هدایت شده از کاروان انقلاب
✨ستارههای خدمت
مقام معظم رهبری:
بنده ایشان را قبل از شهادت هم از نزدیک مىشناختم. قبل از اینکه وزیر شود، در جلسهاى که با مرحوم آقاى «بهشتى» و بعضى دیگر در منزل یکى از دوستان برگزار شد، از ایشان هم دعوت کردند که بیاید تا ما ایشان را از نزدیک برانداز کنیم؛ چون بنا بود وزیر «شهید رجایى» شود. مرحوم رجایى مشورت مىکرد و اصرار داشت ما نظر بدهیم. به نظرم در بین ما کسى از ایشان خیلى سابقهاى نداشت؛ شاید آقاى بهشتى یکى دو بار با ایشان ملاقات کرده بود. آقاى تندگویان به جلسه آمد و به تعبیرى باید بگویم همه را مرید خودش کرد. خیلى جوان به نظر مىرسید و تیپ دانشجویى هم داشت. از لحاظ روحیه و رفتار و برخورد و خانواده، خیلى با شخصیت بود. ۱۳۷۸/۰۹/۲۸
🔰29 آذرماه؛ روز تجلیل از #شهید_محمدجواد_تندگویان
#سیره_شهدا #شهیدانه
💡 با ما همراه باشید...
#کاروان_انقلاب 🇮🇷
@karvane2
#پروفایل
۲۹آذر سالروز بزرگداشت شهید تندگویان گرامی باد.
شهید محمدجواد تندگویان وزیر نفت در زمان جنگ بودند که هنگام بازدید از پالایشگاههای نفتی جنوب به اسارت دشمن درآمدند و در همان اسارت به شهادت رسیدند.
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda
نگذارید وطن به دست نااهلان بیفتد.
پیام شهید مهندس تندگویان از زندان الرشید بغداد
اینجا
▶️ shahidd.blog.ir/post/1860
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda
نگذارید وطن به دست نااهلان بیفتد. پیام شهید مهندس تندگویان از زندان الرشید بغداد
به خاطر آنکه قاب عکس صدام را شکسته بودم، مرا به گودالی که هشتاد و یک پله از زمین فاصله داشت، بردند. آنجا شبیه یک مرغدانی بود. وقتی مرا در سلولم حبس کردند، از بس کوچک بود، میبایست به حالت خمیده در آن قرار میگرفتم. آن سلول درست به اندازة ابعاد یک میز تحریر بود. شب فرا رسید و کلیههایم از شدت سرما به درد آمده بود. به هر طریق که بود، شب را به صبح رساندم. تحملم تمام شده بود. با پا محکم به در سلول کوبیدم. نگهبان که فارسی بلد بود، گفت: چیه؟ چرا داد میزنی؟
گفتم: یا مرا بکشید یا از اینجا بیرون بیاورید که کلیهام درد میکند. اگر دوایی هست برایم بیاورید! دارم میمیرم.
او در سلول را باز کرد و چند متر جلوتر در یک محوطه بازتر کشاند و گفت: همین جا بمان تا برگردم.
در آنجا متوجه یک پیرمرد ناتوان شدم. او در حالی که سکوت کرده بود، به چشمانم زل زد. بیمقدمه پرسید: ایرانی هستی؟
جوابش را ندادم. دوباره تکرار کرد. گفتم: آره، چه کار داری؟ پرسید: مرا میشناسی؟ گفتم: نه از کجا بشناسم؟ گفت: اگر ایرانی باشی، حتما مرا میشناسی. گفتم: اتفاقا ایرانیام؛ ولی تو را نمیشناسم. پرسید: وزیر نفت ایران کیست؟ گفتم: نمیدانم. گفت: ... نام محمد جواد تندگویان را نشنیدهای؟ گفتم: آری، شنیدهام. پرسید: کجاست؟ گفتم: احتمالاً شهید شده. سری تکان داد و گفت: تندگویان شهید نشده و کاش شهید میشد. دیگر همه چیز را فهمیدم. بغض گلویم را گرفته بود. فقط نگاهش میکردم. نگاه به بدنی که از بس با اتوی داغ به آن کشیده بودند، مثل دیگ سیاه شده بود...، گفتم: اگر پیامی داری بهم بگو.
گفت: این سیاه چال، طبقة زیرین پادگان هوانیروز الرشید است... گفت: ... پیام من مرزداری از وطن است... صبوری من است. نگذارید وطن به دست نااهلان بیفتد. نگذارید دشمن به خاک ما تعرض کند. استقامت، تنها راه نجات ملت ماست. بگذارید کشته شویم، اسیر شویم؛ ولی سرافرازی ملت به اسارت نیفتد.
گفتم: به خدا قسم... پیامت را به ایرانیان میرسانم. خم شدم دستش را ببوسم که نگذاشت...
شهید مهندس محمد جواد تند گویان - وزیر نفت دولت شهید رجایی
منبع : ساعت به وقت بغداد، ج1، ص89 – 86. - راوی: عیسی عبدی
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda
خاطرات همسر شهید تندگویان
در همان روزهای ابتدایی اسارت شهید تندگویان، شهید رجایی به خانه ما آمد و پس از احوالپرسی و جویا شدن حال بچهها گفت عراقیها حاضرند محمد جواد را در قبال آزادی 8 تن از خلبانهای عراقی آزاد کنند. من در پاسخ ایشان گفتم اگر هم بنده این شرط را بپذیرم خود آقای تندگویان نمیپذیرد که در قبال آزادیاش، کسانی آزاد شوند که میخواهند پس از بازگشت به کشورشان دوباره مردم بیگناه ما را بمباران کنند. او در دوران اسارت واژه صبر را تفسیر کرد و با کوچک کردن دشمن، در چشمها «بزرگ» نشست.
رژیم بعث صدام که بویی از انسانیت نبرده بود پس از شکنجههای بسیار برخلاف تمامی مقررات بینالمللی وی را به شهادت رساند و پیکرش پس از 11سال در 25 آذر سال 1370 در حالی که هنوز آثار شکنجه و شکستگی روی آن پیدا بود به ایران منتقل و به خاک سپرده شد. شهادت شهید تندگویان شعلهای را در ضمیر جانها افروخت که هرگز خاموشی نخواهد گرفت. امروز نام روشن شهید «تندگویان» با هویت انقلاب و واژه مقاومت، گره خورده و تصویرش یادآور شخصیتی است که حماسه ایثار و مقاومت نسل خمینی(ره) را روایت میکند. هیچ کس نمیداند که «جواد» در زندانهای مخوف بغداد چه بر سرش آوردند و چه شکنجههایی را تحمل کرد، اما همه میدانند که او انسان والایی بود که مصداق «مهاجرا الی الله» بود و برازنده آنکه در قامت یک قهرمان ملی تقدیر شود.
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda
نوجوان شهید محمدعلی نادرزاده🌹
ولادت ۱۳۴۹/۰۵/۰۱ خرم آباد
شهادت ۱۳۶۲/۱۲/۰۳ چزابه
گلزار شهدای بهشت رضا خرم آباد
سلام من را به رهبر عزیزم برسانید و بگویید تا آخرین قطره خونم سنگر اسلام را ترک نخواهم کرد با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان جمع درآید.
زندگینامه ، وصیت نامه و خاطرات در اینجا
shahidd.blog.ir/post/1467
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda
دانش آموز شهید محمدعلی نادرزاده🌹
نام پدر: قوام
تاریخ تولد: 1-5-1349 شمسی
محل تولد: خرم آباد
تاریخ شهادت : 3-12-1362 شمسی
محل شهادت : تنگه چزابه
سن: ۱۳ سال
گلزار شهدا: بهشت رضا فاز دو -شهر خرم آباد استان لرستان
💠زندگینامه دانش آموز شهید محمد علی نادرزاده
شهید در سال ۱۳۴۹ در خانواده ای مذهبی و مستضعف به دنیا آمد . دوران کودکی را پشت سر نهاد و فعالیت های خود را برای انقلاب از زمان مدرسه آغاز کرد. از همان ابتدا از مدرسه فرار می کرد و به صفوف تظاهر کنندگان می پیوست. چند بار از مدرسه به او تذکر دادند و از او خواستند از مدرسه بیرون نیاید اما او کار خود را انجام می داد . تا جایی که انقلاب به رهبری امام به پیروزی رسید و ایشان هم درس می خواند و هم مقالات و پیام های و نشریات سپاه را به ارگان های و ادارات و مجامع مردم میبرد و می فروخت. امور زندگی خود را با کار در مغازه جگرکی تامین می کرد تا این که جنگ 8 ساله آغاز گردید. ایشان هم در اوایل در مسجد و در پایگاه ها فعالیت خود را آغاز کرد. آن موقع تازه وارد اول راهنمایی شده بود . همیشه در دعاهای کمیل شرکت می کرد و در سرکشی به خانواده شهدا پیشقدم بود . تا این که در تاریخ ۱۳۶۲/۰۴/۰۱ از طریق مسجد و پایگاه به جبهه اعزام شد و چند ماه بعد به فیض عظیم شهادت رسید.
✍وصیت نامه شهید محمد علی نادرزاده
بسمه تعالی
آن قدر به جبهه می روم و می جنگم تا شهید شوم
به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا
با سلام و درود فراوان به رهبر کبیر انقلاب حضرت امام خمینی و با سلام به همه شهیدان صدر اسلام تا کنون
ای جوانان نکند در رختخواب بمیرید که حسین در میدان نبرد شهید شد. نکند در حال بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر در راه حسین و با هدف شهید شد. ای مادران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب زینب را بدهید که تحمل 72 شهید را نمود. همه خاندان و همه جوانان را به جبهه های نبرد بفرستید و حتی جسد آنها را هم تحویل نگیرید زیرا مادر وهب فرمود سری را که در راه خدا داده ام پس نمی گیرم. برادران استغفار و دعا را از یاد نبرید که بهترین درمان ها برای تسکین دردهاست و همیشه به یاد خدا باشید در راه او قدم بردارید و هرگز دشمنان بین شما تفرقه نیندازند و شما را از روحانیت متعهد جدا نکنند که اگر چنین کردند روز بدبختی و روز جشن ابرقدرت هاست . حضورتان را در جبهه های حق علیه باطل ثابت نگه دارید. در امام بیشتر دقیق شوید و سعی کنید عظمت او را بیابید و خود را تسلیم او سازید و صداقت و اخلاص خود را هم چنان حفظ کنید. اگر شهادت نصیب من شد آن که پیرو خط سرخ امام خمینی نیست و به او اعتقاد ندارد بر من نگرید و بر جنازه من حاضر نشود.(امید است) دعای شهدا آنان را متحول سازد و به رحمت الهی نزدیکشان سازد .
سلام من را به رهبر عزیزم برسانید و بگویید تا آخرین قطره خونم سنگر اسلام را ترک نخواهم کرد با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان جمع درآید.
اگر می خواهید در مقام و عظمت شما خللی وارد نشود هیچ گاه زبان به شکایت نگشایید و آنچه را که از قدر معرفت الهی شما می کاهد بر زبان نیاورید.
خداحافظ
در این آخر یک وصیت دارم دعای امام را فراموش نکنید :
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار
از عمر ما بکاه و به عمر او بیفزای.
خاطرات مربوط به شهید محمد علی نادرزاده به نقل از برادر شهید در یاد شهیدان🌹
shahidd.blog.ir/post/1467
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda
خاطرات مربوط به نوجوان شهید محمد علی نادرزاده به نقل از برادر شهید 🌹
شهید کلاس اول راهنمایی بود و به درس خود ادامه می داد تا این که امام از مردم خواست در جبهه ها حضور یابند او هم درس خود را رها کرد و می گفت من می خواهم به جبهه بروم . او آن موقع کوچک بود و به سن تکلیف نرسیده بود و پدر و مادر هم اجازه نمی دادند که این کار را بکند چون دو تا از برادرانم هم آن موقع در جبهه بودند اما او شناسنامه خود را دستکاری کرد و چون قبلا در پایگاه عضو بود خود را برای اعزام ثبت نام کرد .
روز اعزام فرا رسید و ما هیچ کدام از این موضوع خبری نداشتیم و ایشان با گرفتن مقداری پول از رفقا به جبهه رفته بود . یک ماه بعد برای ما نامه ای نوشت که من را ببخشید که بدون اجازه رفته ام زیرا این یک تکلیف الهی بود و من باید آن را انجام می دادم . او برای ما در نامه خود نوشت که در خط مقدم جبهه است او آن جا رفته بود اما به علت سن کم از او خواسته بودند که در پشت جبهه کار کند . برادر دیگرم که در آنجا بود می گفت ما در یک سنگر بودیم که گفتند برای درست کردن پدافند ها آمده اند و سراغ تو را می گیرند . من هم گفتم او کیست . آن ها در جواب به من گفتند من نام او را نمی دانم . من از سنگر بیرون آمدم و علی را دیدم از تعجب خشکم زد . از او پرسیدم که پدر و مادر می دانند که تو این جا هستی . گفت که نه اما برای آن ها نامه نوشته ام . من از این که بدون اجازه آمده بود بسیار ناراحت بودم ولی بعداً از این که او توانست پدافند را درست کند بسیار خوشحال شدم .من او را با خود به سنگر بردم و از او پذیرایی کردم با خود گفتم شاید این قسمت است که هر سه ما با هم در جبهه باشیم . در سنگر به من گفت از این که پدر و مادر بی اطلاع هستند ناراحتم .
آن زمان گذشت و آن ها برای کار کردن به خانه آمدند. آن موقع پدر از کار افتاده بود و علی هم در کنار سایر برادران باید کار می کرد . او در مراسم های مذهبی شرکت فعال داشت . او در مراسم های دعا و ... شرکت می کرد . تا این که امام دوباره پیام داد جوان ها به جبهه ها بروند او هم برای رفتن آماده شد . پدر به او گفت که شما صبر کن تا یکی از برادرانت برگردد و بعد شما برو . زیرا من نمی توانم دوری شما را تحمل کنم . علی گفت : پدر برای چه نماز می خوانید . پدر گفت : نماز به این کارها ربطی ندارد . گفت: خیلی هم ربط دارد زیرا حال که امام دستور داده است بر هر فرد مسلمان اعم از پیر و جوان زن و مرد است که در این امر کوتاهی نکنند .
ایشان حرف حرف خودش بود و برای اعزام آماده شد آن روز همه ما به درب پادگان رفتیم . یاد دارم که آن روز تا ما را نگاه می کرد اشک از چشمانش سرازیر می شد . پدر از او می پرسید چه شده است و او در جواب می گفت چیزی نشده است . پدر می گفت که باز هم دیر نشده می توانی برگردی . او گفت : پدر من برای به جبهه رفتن گریه نمی کنم فقط از این که دیگر شما را نخواهم دید گریه میکنم. پدر گفت : من پیرمردی هستم که به خدا طاقت شهادت تو را ندارم . او در جواب گفت : پدر هیچ به روز عاشورا فکر کرده اید که امام حسین چه کشیده است و مادر شما به حضرت زینب فکر کرده اید که سر برادر را در آغوش گرفته بود و برای این که دشمن شاد نباشد گریه و زاری را کنار گذاشت و توانست در شام یزید و یزیدیان را رسوا کند؟ فقط از شما می خواهم که اگر جسد من را پیدا نکردید ناراحت نباشید و برای من گریه نکنید زیرا ناراحت بودن شما دل دشمنان را شاد می کند و آن روز او اعزام شد و رفت ...
در وصیت نامه خود هم این را نوشته بود گویی که می دانست و به او الهام شده است که جسد ایشان مدت ها در بیابان خواهد ماند . عمویم می گفت من برگه مرخصی را در جیب او دیدم و از او خواستم برای حال پدرش هم که بد احوال بود به خانه بازگردد اما او به من گفت اگر فردا حمله باشد به خانه بر نمی گردد و اگر زنده ماند روز دیگری به خانه می رود . ایشان با شجاعت غیر قابل وصف و با شادی به استقبال عملیات والفجر می رود که دوستان و همرزمان او می گویند گویی که به مراسم عروسی خود می رود جزء اولین خط شکنان بوده و آن شب به فرماندهی شمس الله پاپی در عملیات شرکت می کند . شهید به همراه 40 نفر دیگر مفقود می شود تا این که بعد از هشت سال دفاع مقدس در سال 1369 جسد ایشان را کشف می کنند و به خانواده باز می گردانند. ما قبل از پیدا کردن جسد او برایش مجلس ختم هم گرفتیم چون می دانستیم که او شهید شده است چون در وصیت خود هم این را گفته بود .
🌼 شهید محمدعلی نادرزاده 🌹
🔻ولادت ۱۳۴۹/۰۵/۰۱ خرم آباد
🔻شهادت ۱۳۶۲/۱۲/۰۳ چزابه
🔻گلزار شهدای بهشت رضا خرم آباد
شادی روح شهید صلوات 🍀
shahidd.blog.ir/post/1467
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda
هدایت شده از کاروان انقلاب
📣 هشدارهای بیسابقه رهبر انصارالله به آمریکا: ما عاشق جنگ مستقیم با آمریکا و اسرائیل هستیم
رهبر انصارالله یمن:
🔺بیشترین چیزی که ما دوست داریم نبرد مستقیم با آمریکا و اسرائیل است و نه درگیری با مزدوران آمریکا.
🔺امیدواریم کشورهای عربی یک گوشه بایستند و به تماشا بپردازند و اجازه دهند آمریکا و اسرائیل مستقیما با ما بجنگند.
🔺از دولتهای عربی میخواهیم خودشان را همراه با آمریکا دچار درگیری نکنند.
🔺اگر آمریکا قصد درگیری با ملت ما را داشته باشد، سناریویی بدتر از افغانستان و ویتنام را تجربه خواهد کرد.
🔺آمریکا نباید تصور کند که ضربات پراکنده وارد میکند و کار به پایان میرسد بلکه به شکل کامل درگیر خواهد شد.
🔺به آمریکا هشدار میدهیم که مرتکب حماقت نشود.
🔺هرگونه حمله آمریکایی به کشورمان را پاسخ خواهیم داد و ناوشکنها و کشتیرانی آمریکایی را به هدفی برای موشکها و پهپادهایمان تبدیل خواهیم کرد.
#کاروان_انقلاب 🇮🇷
@karvane2
هدایت شده از مردان خدا 📿
شهید علی رایجی 🌹
شهید شب یلدا
یکم شهریور 1347، در روستای لمسک از توابع شهرستان گرگان به دنیا آمد. پدرش احمد، کشاورز بود و مادرش نرگس نام داشت. دانش آموز سوم راهنمایی بود.از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. سیام آذر 1365، با سمت امدادگر در هفت تپه بر اثر اصابت ترکش راکت به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای امامزاده عبدالله شهرستان زادگاهش قرار دارد.
برادرش برارقلی نیز به شهادت رسید.
قسمتی از وصیت نامه شهید:
سلام مرا به رهبر عزیزم برسانید و بگوئید تا آخرین قطره خونم سنگر اسلام را ترک نخواهم کرد. با خداوند پیمان می بندم که
در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین(ع) همراه باشم. و سنگر او را خالی نکنم. تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان(عج) به اجرا درآید.»
شادی روح شهدا صلوات 🍀
shahidd.blog.ir/post/757
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda
هدایت شده از مردان خدا 📿
شهیدی که در شب یلدا به شهادت رسید
شهید داود هدایتی موت آبادی
نام پدر: اسماعیل
تاریخ تولد :01 فروردین 1343
محل تولد: اراک-روستای موت آباد
سن : 17 سال
تاریخ شهادت : 30 آذر 1360
محل شهادت : مریوان
نحوه شهادت : میدان نبرد
نام عملیات: محمد رسول الله(ص)
عضویت : بسیجی
مسئولیت : تک تیرانداز
مزار: گلزار شهدای روستای موتآباد - اراک
#یاد_شهیدان 🌹
shahidd.blog.ir/post/758
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda