#طنز_جبهه
توی منطقه برای جابه جایی آذوقه و مهمات یک الاغ داده بودند🐴
که هرازچند گاهی با بچه ها سواری هم می کردیم.😎😬
یک روز الاغ گیج شده بود و رفته بود طرف خط دشمن!😰
با دوربین که نگاه کردیم دیدیم عراقی ها هم دارند حسابی از الاغ بیچاره کار می کشند.😩✋🏻
چند روز بعد دیدیم الاغ با وفا با کلی آذوقه از طرف دشمن پیش خودمان برگشت.😂✌️🏻
راویے:
- رزمندهعباسرحیمی
🌱|@martyr_314
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ
افتخار نسل ما اینـہ ڪہ توی
عصرے زنـدگے میڪنـیم؛ ڪہ
قـرارھ اسـرائـیـل تـوے اون دورھ
بـہ دسـتِ مــا نــابــود بـشـہ😎✌️🏻
#شہیدحسینولایتےفر
🌱|@martyr_314
_ مـےدونیروزقیامـٺ،چـےدردناڪٺرہ؟!
+ اینڪـہخودِواقعـےاٺ،همـونمخلصہ
بیادوایسہجلوٺبگہ:ٺوقـراربودمنبشـے
چےڪارڪردےباخودٺ...باعمرٺ؟! :)🌱
امیرحسین عزیزم اگر چه امروز پدرت در کنارت نیست ولی بدان که پدرت بسیاربسیار تو را دوست دارد و برای نجات کودکان همسن تو رفته است تا پدرمادر آنها خشنود باشد و می دانم با شادکردن دل آنها باعث شادی ابدی تو می شوم.
ابراز عشق و دوست داشتن تو را در کلام و قلم نمی توانم ابراز کنم ولی بدان تو همه وجود پدرت بوده ای و دل کندن از تو خیلی برای من سخت بوده است ولی من در ظاهر به روی خود نیاوردم تا دیگران ناراحت نشوند و مانع رفتن بنده نشوند.
من از تو می خواهم تماما گوش به فرمان ولی فقیه خود باشی و هوشیار و آگاه با بصیرت زندگی خود را توام با تحصیل و کسب علم سپری نمایی و مراقب مادرت باشی و خواهشی که از تو دارم که مادرت را اذیت و ناراحت نکنی چرا که باعث ناراحتی من می شود.
🔖 فرازهایی از وصیت نامه شهید
#شهدا🍃
#شهید_علی_آقاعبداللهی🥀
🌱|@martyr_314
ما امروز به مرگهایی رسیدهایم
مرگِ روح، مرگِ دل
مرگِ عقل، مرگِ فکر
مرگِ معرفت و عقیده و عمل
در نتیجه ضروریترین مساله ما حیات است
و ضروریترین حیاتها
حیاتِ قلب و حیاتِ روح است..:)
#استادصفاییحائری
🌱|@martyr_314
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
حسن ارتشی بود و بعد از عقد باید برای گذراندن دوره، می رفت اهواز. بنا بود بعد از دوره اش، بیاید تهران و مراسم عروسی را برگزار کنیم.
هر چهارشنبه برای هم نامه می نوشتیم. هفت روز انتظار برای یک نامه! خیلی سخت بود. بالاخره صبرم تمام شد. دلم طاقت نمی آورد؛ گفتم: «من می رم اهواز!»
پدرم قبول نمی کرد؛ می گفت: «بدون رسم و رسوم؟!» جلوی مردم خوبیّت نداره. فامیل ها چی می گن؟! گفتم: جشن که گرفتیم! چند بار لباس عروس و خنچه و چراغانی؟!
دخترعمو (مادر شوهرم) گفت: خودم عروسم رو می برم. اصلاً کی مطمئن تر از مادر شوهر؟! این طور شد که با اصرار من و حمایت دخترعمو، زندگی مان بدون عروسی رسمی شروع شد.❤️🍃
#همسرشهیدحسنآبشناسان
🌱|@martyr_314
خدا یک علی(ع) داشت
الحمدلله
آن هم امام ما شد :)💚🍃
#آیتاللهکوهستانی
🌱|@martyr_314
محبوبِ من..!
ما از ازل هم هیچ بودیم و بعدها هم
از حیثِ حیثیت خودمان هیچیم
منتها ما هیچها اشتباه داریم
خیال میکنیم ما هم یک چیزی هستیم..
#امامخمینی
🌱|@martyr_314
تو شهر حلب دو تایے سوار موتور🛵 میرفتیم .
دیدم حسن سرش پایین داره میره🤭
مدح امیرالمومنین علے علیه السلام رو میخوند
من ترکش نشسته بودم .
ترسیدم ،فقط میتونست دو سہ متر جلو رو ببینه .
گفتم داداش مواظب باش تصادف میڪنیم🤯 . ولے توجه نڪرد .😕
همینطور ڪہ میخوند . با ناراحتے گفتم . سر تو بیار بالا خیلے خطر ناڪہ . باز هم به حرفم توجہ نڪرد .☹️
داشتم عصبانے میشدم . ڪہ با جدیت گفت . چه ڪارم دارى نمیخوام سرمو بیارم بالا .😠
یڪ لحظه توجہ ڪردم به دور و برمون .
دیدم اطوافمون پر از زنهاے بے حجاب .میترسید چشمش بیوفتہ بہ نامحرم وووو ....
#شهیدحسنقاسمےدانا
🌱|@martyr_314
بهم گفت:
برادر علی..!
همیشه از خدا دو چیز بخواه
اول اینکه تکلیف رو تشخیص دهی
دوم اینکه به اون خوب عمل کنی.. :)
🌱| @martyr_314