eitaa logo
معرفت مهدوی
754 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
3 فایل
به امید روزی که همه پیامهای دنیا یکی شود: «مهدی آمد» شروع: 99/9/18 https://eitaa.com/joinchat/973733973Cb5a6fd2b5a
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 راهکارهای یاد حضرت مهدی علیه السلام: 🌀 تفّکردرفراهم کردن اسباب یاری امام عصرعلیه السلام (بخش دوم) 💠در روایات عمل به ورع و محاسن اخلاقی،شـرط یاری حضرت قرارگرفته است پس کسی که در فکرخدمت و یاری است به تمام واقع، عملاً و اعتقاداً باید متدین باشد. 💠البته خدمت به حضـرت، منحصـر به این مسأله نمی شود بلکه خدمت به ایشان از راه خدمت به دوستان، پیروان وشیعیان ایشان هم حاصل می شود. رفع حوائج و دفع مشکلات ایشان درحقیقت خدمت به آن حضرت است. 💠بایدفراگیری این مسأله شـما را به تفکّر وا دارد و نبوغ شـما را در پیداکردن راه های خدمت و اسـباب یاری حضـرت،شـکوفا کند. 💠به عنوان مثال در باب فرهنگی، خدمت به حضـرت می تواندبرپایی مجالس معرفتی و محبتی درباره ایشان، تألیف و نشرکتب مهدوی، کمک به بنای حوزه های علمیه، خریدکتب مهدوی در مقاطع مختلف و اهدا به بستگان و دوستان و ... باشد. 💠اگر بخواهیم بزرگ شویم بایدبه بزرگان خدمت کنیم وچه شخصـی بزرگوارتر از امام زمان- عجل الله تعالی فرجه الشریف که ائمه معصومین علیهم السلام آرزوی خدمت کردن به ایشان را داشتند،پس بایداسباب بزرگی خویش را فراهم کنیم. ✨تکیه برجای بزرگان نتوان زد به گزاف ✨ مگراسباب بزرگی همه آماده کنی 💠مرحوم آقای دولابی می فرمودند: زن درخانه به نیت خدمت به امیرالمؤمنین علیه السلام به شوهرش خدمت کندو مرد به نیت خدمت به حضرت زهراعلیها السلام به زنش خدمت کند... 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭ با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
معرفت مهدوی
🔴 راهکارهای یاد حضرت مهدی علیه السلام: 🌀 تفّکردرفراهم کردن اسباب یاری امام عصرعلیه السلام(بخش دوم)
🔴 راهکارهای یاد حضرت مهدی علیه السلام: 🌀 تفّکردرفراهم کردن اسباب یاری امام عصرعلیه السلام (بخش سوم) 💠همین نیت درکارهای مهدوی هم می توانداین مهم راحاصل آورد 💠لـذا اگر در برآوردن حاجـات مـؤمنین از قبیـل قرض دادن،کمـک مـالی کردن، آبروگروگذاشـتن، تهیه جهیزیه و ... نیتمـان خدمت به حضرت وخوشحالی ایشان باشد،حتمًا این امر محقق می شود. 💠«شخصـی از اهالی شـهر ری چنین نقل کرده که مبلغ سـنگینی به عنوان مالیات بـدهکار بودم که اگر آن را می پرداختم فقیر و مسـتمند می شدم و از دسـتگاه حکومت بیمناك بودم که مبادا زندانی شوم یا آسـیبی به من رسد. بالاخره تصمیم گرفتم که به سفرحج بروم و به خدا پناه ببرم و از امام زمانم حضرت موسی بن جعفرعلیه السلام چاره جویی کنم هنگامی که به محضر آن حضرت شرفیاب شدم و جریان را به عرض رسانیدم امام علیه السلام به فرماندار چنین نوشتند: 💠بسم الله الرحمن الرحيم، بدان که در حقیقت خداوند زیر عرش خویش سایبان رحمتی دارد که در آن جای نمی گیرد مگر کسی که به برادر خود نیکی نماید یا غم و اندوهی از او بردارد یا بر دل او سرور و خرسندی وارد سازد و این برادر توست والسلام». 💠این شخص به شهر خود بازگشت و به منزل فرماندار رفت. به فرماندار خبر دادند که شخصی از طرف امام موسی بن جعفر علیه السلام پیامی برای تو آورده است. 💠سراسیمه به استقبال آن شخص آمد و او را با احترام به داخل خانه برد، نامه را از او گرفت، بوسید و خواند. سپس هرچه داشت به طور مساوی با او تقسیم کرد، آنگاه گفت: دفتر مالیات را بیاورید، هنگامی که دفتر را آوردند تمام مالیات را از آن شخص برداشت ... . 💠آن شخص گوید: به منظور جبران محبت های فرماندار تصمیم گرفتم سفر دیگری به حج بروم تا در موسم برایش دعا کنم وقتی به خدمت آقا موسی بن جعفر علیه السلام شرفیاب شدم و جریان را نقل کردم، آن حضرت فرمود: 💠به خدا قسم [او] سرور و خوشحالی را بر ما وارد ساخت و امیرمؤمنان علیه السلام را خوشحال کرد، جدم رسول خداصلی الله علیه و آله را خرسند نمود و البته خداوند را مسرور ساخت. 💠 خوشحالی مؤمن و یاری ،او این اثرات مثبت را در خوشحال کردن امام زمان علیه السلام دارد. 💠پس باید در چگونگی یاری رساندن و خدمت به قطب عالم امکان علیه السلام اندیشه کرد. 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭ با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
📝تبار موعود✨آخرین لحظه(بخش اول)✨ ♻️ ابرها بار دیگر از مقابل خورشید کنار رفتند و آفتاب خود نمانی کرد و سراسر هلیله و بندرگاه را روشن کرد. شهریاری، لپ تاپ خود را روشن کرد و پس از مرور مطالب داخل آن، نگاهی مهربان به میهمانان انداخت و گفت: ♻️ در رابطه با آخرین لحظات حیات مبارک امام حسن عسکری علیه السلام، شیخ طوسی، و محدث قمی و شیخ حر عاملی و علامه مجلسی، روایتی را از اسماعیل بن علی معروف به ابوسهل نوبختی این گونه نقل کرده است: ♻️ در آن روزهائی که امام حسن عسکری علیه السلام در بستر بیماری قرار گرفته بود، به ملاقات آن حضرت رفتم. پس از آن که لحظه ای در کنار بستر آن امام مظلوم با حالت غم و اندوه نشستم و به جمال مبارک حضرتش می نگریستم ناگاه دیدم حضرت، خادم خود را که عقید نام داشت صدا کرد و به او فرمود: ♻️ ای عقید! مقداری آب را به همراه داروی مصطکی بجوشان و بگذار سرد شود. ♻️ شهریاری، پس از مکثی کوتاه ادامه داد: عقید فرمان امام را همان گونه که فرموده بود به انجام رسانید و همین که داروی جوشانده سرد شد، ظرف حاوی جوشانده را به خدمت امام حسن عسکری علیه السلام آورد تا بیاشامد. ♻️ موقعی که حضرت ظرف آب را با دست های مبارک خود گرفت، لرزه و رعشه بردست های ایشان عارض شد، به طوری که ظرف آب بر دندان حضرت می خورد و نمی توانست بیاشامد. ♻️ سرانجام، جوشانده را روی زمین نهاد و به خادم خویش فرمود: ای عقید! داخل آن اتاق برو، آنجا کودک خردسالی را می بینی که در حال سجده و عبادت می باشد، بگو نزد من بیاید! ♻️ عقید، دستش را به نشانه اطاعت روی سینه قرار داد و به داخل اتاقی که امام حسن علیه السلام فرموده بود رفت. ♻️ عقید، نقل می کند: در آنجا، کودکی را در حال سجده مشاهده کردم که دست های خود را به سوی آسمان بلند نموده بود. به او سلام کردم. آن حضرت، در حال نماز پاسخ فرمود و نماز و سجده را مختصر کرد. ♻️ پس از پایان نماز عرض کردم؛ آقای من می فرماید شما نزد ایشان بروید. در همین لحظه، خانمی بزرگوار که صقیل نام داشت، وارد اتاق شد و پس از احترام به آن فرزند عزیز دست کودک را گرفت و پیش پدرش برد. ادامه دارد.... 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭ با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
6.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴این مهدی کیه⁉️ هر وقت این ویدئو رو میبینم گریم میگیره‼️ 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭ با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ رمان 💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپاره‌های نبود که هرازگاهی اطراف شهر را می‌کوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیک به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلوله‌های داعش را به‌وضوح می‌شنیدیم. 💠 دیگر حیدر هم کمتر تماس می‌گرفت که درگیر آموزش‌های نظامی برای مبارزه بود و من تنها با رؤیای شکستن و دیدار دوباره‌اش دلخوش بودم. 💠 تا اولین افطار چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم کنم دیدم دیگر آب زیادی در دبه کنار آشپزخانه نمانده است. 💠 تأسیسات آب در سلیمان‌بیک بود و از روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لوله‌ها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای چای استفاده کنم. 💠 شرایط سخت محاصره و جیره‌بندی آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای به نان و شیره توت قناعت می‌کردیم و آب را برای طفل خانه نگه می‌داشتم که کتری را سر جایش گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم. 💠 اما با این آب هم نهایتاً می‌توانستیم امشب گریه‌های یوسف را ساکت کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک می‌شد، باید چه می‌کردیم؟ 💠 زن‌عمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر انداخت. عمو می‌خواند و زیرچشمی حواسش به ما بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل مانده‌ایم و دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید. 💠در گرمای ۴۵ درجه تابستان، زینب از ضعف روزه‌داری و تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش می‌زد که چند روزی می‌شد با انفجار دکل‌های برق، از کولر و پنکه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش می‌شد دیگر از حال حیدرم هم بی‌خبر می‌ماندم. 💠 یوسف از شدت گرما بی‌تاب شده و حلیه نمی‌توانست آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب می‌فهمیدم گریه حلیه فقط از بی‌قراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در شمالی شهر در برابر داعشی‌ها می‌جنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود. 💠 زن‌عمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد. 💠 زن‌عمو نیم‌خیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد :«نرو پشت پنجره! دارن با می‌زنن!» کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشه‌های در و پنجره در هم شکست. 💠 من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خرده‌های شیشه روی سر و صورت‌شان پاشیده بود. 💠 زن‌عمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه می‌کرد نمی‌توانست از پنجره دورشان کند. 💠 حلیه از ترس می‌لرزید، یوسف یک نفس جیغ می‌کشید و تا خواستم به کمک‌شان بروم غرّش بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجره‌های بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد. 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭ با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏝می‌دانم که هستید، حضور گرم و سبزتان را هر لحظه احساس می‌کنم، سایه‌ی امنتان را بر سرم و دعای پربرکتتان را در زندگی‌ام می‌یابم اما ... اما چه کنم این قلب بیقرار را ؟ چه کنم این جان عاشق را ؟ چه کنم این چشمان منتظر را ؟ چه کنم این روح حسرت‌زده را ؟ ... کاش بیایید و یک دل سیر نگاهتان کنم صدای دل انگیزتان را بشنوم و عطر دلنشینتان را ببویم ... پیش از آنکه بمیرم ...🏝 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭ با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭ با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌