eitaa logo
معرفت مهدوی
697 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
3 فایل
به امید روزی که همه پیامهای دنیا یکی شود: «مهدی آمد» شروع: 99/9/18 لینک ناشناسمون( سخنی، انتقاد یا پیشنهادی دارید بفرمائید) https://6w9.ir/Harf_9491682 https://eitaa.com/joinchat/973733973Cb5a6fd2b5a
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر زمانی در دیارم حـس غربت میکنـم میروم مشهد سه روزی استراحت میکنم 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭ با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
زمانی که دلیل اتفاقات رو درک نمیکنی به خدا اعتماد کن... 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭ با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ قسمت سی و پنجم: میدان بدر؛ نخستین تجربه کارزار با دشمنان اسلام 💮هنگامی که در میدان جنگ بدر حاضر شدیم، در میان ما غیر از مقداد، کس جنگجوی دیگری سوار بر اسب نبود! 💮 در شب بدر چشم همه به خواب رفت، جز رسول خدا(ص) که آن شب لحظه ای نخوابیدند. آن حضرت تا صبح در پای درختی ایستاده بودند و نماز می خواندند و به دعا مشغول بودند. 💮 با آغاز جنگ بدر، سه تن از جنگجویان و پهلوانان نامی قریش، یعنی ولید و شَیبه و عُتبه به میدان آمدند و مبارز طلبیدند؛ اما از یاران پیامبر(ص) که از قبیله قریش بودند، کسی پاسخ آنان را نداد. 💮 رسول خدا(ص) که این چنین دیدند، مرا به همراه حمزه و عُبیده برابر آنها به میدان فرستادند. 💮 در این میان من نسبت به دو همراه و هم رزمم، جوان تر و کم سن و سال تر بودم و در فنون جنگ نیز کم تجربه تر از آن دو؛ اما خواست خداوند متعال آن بود که ولید و شیبه به دست من به هلاکت رسند. 💮علاوه بر آن دو، قهرمانان بزرگ دیگری از قریش در آن روز به دست من جمعی را نیز به اسارت گرفتم. نقش من در آن روز، از همه ی هم رزمان و همراهانم بیشتر بود و در آن روز بود که به پسر عمویم عبیده، به شهادت رسید رحمت خداوند بر او باد! 💮 من در جنگ بدر، از جرئت و جسارت دشمن در تعجب و حیرت بودم. آنان شاهد بودند که چگونه ولید را در میدان جنگ به هلاکت رساندم و حمزه نیز عتبه را به قتل رساند و من و حمزه با همکاری یکدیگر، شَیبه را از پای درآوردیم. 💮در چنین وضعیتی که سه قهرمان بزرگ قریش بر خاک افتادند و جسم بی جانشان در میان میدان باقی مانده بود، دیدم حنظله فرزند ابوسفیان، به سوی من حمله ور شد. او با جسارتی بیشتر، برای کشتن من وارد میدان شده و بی محابا به من حمله ور شد. 💮 اما همین که به من نزدیک شد، چنان ضربتی با شمشیر بر او نواختم که در یک لحظه چشمانش از حدقه بیرون آمد و جسم بی جانش نقش زمین شد! 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭ با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
سلام صاحب قلبم❤️ آلودگی دلهایمان از مرز هشدار گذشته است...! نفسهایمان! به شماره افتاده...! سالهاست! زندگیمان تعطیل رسمی است... به فریادمان برس! 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭ با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔰 🔰 ✅ قسمت سوم مامان بعد از این که همه رو به داخل خونه راهنمایی کرد، آهسته در گوشم گفت سعید جان! سریع برو از مغازه اصغر آقا پنیر و خامه بخر و زود بیا که خیلی کار داریم. من که برای بیرون رفتن و دیدن اوضاع شهر لحظه شماری می کردم، زدم توی کوچه، ولی چیز عجیبی دیدم که انتظارش رو نداشتم. خونه ما وسط شهر و در منطقه شلوغی قرار گرفته بود، به چهار راه که رسیدم، همه ماشین ها پشت خط سفید عابر پیاده ایستاده بودند و از بوق و سر و صدا خبری نبود، به هر کسی که می رسیدی از کوچک و بزرگ سلام می کرد. اصغر آقا جلوی مغازش داشت اسفند دود می کرد، همین که من رو دید سلام کرد و گفت خوش آمدی سعید جان، چیزی می خواستی، گفتم: پنیر و خامه، اگر لطف کنی، ممنون میشم. تا به حال اصغر آقا رو این قدر خوش اخلاق ندیده بودم، آخه همیشه ناراحت و بداخلاق به نظر می رسید. پول پنیر و خامه رو که بهش دادم، مقداری از اون رو برگردوند، تعجب کردم، گفتم: اشتباه نمی کنید. گفت: نه عزیزم به همین قدر سود راضی ام، مهم رضایت شماست. اصغر آقا گفت: سعید جان "کاش من هم کم سن و سال بودم "و حلاوت و شیرینی این روزها رو بیشتر درک می کردم. بعد از خداحافظی، متوجه ایستگاه اتوبوس شدم، مردم منظم و با ترتیبی خاص، ایستاده بودند و سوار اتوبوس می شدند. 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭ با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🍃⃟💥ضرب المثل قرآنی🍃⃟💥 💥آب از سرچشمه گل آلود است.💥 🍃فَقَتِلُوا أَبِمَّةَ الْكُفْرِ 🍃پس با پیشوایان کفر بجنگید. 🍃التوبه/12 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭ با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
✍️ رمان 💠 ناله حیدر همچنان شنیده می‌شد، عزیز دلم درد می‌کشید و کاری از دستم برنمی‌آمد که با هر نفس جانم به گلو می‌رسید و زبان عدنان مثل مار نیشم می‌زد :«پس چرا حرف نمی‌زنی؟ نترس! من فقط می‌خوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!» 💠از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفس‌های بریده‌ای که در گوشی می‌پیچید و عدنان می‌شنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت می‌برم!» 💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر منه و خونش حلال! می‌خوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود. 💠جانی که به گلویم رسیده بود، برنمی‌گشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمی‌آمد. 💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. پیشانی‌ام دوباره سر باز کرد و جریان گرم را روی صورتم حس کردم. 💠از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا می‌زدم و دلم می‌خواست من جای او بدهم. 💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال می‌کردند سرم اینجا شکسته و نمی‌دانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه است که از جراحت جانم جاری شده است. 💠عصر، حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته جانم شده بود. 💠 ضعف روزه‌داری، حجم خونی که از دست می‌دادم و عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت. 💠گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زن‌عمو هر سمتی می‌رفتند تا برای خونریزی زخم پیشانی‌ام مرهمی پیدا کنند و من می‌دیدم درمانگاه شده است... ادامه دارد 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭ با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
یا‌‌بن‌الحسن! من هر‌شب چشم‌هایم را به آن امید روی هم می‌گذارم که فردا با ظهور تو باز شوند. شبت بخیر ای مسافر خستهٔ من! 🌙 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭ با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا