eitaa logo
「شَهیدِگُمنام」🇵🇸
4هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
388 ویدیو
1 فایل
پِلاک را از گَردنت دَرآوردی گُفت: از کُجا تو را بِشناسَند..؟! گُفتی: آنکه باید بِشناسد،میشِناسَد... :)🌿 🎈۱۳۹۸/۲/۵ 🌱| 4k→4.1k کانالمون در تلگرام... :)💖 Telegram.me/martyr_314 پل ارتباطی ما با شما... :)🌱 @
مشاهده در ایتا
دانلود
امیرحسین عزیزم اگر چه امروز پدرت در کنارت نیست ولی بدان که پدرت بسیاربسیار تو را دوست دارد و برای نجات کودکان همسن تو رفته است تا پدرمادر آنها خشنود باشد و می دانم با شادکردن دل آنها باعث شادی ابدی تو می شوم. ابراز عشق و دوست داشتن تو را در کلام و قلم نمی توانم ابراز کنم ولی بدان تو همه وجود پدرت بوده ای و دل کندن از تو خیلی برای من سخت بوده است ولی من در ظاهر به روی خود نیاوردم تا دیگران ناراحت نشوند و مانع رفتن بنده نشوند. من از تو می خواهم تماما گوش به فرمان ولی فقیه خود باشی و هوشیار و آگاه با بصیرت زندگی خود را توام با تحصیل و کسب علم سپری نمایی و مراقب مادرت باشی و خواهشی که از تو دارم که مادرت را اذیت و ناراحت نکنی چرا که باعث ناراحتی من می شود. 🔖 فرازهایی از وصیت نامه شهید 🍃 🥀 🌱|@martyr_314
نمازتون سرد نشه رُفقا...🙂🌿
شب خوش🌱
بسم الله الرحمن الرحیم|🌿
سلام :)🌱
‏ما امروز به ‎مرگ‌‌هایی رسیده‌ایم مرگِ روح، مرگِ دل مرگِ عقل، مرگِ فکر مرگِ معرفت و عقیده و عمل در نتیجه ضروری‌ترین مساله ما ‎حیات است و ضروری‌ترین حیات‌ها حیاتِ قلب و حیاتِ روح است..:) 🌱|@martyr_314
🙃🍃 حسن ارتشی بود و بعد از عقد باید برای گذراندن دوره، می رفت اهواز. بنا بود بعد از دوره اش، بیاید تهران و مراسم عروسی را برگزار کنیم. هر چهارشنبه برای هم نامه می نوشتیم. هفت روز انتظار برای یک نامه! خیلی سخت بود. بالاخره صبرم تمام شد. دلم طاقت نمی آورد؛ گفتم: «من می رم اهواز!» پدرم قبول نمی کرد؛ می گفت: «بدون رسم و رسوم؟!» جلوی مردم خوبیّت نداره. فامیل ها چی می گن؟! گفتم: جشن که گرفتیم! چند بار لباس عروس و خنچه و چراغانی؟! دخترعمو (مادر شوهرم) گفت: خودم عروسم رو می برم. اصلاً کی مطمئن تر از مادر شوهر؟! این طور شد که با اصرار من و حمایت دخترعمو، زندگی مان بدون عروسی رسمی شروع شد.❤️🍃 🌱|@martyr_314
خدا یک علی(ع) داشت الحمدلله آن هم امام ما شد :)💚🍃 🌱|@martyr_314
نمازتون سرد نشه رُفقا...🙂🌿
محبوبِ من..! ما از ازل هم هیچ بودیم و بعدها هم از حیثِ‌ حیثیت خودمان هیچیم منتها ما هیچ‌ها اشتباه داریم خیال می‌کنیم ما هم یک چیزی هستیم.. 🌱|@martyr_314
شب خوش🌱
بسم الله الرحمن الرحیم|🌿
سلام :)🌱
تو شهر حلب دو تایے سوار موتور🛵 میرفتیم . دیدم حسن سرش پایین داره میره🤭 مدح امیرالمومنین علے علیه السلام رو میخوند من ترکش نشسته بودم . ترسیدم ،فقط میتونست دو سہ متر جلو رو ببینه . گفتم داداش مواظب باش تصادف میڪنیم🤯 . ولے توجه نڪرد .😕 همینطور ڪہ میخوند . با ناراحتے گفتم . سر تو بیار بالا خیلے خطر ناڪہ . باز هم به حرفم توجہ نڪرد .☹️ داشتم عصبانے میشدم . ڪہ با جدیت گفت . چه ڪارم دارى نمیخوام سرمو بیارم بالا .😠 یڪ لحظه توجہ ڪردم به دور و برمون . دیدم اطوافمون پر از زنهاے بے حجاب .میترسید چشمش بیوفتہ بہ نامحرم وووو ....  🌱|@martyr_314
بهم گفت: برادر علی..! همیشه از خدا دو چیز بخواه اول اینکه تکلیف رو تشخیص دهی دوم اینکه به اون خوب عمل کنی.. :) 🌱| @martyr_314
🙃1400 years ago A Man gave evrything he had to save humanity ❤️That Man was HUSSAIN IBN ALI(A.S) 🙃هزار و چهارصد سال پیش مردی برای حفظ بشریت همه چیزش را داد... ❤️آن مرد حسین ابن علی(ع) بود 🌱|@martyr_314
با دانشجو ها مے رفتند کوه. من بابک رو مےرسوندم. همین خیابان چمران . با چهار تا اتوبوس حرکت مےکردند. دختر و پسر . همه دانشجو. بابک با اون ها مے رفت . فکر مے کنید موقعی که زمان اذان می شد ، اصلا میذاشت که دانشجو ها متوجه بشن که بابڪ مے خواد چہ بکنه. بر اساس گفته ی خود دانشجوها دارم عرض مے کنم خدمت شما. تنها دانشجویے که مے رفت سجاده را پهن می کرد نمازش را مے خوند عبادتش رو هم مے کرد. قرآنش رو هم مے خوند. بعدا مے اومد و به دانشجویان ملحق مے شد. یعنے با عملش مے خواست بگه که آقا این راه راهیست که من انتخاب کردم . توی تمامے بخش ها بابڪ چنین رفتارے را داشت. چنین خصوصیاتے را داشت. چه در زندگے خصوصیش چه در زندگے اجتماعیش. چه در زندگے تحصیلیش . چه در زندگے ورزشیش. تمام اعتقاداتش رو داشت و سر همین اعتقاداتش هم به خدا پیوست. 🌱|@martyr_314
فکر‌کن بری گلزار شُهدا روے قبرا‌رو‌ بخونی و‌ برسی به یه شهید هم‌سنت :) اونوقته که میخواے سر به تنت‌ نباشه...! 🌱|@martyr_314
شب خوش🌱
بسم الله الرحمن الرحیم|🌿
سلام :)🌱
📸 این عکس دیوانه کننده است. ‌ شهید مهدی باکری فرمانده لشگر ۳۱ عاشورا در کنار یک رزمنده دیگر! پوری حسینی! رئیس سابق سازمان خصوصی سازی! ‌ حاج مهدی باکری یک خاطره جالب دارد یک روز گرم تابستان در آن گرمای وحشتناک خوزستان که از محور عملیاتی به قرارگاه بر می گشت برایش یک کمپوت گیلاس خنک باز کرد! ‌ حاج مهدی کمپوت را در دست گرفت. خنکای فلز سرد را حس کرد. ‌ خواست که بالا برود، از رزمنده پرسید آیا همه بسیجی ها کمپوت خورده اند؟ ‌ رزمنده گفت نه در جیره نبود، فقط یک کمپوت بود. چه کسی بهتر از شما فرمانده لشگر، شما میل کنید. حاج مهدی نخورد! ‌ و گفت اگر همه خوردند من هم میخورم! در گرمای تابستان خوزستان نخورد! ‌ نفر کنار دستش اما پوری حسینی است! رئیس سابق سازمان خصوصی سازی! هفت تپه، ماشین سازی، دشت مغان، هپکو! کارخانه را با اهلش، و آش را با جایش با یک صدم قیمت میداد به نور چشمی ها! ‌ یکی وسط جنگ یک کمپوت ویژه خواری نمی کند! یکی نیشکر هفت تپه را با زمین هایش، با کارگرها ش، با تجهیزات و دستگاه هایش ،با مواد خام و اولیه اش هلو برو تو گلو می‌کند در حلق آقازاده ها! ‌ هردو کنار هم، دوشادوش دیوانه کننده است این عکس باید با توضیحاتش همه جا پخش کنند. ‌ سوار هلیکوپتر بشوند این عکس را پخش کنند توی آسمون شهر. ‌ که چه می شود، شیطان چه طور نمی‌تواند یک کمپوت اضافه به خورد باکری بدهد اما از آنور ... ‌ دوست دارم در دنیای [..] و پوری حسینی ها مهدی باکری بودن را. ‌ مهدی باکری باشید 🌱|@martyr_314
ابراهیم به ساندویچ الویه خیلی علاقه داشت اما برای تهیه ساندویچ نزد همه نمی رفت. برایش مهم بود که از فردی که حلال و حرام می داند، غذایش را تهیه کند. فروشنده ای که ابراهیم برای‌الویه به او سر می زد، آقا شیخ نام داشت که مردی مسجدی و مقدسی بود. ابراهیم سوسیس و کالباس و همبر نمی خورد و مطمئن بود که آقا شیخ در الویه ها فقط و فقط از مرغ استفاده می کند. بدین سان به ما یاد می داد که چگونه به دنبال خوراک حلال باشیم. چرا که قرآن می فرماید: باید به غذایی که میخوریدتوجه داشته باشید. 📚سلام بر ابراهیم۲ 🌱|@martyr_314
نمازتون سرد نشه رُفقا...🙂🌿
با یک جعبه بزرگ آمد مسجد . نگاهم به جعبه بود و پرسیدم : چیه ؟ خیلی عادی گفت : جارو برقی ابروهایم بالا رفت . گفتم : مگه خودت نیاز نداری ؟ گفت : مسجد مهمتره ، ما با جارو دستی هم کارمون راه میفته ! قبلا هم از این کارها زیاد کرده بودند . بانو ، آبمیوه گیری را هم داده بود تا عبدالمهدی ببرد برای یک خانواده دیگر ! چرخ گوشت را هم بخشیده بودند . 🌱|@martyr_314