صداش می‌لرزید گفت شوخی نمیکنم به اندازه ی هزار سال بهم سخت گذشت... 💬 مینا رشیدی 🇮🇷 @karvane2
امیر خلبان محمود ضرابی در پی بروز بیماری امروز شنبه ۸ مهر درگذشت و به یاران شهیدش پیوست. به گزارش خبرنگار مهر، امیر جانباز خلبان محمود ضرابی در پی بروز بیماری سرطان صبح امروز شنبه ۸ مهر درگذشت و به یاران شهیدش در سال‌های دفاع مقدس پیوست. این‌خلبان هواپیمای شکاری فانتوم F4 در مقطع شروع جنگ به‌عنوان فرمانده گردان و معاون عملیات در پایگاه ششم شکاری بوشهر خدمت می‌کرد و روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ یکی از خلبانانی بود که در غالب عملیات چهارفروندی انتقام از این‌پایگاه برخاسته و پایگاه شعیبیه را در عراق بمباران کردند. ضرابی در عملیات کمان ۹۹ که روز اول مهر ۵۹ انجام شد نیز حضور داشت. ضرابی متولد ۲۳ اسفند ۱۳۲۵ در کرمان بود و با درجه سرتیپ دومی بازنشسته شد. او سال ۱۳۴۶ وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی ارتش شد و دوره خلبانی را در آمریکا دید که سال ۱۳۴۹ پس از بازگشت به ایران برای پرواز با هواپیمای فانتوم در نظر گرفته شد. این‌خلبان سابقه اجکت و حضور در عملیات‌های مهم نیروی هوایی مانند عملیات مروارید، شبح ۱ و ۲ و ۳ را در طول سال‌های جنگ داراست و پس از جنگ نیز به‌عنوان وابسته نظامی ایران در چین خدمت کرد. در سال‌های اخیر نیز دبیری کانون خلبانان را به عهده داشت. پیکر این قهرمان شجاع دفاع مقدس در آیین باشکوهی تشییع و در بهشت زهرای تهران آرام گرفت. محمود ضرابی همچنین ازجمله راویان سال‌های جنگ بود که در دو پرونده «محمود اسکندری» و «منوچهر محققی» در خبرگزاری مهر به بیان خاطرات و روایتگری از این‌دو خلبان ایثارگر پرداخت. شادی روحش فاتحه با صلوات🍀 خاطرات او shahidd.blog.ir/post/1283 📿 @mardane_khoda
شهید صابر هوشیاری 🌹 فرزند : حسین تاریخ شهادت : ۱۳۶۴/۰۷/۲۲ محل شهادت : شیخ صالح منطقه دربندیخان عراق مزار : گلزار شهدای شهرستان کوهدشت سال ۱۳۴۸، در شهرستان کوهدشت به دنیا آمد. پدرش حسین، کارمند بانک بود . وی چهره متین و دوست داشتنی داشت و با آوردن روزی پاک و طیبی برای اهل خانواده چنان تأثیر شگرفی در تربیت خانواده گذاشته بود که توفیق یافت بعنوان پدر شهید جایگاه خود را درعالم ملکوت باز نماید و اطرافیان همیشه به او افتخار نمایند. مادرش صدیقه خانه دار بود و نسبت به تربیت فرزندان خود چنان همّت می گماشت که از دامان پاک ایشان دلاوری چون شهید صابر پا به عرصه وجود گذاشت. گر چه از نظر تحصیلات کلاسیک مدارج عالیه نداشت و تا اول راهنمایی بیشتر ادامه نداد ، اما تکلیف الهی وی را برآن داشت به فرمان امام خمینی قدس سرو شریف بعنوان بسیجی مخلص در کنار همسنگران مجاهد الهی در سپاه اسلام قرار گیرد و از نظر معارف علوم اسلامی به عالیترین مرتبه درجه معرفت الهی برسد ، به طوریکه ره صد ساله را یک شبه طی ، و در عالم ملکوت سیر بنماید. زندگی عارفانه این شهید عظمی در بیست و دوم مهر۱۳۶۴، در شیخ صالح منطقه دربندیخان عراق توسط گروه های ضدانقلاب بر اثر اصابت تیر به سر و چشم پایان یافته و به خیل همسنگران شهیدش پیوست و تا ابد برای همیشه جاودانه گردید . مزار وی در گلزار شهدای شهرستان کوهدشت واقع است. shahidd.blog.ir/post/1284 📿 @mardane_khoda
شهید روزعلی شیخی 🌹 فرزند : مرادعلی تاریخ شهادت : ۱۳۶۰/۰۷/۱۱ محل شهادت : دارخوین مزار : گلزار شهدای روستای بره کلحک کشماهور از توابع شهرستان کوهدشت نهم اسفند ۱۳۳۹، در روستای بره کلحک کشماهور از توابع شهرستان کوهدشت به دنیا آمد. پدرش مرادعلی، کشاورز بود و مادرش گوهربانو نام داشت. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. یازدهم مهر ۱۳۶۰، در دارخوین بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار او در روستای زادگاهش واقع است. shahidd.blog.ir/post/1285 📿 @mardane_khoda
هوای خواهرزاده مو داشته باش! خاطره خواندنی برادر بهزاد باقری از شهید صابر هوشیاری 🌹 📿 @mardane_khoda
1⃣ هوای خواهرزاده مو داشته باش خاطره برادر بهزاد باقری از شهید صابر هوشیاری 🌹 سال ۶۴ جبهه موسیان را که بدون هیچ گونه تلفاتی تحویل ارتش دادیم چند روزی را به مرخصی آمدم. یکی از دوستانم به نام محمد حسین امرایی که از قبل باهم دوست بودیم را دیدم بعد از حال و احوال، ایشان سفارش خواهرزاده خود را به بنده کرد گفت که نامش صابر است، صابر هوشیاری من هم اسم ایشان را در ذهن خودم سپردم که اگر زمانی به گردان انبیا سرکشی داشتم از حال ایشان با خبر باشم. و اگر کاری هم داشت برایش انجام دهم. بعد از چند روزی که مرخصی‌ام به پایان رسید خودم را به تیپ رساندم قرار بود که برویم منطقه دربندیخان. برای اولین بار بود که تیپ 57 رسما به منطقه غرب اعزام می شد. تمامی گردان ها را به طرف کرمانشاه حرکت دادیم. به کرمانشاه که رسیدیم از قرارگاه نجف یک نفر را به عنوان بلدی (راهنما) به ما معرفی کردند. صبح زود بعد از نماز تمامی اتوبوس ها را به خط کردیم برای حرکت به طرف منطقه دربندیخان من و میثم دستگردی (یکی از نیروهای دلیر وشجاع سپاه ازنا) مأموریت یافتیم که گردان‌ها را به خط مقدم دربندیخان برسانیم. نزدیکی های ظهر بود که به ایستگاه صلواتی منطقه جوانرود رسیدیم. کلیه نیروها برای اقامه نماز و صرف نهار از ماشین ها پیاده شدند. بعد از صرف نهار بلدی به ما اعلام کرد که باید در میان هر ماشین 2 نفر نیروی مسلح باشد. چرا که از اینجا به بعد جاده امنیت ندارد. ما هم تعدادی از نیروهای زبده را جمع کردیم و به هر کدام تعداد زیادی فشنگ کلاش دادیم .تمام نیروها اسلحه داشتند ولی برای مسائل حفاظتی تا آن زمان هچیکدام از نیروها فشنگ دریافت نکرده بودند. باری به هر جهت میان هر کدام از ماشین ها 2 نفر نیروی مسلح قرار دادیم من و میثم با یک لندکروز باری حرکت می کردیم. من همچنان که پشت فرمان ماشین بودم خودم را به اول ستون رساندم در این بین بلدی هم آمد. گفت که شما از جلو آرام حرکت کنید من تمامی ماشین ها را حرکت خواهم داد. یکدفعه دو نفر از نیروهای بسیجی آمدند بالای لندکروز گفتم کجا می آیید یکی از آنان با صدای بلند گفت که ما جز نیروهای محافظ هستیم. گفتم برید پایین من محافظ نمی خواهم خودم هم اسلحه دارم هم میتوانم از خودم محافظت کنم. که بلدی آمد و گفت که باید حتما بالای هر ماشین لندکروز 2 نفر با اسلحه حضور داشته باشند. چه شما خوشتان بیاید چه خوشتان نیاید. بعد گفت ماشین شما که جلودار است اگر نیروی مسلح نداشته باشید نیروهای ضد انقلاب به همه ی ستون در حال حرکت طمع می کنند؛ شاید مشکلی برایمان پیش بیآید. خلاصه به هر زور و بلای بود ما قبول کردیم که 2 نفر بالای ماشین ما باشد. از جوانرود که حرکت کردیم جاده خاکی بود ما مجبور بودیم که آرام حرکت کنیم هم بخاطر اینکه گرد و خاک نباشد هم اینکه دشمن از حضور ما با این ستون بلند بالا اطلاع پیدا نکند. در بین راه با این 2 نفر هم حرف میزدیم چون مجبور بودیم آرام حرکت کنیم صدایمان خوب به هم می رسید. یکی از آنان که کوچک تر بود خیلی شوخی میکرد با صدای بلند برای خودش می خواند و به شوخی میگفت اگر ما را دستگیر کنند میگویم که من هیچ کاره هستم این دو نفر جلوی ماشین فرمانده ما هستند. خلاصه بدون اینکه بدانم چه کسانی پشت ماشین ما هستند با آنان شوخی می کردیم و به حرکت خودمان ادامه می دادیم. نزدیکی های غروب بود بعد از اینکه بلدی چندین بار از اول ستون به آخر ستون می‌رفت و برمی گشت برای اینکه نکند ماشینی جا مانده باشد یا اینکه مشکلی برای کسی پیش آمده باشد. کنار ما ایستاد گفت که باید برویم قرارگاه جهاد لرستان چون که هوا دارد تاریک میشود، دیگر صلاح نیست حرکت کنیم و گفت من میروم به آخر ستون هم اعلام میکنم. چند کیلومتر مانده بود که برسیم قرارگاه جهاد که صدای انفجار بلندی جلوی ماشین ما رخ داد تمام شیشه های ماشین فرو ریخت چند نفر هم تیراندازی می کردند. میان گرد و خاک گم شده بودیم. ما چون اولین بارمان بود که به منطقه کردستان می رفتیم از اوضاع و احوال آنجا زیاد اطلاع نداشتیم. ماشین را خیلی سریع متوقف کردم و با اسلحه به پایین آمدم صدای انفجار به قدری نزدیک بود که من گوش‌هایم چیزی نمی شنید. در میان گرد و خاک خودم را کنار جاده رساندم تا اگر کسی باشد او را بزنم ولی نیروهای ضد انقلاب بقدری سریع عمل کردند که هیچ ردی از خودشان هم به جا نگذاشته بودند. تمام بدنم شیشه خورده شده بود صدای فریاد یکی از دو نفر را شنیدم که فریاد میزد و از ماشین پیاده شد و می دوید میثم به طرفش رفت و او را گرفت موج انفجار شدیدی او را گرفته بود .من هم رفتم بالای ماشین دیدم آن یکی کف ماشین دراز کشیده و خون از گردنش می آمد سرش را روی زانویم گذاشتم و دستم را روی زخمش قرار دادم تا از خونریزی جلوگیری شود و با صدای بلند فریاد میزدم که بیایید یکی از نیروهای ما زخمی شده و با او حرف می زدم ولی جوابی نشیندم. ادامه @mardane_khoda